خاطرات مرد کیری ۲ و پایانی

0 views
0%

قسمت قبل انچه گذشت من کنترل کیرمو بدست گرفتم پدر و مادرم کشته شدن مریم و کردم ازدواج منظورمه مرد تفی اینقد سر کص مریم تف زد که مرد خوار مرد تفی رو به روش 30سانتی گاییدمش و انداختمش زندان لباس دیک من رو گذاشتم کنار چون دیگه کیرم مثه سابق نشد و افسرده شدم سلام من مرد کیری هستم و میخوام ادامه زندگیمو براتون تعریف کنم همونطور که میدونید من تو سی سالگی دچار افسردگی کیری شدم و نتونستم کسیو با کیرم نجات بدم ولی این روال تا اخر ادامه نداشت 2سال بعد از مرگ مریم که کیرم پژمرده شده بود اتفاق خاصی افتاد من تو این دو سال نه با کسی رفت و امد داشتم نه زیاد بیرون میرفتم و فقط اخر شبا واسه خرید بیرون میرفتم که یروز رفتم پایین دیدم یه خانمی داره خرید های سنگینشو حمل میکنه ببره خونش منم که رفته بودم دستمال بگیرم واسه یه امر خیر مجبور شدم وسط ظهر برم بیرون که دیدمش و با خودم گفتم زشته کمکش نکنم پس رفتم وسایلشو گرفتم که تا داد دستم با خودم گفتم دَدَم وای چقدر سنگینه ولی برا اینکه کیر نشم جلوش بردم که از قضا دیدم تو اپارتمان خودمونه و بردم گذاشتم تو خونش و اونم تعارف کرد بزا برات یچی بیارم خستگیت در بره منم قبول کردم خلاصه بعد 5 دقیقه شربت اورد برام که یهو یه تغییری تو شرتم حس کردم و اشتباه نکنید نکردمش این که جغنوشته نیست ولی روز به روز باهم صمیمی تر شدیم که بعد یه ماه از اشناییمون کردمش و کیرم دوباره شد کیر سابق و قدرتاش برگشت ولی همونطور که میدونید همچی همیشه خوب نمیمونه بعد یه مدت دیدم یه یارویی هی میاد و تو اپارتمان مزاحم نرگس میشه خانم همسایه و رفتم ازش پرسیدم که گفت این خواستگارمه و تو ازمایشگاه کار میکنه و نمیفهمه که نمیخوام باهاش ازدواج کنم منم برا اینکه مرده رو کر بزارم به نرگس گفتم پس بیا باهم نامزد کنیم شرش کم شه کاشکی این گه رو نمیخوردم خلاصه وقتی خبرش به کاظم خواستگار کصخل نرگس رسید یهو رم کرد و دیگه پیداش نشد تا یه روز که دیدم یکی لباس گوسفند پوشیده و مثه کصخلا منو نگاه میکنه که یهو کونشو به طرفم گرفت و تا خم شد سوراخ کونش معلوم شد و یهو یه گوز کرد و شروع کرد از کونش مثله مسلسل پشگل تیر اندازی کردن و منم که دیدم ضایس کیرو درارم و باهاش مبارزه کنم فرار کردم ولی یهدونه از پشگلاش گرفت به گوشم و گوشم پرید و اینطوری بود که مرد پشگلی بوجود اومد و مثه اینکه تو ازمایشگاه دی ان ای گوسفند و با دی ان ای خودش ترکیب کرده و از کونش پشگلایی که اندازه یه گلوله قدرت داشتن شلیک میکرد اینم بگم سر اولین سکسم با نرگس بهش قدرتمو توضیح دادم و اونم بس که جنده بود هنگام توضیح دادن که کیرم هر اندازه ای میشه اب از لب و لوچش اویزون شد و درسته که مثه مریم خوب ساک نمیزد ولی از حق نگذریم کون خوبی بود خلاصه بعد اون تیر اندازی پشگل اندازی رفتم به ازماشگاهش با لباس مرد کیری و دیدم که مردیکه داره باهمون لباسش علف میخوره که تا منو دید یه نعره زد و باز کونشو گرفت طرفم و خم شد ولی من که تجربه داشتم تو یه حرکت تا دسته کردم تو کونش و اومد شلیک کنه که یهو کونش ترکید و همه ازمایشگاهو پشگل گرفت و چندتاشم رفت تو دهن من که اگه از طعم تخمیش بگذریم باعث شکستن دندونم هم شد ولی چون شدتش از حد معمول کمتر بود بقیه جاهامو سیاه کرد فقط خلاصه بعد این ماجرا دیدم دیگه ازش خبری نیست و گفتن مثه اینکه برا عمل پروتز باسن رفته ترکیه و میخواد بره با وحید خزایی همکاری کنه تا 2سال خبری ازش نداشتم و واقعا دو سال خیلی خوبو تجربه کردم و حتی نرگس یه پسر هم برام اورد و همچی عالی بود تا اینکه یه روز بعد اینکه پسرمو برده بودم مهدکودک برگشتم دیدم که در شکسته و باز مونده که با ترس اومدم و دیدم یکی که پشت کونش اهنی بود زنمو بسته داره میکنه و حالا نکن کی بکن و تا منو دید از کردن دس کشید بهم گفت منو میشناسی گفتم نه و کیر شد که گفت کاظم هستم و بعد از اینکه اون بلارو سرم اوردی دیگه نمیتونستم از کونم برینم و رفتم دکتر که گفتن باید از دهن هم برینی هم غذا بخوری و هر دفعه مجبور بودم مزه تخمی عنو بخاطر تو تو دهنم حس کنم پس منم گفتم که کونی که نشه باهاش رید دیگه کون نیس پس یه پرواز فرست کلاس به پاکستان گرفتم و رفتم رو کونم بمب نصب کردم و بیام ازت انتقام بگیرم ولی نه با کشتنت بلکه با کشتن زنت و تا این حرفو زد یه ضامن دراورد و فشار داد و دوتایی باهم پودر شدن و من یه لحظه پوکر شدم اینطوری بعد به عقب پرتاب شدم و چند ساعت بیهوش شدم که یهو بیدار شدم دیدم تو بیمارستانم و دوباره از حال رفتم تا چند روز بعدش تو بیمارستان منو نگه داشتن تا حالم بهتر بشه البته پول بیشتری هم ازم بگیرن به هر حال ایرانه دیگه تا بزور خودم مرخصم کردن و رفتم مهد کودک که پسرم چنروز اخیر اونجا مونده بود و برداشتم و بردم خونه جدیدی که خریده بودم و به خودم قول دادم که حتی برای امنیت پسرم هم که شده دیگه کیری بازی در نیارمو و لباسمو دیگه به تن نکنم پایان نوشته

Date: June 3, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *