خاطرات نوجوونى من و رابطه هاى مامانم

0 views
0%

سلام من آرينم الان ٢٣ سالمه اين خاطراتى كه ميگم واقعى هستن سكس توشون نيست من از راهنمايى كه بودم جسته كوچىيكى داشتم كمتر ميخورد بهم بابام تا شب سر كار بود كم تو خونه بود بخاطره همين مامانم يخورده مشكوك ميزد من اون موقع زياد از سكسو اينا نميدونستم ولى حاليم بود به چيزايى يه بار بيرون بوديم با مامانم تو ماشين ديدم مامانم آينه رو نگا ميكنه برگشتم ماشين پشتيو ديدم يه پسر ٣٠ ساله تقريباً داره با دستش عدد نشون ميده ك مامانم از تو اينه ببينه شمارشو بزنه اخر بهم گفت برو عقب خودتو بزن به خاب منم نميدونستم چيه قزيه رفتم زدن بغل پسره اومد كنار ماشين حرف زدن شماره دادن پرسيد اين كيه عق لب پسرته مامان منم گفت نه پسر خواهرمه حرف زدن رفتيم اين ماجرا گذشت بعد از چند وقت مامانم توى نوشت افزارى كار ميكرد خالمينا شايعه درست كردن كه مامانم با رئيسش رابطه داره سر همين موضوع دعوا شد قطع رابطه كرديم يكى دو سالى گذشت پاى پسر عموى مامانم به خونه باز شد جورى كه تا بالام نيومده خونه ما بود اون موقع ٢٧ اينا بود اسمش امين بود در حدى خونه بود كه تنها خونه بودن با مامانم منو داداشمم كه ميومديم بازم اون بود جورى كه هر روز صبح ميومد عصر ميرفت تا ظهرم كه باهم تنها بودن حتى بعضى روزا كه ميومدم از مدرسه ميديدم امين از حمام مياد بيرون مامانم هميشه جلوش راحت بود تاپ شلوارك دامن كوتاه چاك سينش بيرون بود هميشه شوخياش سكسى بود با مامانم راجع به كس كونش شوخى ميكرد غير مستقيم منو به شوخى انگشت ميكرد به شوخى ميگفت مامانتو جورى كه مامانم بشنوه سر غذا خوردن يهو ميگفت كيم تو كاسه مامانت ماس خورده يعنى همون كيرم تو كس مامانت بعضى وقتا باهاش شوخى دستى ميكرد الكى باهاش كشتى ميگرفت دست ميزد به سينه هاش مينداختش زمين مثلاً خاكش ميكرد ميخوابيد روش حتى ديدم انگشتش كرد به شوخى كار به جايى رسيدهبود كه بعضى شبا ميموند خونمون كم كم رابطه كم شد چون تقريباً همه فهميدن كه امين خيلى خونه ما مياد گذشت تا سوم راهنمايى كه بودم فهميدم مامانم دوست پسر داره يه بارم ديدمش ولى نميدونستم داستان چيه هميشه اتاقشو ميگشتم توى گاوصندوق چنتا دى وى دى پيدا كردم گذاشتم ديدم اولى عكساى خودشو دوسپسرشو يكى از دوستاى صميمى مامانم بود كه بيرون بودن سفره خونه تو خونه بدن دوتايى عكساى توى مهمونيشون بود دوميو گذاشتم چنتا فيلم سوپر بود سوميو گذاشتم ديدم عكساى سكسى مامانم يودن با لباساى سكسى تورى مثل جنده ها ژس گرفته بود يكى ازش گرفته بود دونه دونه ديدم يه فلدر ديگه بود بازش كردم خشكم زد ديدم يدونه عكس توشه معلوم نبود بخاطر فرمتش بازش كردم ديدم مامانم با لباساى سكسى زانو زده خم شده مير يكى رو زبونشه ته كيرشم با دست گرفته كير فك كنم ٢٢ سانت بيشتر بود حالم بد شد همرو گذاشتم سر جاش بروى خودم نياوردم چند وقت بعدش يروز اومدم ديدم امين خونمونه دوباره كسيم جز مامانم نيست من كه رسيدم مامانم لباساشو سريع عوض كرد اومد بيرون از اتاق موهاش بهم ريخته بود ارايش نداشت رفت دستشويى امينم يخوره بعد رفت خبرى نبود تا دوباره مامانم گفت كه با بچه هاى باشگاه ميرم اصفهان كمكش كردم ساكشو بردم پايين ديدم دوس پسرش دم در تو ماشينه گفت اژانسه بعد مه برگشت عكساشو ديدم فهميدم اصلاً تهران بوده پيش دوس پسرش رفتبودن باغ پرندگان عكس گرفتبود بهم نشون داد من رفته بودم اونجا نگو اين چندروزه زير كير بوده الانم كه نزديك ١٠ سال گذشته هنوزم باهم دوستن اونم زن داره ولى رابطه دارن باهم به هيچكس اينارو نگفتم اينجا خوب بود كه خودمو خالى كنم خودم مفعولم زنپوشم نوشته

Date: August 26, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *