خاطرات یک زن پوش ۱

0 views
0%

سلام دوستان خواستم قسمتی از زندگی زنونه پوشیمو براتون بگم ساکن اصفهانم اسمم ساسانه ولی دوست دارم هستی صدام کنن راستش از بچگی خیلی علاقه به پوشیدن لباسهای زنونه داشتم و از بچگی هر وقت که خونه خلوت میشد اینکارو میکردم آرایش نمیکنم هیکل نسبتا معمولی با پوست سفید و چهره ای تقریبا خوب دارم معمولا تو بچگی تا قبل از ازدواج لباسهای خواهرمو میپوشیدم و بعد از ازدواج هم لباسهای سکسی خانوممو مخصوصا لباس خوابهای سکسی و ساپورت یاشرت بندی و مثلا دامن کوتا و لامبادا اوایل خانومم نمیدونست ولی الان باش راحتم و کلا موقع سکس هردومون لباس خواب سکسی میپوشیم بگذریم من تا دوسال پیش همیشه فقط توی خونه و برای ارضاء خودم لباس میپوشدم اما ی هو ی شب که باغ یکی از دوستام دستم بود و معمولا چون تنها زیر لباسام لباس سکسی میپوشیدم اونشب هم لباس پوشیده بودم که آخر شب که کسی نیست با خودم ی حالی بکنم هوا تاریک شده بود که یکی از دوستام زنگ زد و گفت دور و برت خلوته و منم گفتم آره گفت من ی مقدار مشروب دارم اگر پایه ای بیارم با هم بخوریم منم بدم نمیومد و گه گداری میخوردم و بهش گفتم باشه بیا منتظرتم بعد از یک ساعتی اومد با ی مقدار گوشت و مخلفات مشروبو تو یخچال گذاشتیمو شروع به کباب کردن گوشتها کردیم و آماده شد و خوردیم جاتون خالی اینقدر مشروبش خوب بود که با چند تا پیک توپ توپ شدیم جوری که رفیقم بالا آورد و بیحال شد در حین اینکه میخوردیم فکری به سرم زد گفتم محمود رو مست و پاتیلش کنم و تو لپ تاپ که دنبالم میبردم ی فیل سوپر بذارم تا محمود تحریک بشه اونوقت لباسامو بپوشمو ی حال درست حسابی با محمود بکنم برا همین ازش خواستم که بده من بریزم و خودمم ظرفیتم تو مشروب خوردن خیلی بالاس و برعکس محمود ظرفیتش پایین بود اینقدر ریختم که خودم مست پاتیل شدم و از شانس گندم محمود تقریبا بی حال شد و حتی نزدیک بود سنگکوب کنه اما نذاشتم به اونجا بکشه سریع ی کم آبسرد ریختم رو سرو بدنش و یکم حالش جا اومد و تا اینجور شد بهم گفت میتونی زنگ بزنی تاکسی بیاد اینو که گفت خیلی حالم گرفته شد هر چی اصرارش کردم که بمونه نموند منم مجبور شدم ی ماشین براش گرفتم اون رفت حالا من مونده بودم مست و پاتیل با اون لباسا و ی دنیا ضد حال فیلم سوپر گذاشتم در حین دیدن لباسامو در آوردم که زیرش ی شورت بندی قرمز بود با ی لباس خواب سکسی با ی ساپورت توری بادی مشکی رنگ که ی هو ی فکری به سرم زد ی چند تا پیک دیگه از مشروبه که مونده بود ریختم و خورد جوری که دیگه هیچی حالیم نمیشد ی کاپشن بلند گشاد هم انداختم رو دوشمو از باغ زدم بیرون باغ هم نزدیک به جاده و خیابون اصلی بود و هم از پشت چسبیده به کلی باغ و زمین کشاورزی تو تاریکی از باغ زدم بیرون و راه افتادم تو کوچه باغا دگمه های جلوی کاپشن رو باز گذاشتم و راه افتادم تو راه چند تا موتوری از کنارم رد شدن ولی تا اونا بهم میرسیدن کاپشنو میبستم چون میترسیدم مست لایعقل بودم ولی ترس تو وجودم بود از بس پیاده رفتم و کسی رو ندیدم ی کم جراتم بیشتر شد و کاپشنمو کامل در آوردم و همینطور میرفتم اما از شانس من هیچکس رد نمیشد دور زدم و به نزدیکی باغ خودمون رسیدم که ی هو نور ی ماشین رو پشت سرم دیدم و شروع کردم به دویدن تا درو باز کردم و رفتم تو باغ ی هو ماشینه پشت در ترمز زد انگار منو دیده بود چند تا بوق زد و صدا کرد کجا رفتی خانومی بیا عشقم کارت ندارم و ولی من پشت در وایساده بودم قلبم تند تند میزد رفتم تو اتاقو ی بیست دقیقه ای موندم هنوز اثار مستی توی سرم بود وقتی از رفتن ماشینه مطمئن شدم دوباره زدم بیرون و رفتم به سمت جاده جاده تقریبا نزدیک به باغ بود همونجا لب جاده ایستادمو هر ماشینی مخصوصاماشین سنگینا که رد میشدن لای کاپشنمو باز میکردن بعضیا که اصلا حواسشون نبود ولی بعضیا هم که میدیدن دو دل بودن چون تاریک بود رد میشدن و میرفتن دیگه کم کم داشت مستی از سرم میپرید و چون دیدم فایده ای هم نداره برگشتم تو باغ از شهوت زیاد ی کم با خودم حال کردم تا ارضاء شدم و به خودم گفتم ی شب دیگه دوباره مست میکنم و ای بار کارو یکسره میکنم ادامه نوشته هستی

Date: May 16, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *