اولین توجه من به ماهیت فیزیکی وتفاوت فیزیکی بین مذکر و مونث در کودکی زمانی که بسیار کوچک بودم بمن گفته بودن باید موقع دفع ادرار التم را با دستم بگیرم اتفاق افتاد اصرار خانواده در این دستورشان مبنی بر آنکه نباید بغیر از داخل دستشویی د ر هیچ جای دیگه اقدام به تخلیه ادرار بکنم مرا بر ان داشت تا در فکر فرو بروم براستی آیا خواهر من که التی مثل مال من ندارد چگونه باید تخلیه ادرار بکند شاید برای او اصلا منعی نیست تا سن 7سالگی این موضوع فکر مرا بخود مشغول کرده بود تا اینکه پا به مدرسه گذاشتم در حیاط مدرسه در همان روز اول کنجکاوی نسبت به دستشویی مدرسه خصوصا که با دانش اموزان دختر مختلط بودیم توجه مرا بخود جلب کرد همواره به دستشویی توجه داشتم که واقعا دختر ها چگونه تخلیه میکنند تلاش داشتم تا این کار دختر ها راکشف بکنم در یکی از همان روز ها به مو ضوع تازه ای بر خوردم اری بطور اتفاقی یا شاید هم عمدی چشمم با الت یکی از پسر ها افتاد گمانم که اون پسر قبلا الت مرا دیده بود وحالا امده بود تا الت بزرگ خودشو بمن نشون بده بعضی از پسرهای کلاس بالا تر وقتی التشان را در میاوردن نگاه منو بخودشان جلب میکرد همین توجه من به التشان باعث میشد تا انها التشان را بدستشان بگیرن و بمن حواله کنند اویل وقتی این کارو میکردن خیلی خجالت میکشیدم اما یواش یواش خجالتم از بین رفت بعد ها فهمیدم که انها وقتی دیدن الت من کوچیکه با افتخار کردن به دودولشان بمن فخر میکردن وبا اصرار دودولشان را به رخ من میکشیدن با خجالت کشیدنهای مکرر من شهامتشان به جایی رسیده بود که از پشت منو بغل میکردن با تماس باسنم به دودولشان لذت میبرده دو سال سه سال چهار سال گذشت والت انها برای من تماشایی تر میشد در این مدت گاهی برجسته و ورم کرده ان را نشانم میدادن و من احساس نیاز به ان پیدا میکردم روز بروز این نیاز در من بار ور تر میشد تا جایی که اگر نشانم نمیدادن دلتنگش میشدمنمیدانم چرا اما علاقه ام شدید و شدید تر میشد ارام ارام بزرگتر ها رفتن و ما جای انهارو میگرفتیم و کوچکترهای جدید هم جای مارا اما من دودولم بزرگتر نمیشد تازه دول کوچیکترها هم از من دلربایی میکرد دلم میخاست که مثل اونوقتها این پسرها هم به پشت من بمالن این موضوع الان دیگه برای من یه نیاز شده بود دیگر کلاس پنجم بودم تازگیها اقا معلم هم با من یه جور خاصی رفتار میکرد انگار اون هم به نیاز من پی برده بود یکبار وقتی که پای تخته بودم اقا معلم به پشتم دست زد یه بار هم پشت منو بخودش مالید طوری که بزرگی و سفتی اونو در پشتم احساس کردم واقعا خیس عرق شده بودم بدنم گرم شده بود اقا معلم هم این حالت مرا متوجه شده بود بهمین خاطر این کارشو مرتب تکرار میکرد خنده های من و حس خوشایندی که از خود بروز میدادم بیانگر رضایت من بود این کار ادامه داشت تا روزهای اخر سال تحصیلی بود وامتحانها داشت تمام میشد اقا معلم صدایم کرد و بمن گفت ببینم میتونی تعدادی تخم مرغ محلی برایم بخری گفتم بله اقا گفت خب پس برو برایم بخر و بیارشون خونه گفتم چشم توضیح بدم که چون اقا معلم شهرستانی بود لذا در نزدیکی مدرسه خانه ای اجاره کرده بود فقط هفته ای یکبار به شهرستان میرفت منهم رفتم از خانمی که در همسایگی ما تخم مرغ محلی میفروخت تعدادی تخم مرغ خریدم وبردم خونه اقا معلم هنوز به در خانه نرسیده بودم که اقا معلم در خونه را باز کردو بمن گفت برم بالا ظرف تخم مرغ را از دستم گرفت وگذاشت رو میز اقا معلم با زیر شلواری بود کیرش از زیر خود نمایی میکرد کلاهکش مشخص بود زیر چشمی داشتم دید میزدم اقا معلم اومد پشت سرم به باسنم نزدیک شد یهو مثل ادمهای کون ندیده بغلم کرد شلوارمو از پام در اورد کیر خودشو هم از تو شلوارش در اورده بود به در کونم میمالید منکه اماده بودم خیلی سریع تو حس رفتم اقا هم کله کیرشو با تف خیسکرد و گذاشت رو سوراخ کونم اما تا میخاست فشار بده من خودمو جمع میکردم نمیذاشتم کیرش بره توی کونم چون خیلی دردم میومد اما اقا باز دوباره منو بسمت خودش میکشید شروع میکرد که شاید بتونه کونمو تصرف بکنه اما متاسفانه هرچه بیشتر تلاش میکرد کمتر موفق میشد وقتی طاقت اقا تموم شد دیگه نتونست ادامه بده نا گهان ابشو رو چاک کونم خالی کرد اخه بیش از دوساعت اقا رو من تلاش کرده بود ولی من نتونستم دردشو تحمل بکنم شاید هم بزرگی کیرش مانع انجام این کار شده بود به هر حال اقا بمن گقت زود باش برو و از این موضوع با هیچکسی صحبت نکن بوسم کرد و منم بوسش کردم از خونش اومدم بیرون روزها میگذشت ومن از این خاطره فاصله میگرفتم هرچه از این خاطره دور تر میشدم احساس نیاز در من بارورتر میشد بخصوص اینکه همکلاسیهام با اوردن کلیپ های سکسی وصحبتهای مربوط به این موضوع اشتهای منو هم تقویت میکردن گاهی بقدری احساس نیاز میکردم که برای تسکین خودم میرفتم حمام و با انگشت خودمو اروم میکردم حالا دیگر بیشتر از دوسال از اون روز گذشته بود و من در هیجان و حسرت این هیجان مانده بودم تا اینکه یک روز عصر در خانه نشسته بودم مامان و بابا رفته بودن بازار برای خرید تلفن زنگ زد گوشی را برداشتم بابا بود گفت که قراره یکی از دوستاش بیاد خونمون سفارش کرد که اگه قبل از مامان و بابا اومد من تعارفش بکنم که بیاد خونه هنوز ساعتی نگذشته بود که زنگ در خونه بصدا در اومد وقتی در خونه را باز کردم یه اقایی حدود 38سال پشت در بود سلام گفتم جوابمو داد و پرسید بابات خونه است گفتم که شما اقا رضا هستی گفت بله بعد تعارفش کردم و بهش گفتم که بفرمایید خونه الان بابا مامان از بازار بر میگردن اومدن داخل حال پذیرایی نشستند بعد از چند لحظه من رفتم براش بیرجامه اوردم گفتم که عوض کنن و راحت باشن وقتی داشت شلوارشو در میاورد نگاهم فقط به اونجاش بود ساعت حدودا 12 بود دیگه وقت خواب بود مامان و بابا برای مهمان تو اتاق من رختخواب گذاشتن چون ما دو اتاق بیشتر نداشتیم تو رختخواب بخودم میپیچیدم تو دلم می گفتم کاش الان تو بغل این اقا بودم در تصورم بود کهامشب کونمو بهش بدم و از این حسرتی که متهاست در دلمه بیرون بیام در همین اندیشه بودم که احساس کردم دستی داره تن منو لمس میکنه درسته اون اقا به من نزدیک شده بود داشت باسن منو دستمالی میکرد وای چه لذتی داشت بدنم داغ شده بود انگار که دنیا مال منه چنان با بدن من عشقبازی میکرد که من طاقتمو از دست دادم سریع براش زانو زدم ازش خواستم که کونمو تصرف بکنه وقتیکه کیرشو تو کونم فرو کرد هیچ دردی نداشتم اون هم شروع کرد به تلمبه زدن غرق در لزت شدم بعد از چند دقیقه ابشو تو کونم خالی کرد اه لزت عروس شدن را امشب چشیدم بوسش کردم و چند بار بهش گفتم مرسی مرسی مرسی تا صبح دو بار دیگه کیرشو کرد تو کونم و هربار منو به اوج رسوند وای عاشقش شدم دلم میخاست هرگز صبح نشه و اون همچنان بکنه تو کونم و با هم لذت ببریم صبح وقتی از خواب بیدار شدم که اون اقا رفته بود هنوز نیومده تا ببینمش فقط عاشقشم و شدیدا بهش احتیاج دارم بعد از اون اقا دو بار دیگه کیر تو کونم رفت اما اون عشق اول و اخرمه من واقعا به اون نیازمندم یکسالاز اون موضوع گذشته بود مهرماه گذشته بود رو نیمکت پارک نشسته بودم و به عشقم فکر میکردم که یه اقایی اومد و کنارم نشست انگار فهمیده بود من نیازمندم چون خیلی راحت منو راضی کرد با هم رفتیم حمام نمره و دو بار منو کرد اما اون لذت را نبردم شاید بخاطر این بود که با من عشقبازی نکرده نمیدانم واقعا علتش چی بود بعد از 20 روز دو باره یه اقایی اومد کنارم نشست و منو راضی کرد باهاش رفتم حمام اما وقتی کیرشو دیدم تنم لرزید و از ترس گفتم که نمیخام ولی اون اقا بمن پول داد وکلی نوازشم کرد تا راضی شدم وای خدا داغونم کرد بلایی بسر کونم اورد که دیگه جرات ندارم به کسی بدم با خودم عهد کردم که اگه عشق اولم را دیدم فقط به اون بدم و لذت ببرم درغیر اینصورت به هیچکس کون ندم قراره تابستان امسال بازم بیاد خونمون برای اون روز بیقرارم 25 01 1394 مسعود مفعول
0 views
Date: August 23, 2018