خاطرات و خطرات 1

0 views
0%

من داستان نویس نیستم اما داستان زندگی من پر است از خاطراتی که گاه آزارم میده و گاهی باعث شادیم میشن یکی از این خاطره ها رو با شماها درمیون میزارم یه روز پاییزی با سرمای غیر معمول بود دم دمای غروب هوا سایه روشن ولی نه کاملاً تاریک نشسته بودم جلوی آلونک روی شیرونی و طبق معمول دور از چشم پدر و مادر داشتم سیگار میکشیدم سرما یه کم اذیتم می کرد تازه اومده بودیم رشت یه کم بیشتر از 12 سال داشتم به عنوان یه پسر 12 13 ساله چیز زیادی از سکس نمیدونستم بین لذت سیگار کشیدن مخفی و اون سرمای لعنتی در تقلا بودم که یه دفعه چراغ اتاقی توی خونه روبرویی روشن شد نمی دونم چرا ناخود آگاه سیگار رو خاموش کردم و خودم رو پنهان کردم انگار بهم الهام شده بود که یه اتفاق غیر معول در انتظارمه یه دفعه دیدم زن همسایه که همیشه باچادر سفید گل گلیش و بچه زرزروش دیده بودمش با یه حوله سفید که تا زیر سینه اش رو گرفته با موهای خیس درحالی که یه مرد پشت سرشه دم در اتاق وایستاده مرده سرش رو کرده بود زیر گوش زنه داشت گردنش میخورد در همین حال سینه درشت زنه رو توی دستش فشار میداد توی یه چشم بهم زدن حوله رو از دست زنه گرفت و برش گردوند طرف خودش دیدن کون درشت و سفید مهین خانم شوکه ام کرده بود دلم میخواست برم برادرم رو صدا کنم که اونم بیاد ولی اتفاقات پشت سرهم بعد مجالی برای شراکت برادرم نگذاشته بود صورت مرد رو نمیتونستم درست تشخیص بدم ولی می دونستم که شوهر مهین خانم نظامیه یادم نیست نیروی دریایی بود یا چیز دیگه مرده زانو زد جلوی مهین من فقط چشمم به کون مهین خانم بود در حالی که اون دستاش رو سر مرده بود و همش اون موهای خیسش تکون میداد هیچ تصوری از اینکه چه اتفاقی داره میفته نداشتم فقط احساس کردم کیرم دیگه تو شلوارم جا نمیشه من از اونجایی که بودم فقط نیمتنه مرده رو میدیدم و وقتی مهین خانم رو نشوند روی پاش و شروع به لب گرفتن ازش کرد فقط سرشون رو میدیدم دیگه طاقت نیاوردم جسارت بیش از اندازه ایی بهم دست داده بود دلم رو زدم به دریا رفتم روی شیرونی آهسته رفتم جلوتر نمیدونم چرا فک میکردم هوا تاریکه و اونا منو نمی بینن همینطور نیم خیز رفتم جلوتر تا بتونم کامل ببینمشون لبه شیرونی ما تا اون پنجره بیش از دو متر نبود اگر میتونستم خودم رو برسونم لب شیرونی میتونسم کل اتاق رو ببینم ولی این خطر رو داشت که اونها هم متوجه من بشن تا جایی که جرأتم بهم اجازه داد رفتم جلو چمباتمه زدم و نشستم مرده مثل یه گرگ گرسنه داشت سینه های مهین خانم رو میخورد صداشون خیلی خفیف می اومد ولی مهین خانم داشت آه و ناله میکرد و موهای فرفری مرده رو تودستاش گرفته بود و خودش رو بالا و پایین میکرد مرده وقتی سرش آورد بالا تازه شناختمش سیامک پسر صاحب چلوکبابی سرکوچم بود همیشه خیلی شسته رفته میومد و میرفت جونی ورزیده و عضلانی بود وقتی که پاشد دیدم کیر خیلی بزرگی هم داره که متناسب با هیکل ورزشکاریشه خیلی جا خوردم تا به حال بغیر از کیر خودم کیر کس دیگه ایی رو ندیده بودم سرمای هوا داشت بهم اثر میکرد سقف حلبی شیروانی هم اثرات سرما رو دوچندان کرده بود داشتم از هیجان و سرما می لرزیدم ولی نمی تونستم از دیدن این صحنه صرفه نظر کنم سیامک بلند شد و کیرش رو با یه دستش گرفته بود با یه دست دیگه هم سر مهین رو فشار میداد بطرف کیرش انگار مهین تمایلی نداشت بزور سر کیرش رو کرد تو دهن مهین خانم اونم یدفعه ایی شروع کرد به خوردن دیگه از اکراه خبری نبود سیامک چشاش رو بسته بود و داشت کیرش رو تو دهن مهین خانم جلو عقب میکرد داشتم از هیجان سکته میکردم اینکه چه چیزی در انتظارمه خودم هم خبرنداشتم نمیدونم چند دقیقه گذشت که سیامک رضایت داد که دیگه ساک زدن رو تمومش کنن کیرش رو از دهن مهین درآورد اونو بلند کرد و برش گردوند سمت من چه سینه های درشت و سفیدی داشت برام تصورشون زیر اون چادر گل گلیش ممکن نبود ولی همیشه برادرم میگفت این مهین خانم اوضاش خرابه منم بهش میگفتم تو هم هر کسی رو میبینی همینو میگی سینه های درشتش خیلی از اون چیزی که بنظر میرسیدن سفت و شق و رق بودند مهین در حالی که بر میگشت یه چیزایی به سیامک میگفت که مفهوم نبود بالاخره برگشت و دستشو گذاشت روی تخت زیر پنجره سیامک هم یه دستشو گذاشته بود روی کمر مهین خانم و دست دیگش هم مشغول تنظیم کیرش برای فروکردن بود با یه حرکت کمر فهمیدم که کیر کلفت و درازشو کرده توی مهین خانم مهین هم ناگهان سرش رو آورد بالا که مثلا یه آهی بکشه که مستقیم چشمش افتاد توی چشم من من خشکم زده بود سطح شیبدار شیرونی اجازه حرکت ناگهای یا فرار رو ازم گرفته بود فقط امیدوار بودم منو توی اون تاریکی ندیده باشه که البته حرکت بعدیش بهم فهموند که اشتباه میکنم در حالی که سیامک داشت از عقب تلمبه میزد مهین خانم دستش رو به علامت سکوت روی نوک بینیش میگرفت و دوباره پوست گردنش رو به علامت التماس میگرفت فهمیدم که داره ازم التماس میکنه که سر و صدا نکنم منم یه مقدار خیالم راحت شد وقتی دیدم سیامک مهین خانم رو بطرف تخت هول میده و میخواد یه مدل دیگه بکنه مهین خانم رو به پشت خوابوند روی تخت کون سفیدش رو آورد بالا و دوباره کیرش رو کرد تو کس مهین خانم همینطوری داشت کمر میزد من از اون زاویه میدیم که مهین خانم داره زیر سیامک کونش رو میاره بالا که کیر سیامک بهتر بره تو کسش من دیگه طاقت نداشتم که با اون وضعیت اونجا بمونم از طرفی شکی که بهم وارد شده بود از طرفی هم سرمای گزنده روی شیروانی از طرفی کیر شق شدم طاقتم رو تموم کرده بودند از دیدن ادامه ماجرا صرفه نظر کردم ترجیح دادم برگردم توی خونه وقتی از پشته بوم برگشتم سمت اتاق زیر شیرونیم دیدم برادرم در اتاق وایستاده یه نگاهی بهم انداخت گفت معلومه کدوم گوری هستی دو ساعته صدات می کنم چرا جواب نمیدی بعدشم چشمش افتاد به کیر راست شدم گفت به به آقا رو ببین رفتی بالای شیرونی چه غلطی میکردی با خودت گفتم هیچی بابا داشتم سیگار میکشیدم گفت سیگار میکشیدی یا شیره جونت رو میکشیدی بدبخت با این سن و سال که شروع کردی کور میشی ها منم گفتم اونطوریا نیست ولم کن سرده خلاصه برادره ول کن نبود منم بهش داستان رو گفتم اون هم پرید رفت بالای شیرونی و بعد از چند دقیقه برگشت گفت چرا آخه خالی میبندی اونجا که خبری نبود چراغشون خاموش بود پرده رو هم کیپ کرده بودند بالاخره باورش نشد ادامه دارد نوشته فرهاد

Date: September 27, 2023

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *