سلام دوستان اسم من رضاست ۲۶سالمه این خاطره واسه وقتیه که تازه خدمتمو تموم کرده بودمو یه روز جمعه تو خونه حسابی حوصلم سر رفته بود هیچکدوم از رفیقام هم که همیشه سر خر بودن دم دست نبودن تا یه وری بریم خلاصه گفتم خونه نمونم بهتره بعده یه دوش ماشینمو که یه پراید ۸۶ رو دراوردم و زدم بیرون حسابی به ملت داشتم حال میدادم و مفتی میرسوندمشون تا اینکه رسیدم به یه خانمی که با یه بچه منتظر ماشین بودن سوارشون کردم و خانمه تو راه گفت که اقا من کلا ۵ هزار تومن دارم و میخوام برم خیابون فلان میبری گفتم من امروز همه رو صلواتی سوار کردم شما هم یه صلوات واسه آقایه خدابیامرزمون بفرست گفت خدا پدرتونو بیامرزه و ازین حرفا بعد یه ده دیقه دیدم دخترش هی داره باهاش دعوا میکنه که چرا اینو نخریدی چرا اونو نخریدی مامانشم هی بهش میگفت پولم کم بود پول نداشتم و ازین حرفا فهمیدم وضع مالیه خوبی ندارن گفتم بزار سر حرف و باز کنم اخه مسیر طولانی بود و حوصلم سر میرفت گفت کوچولوتون چرا گریه میکنه گفت همش نق میزنه منم دست بالم خالیه درامدم اینقد نیست که هرچی بخواد واسش بخرم گفتم شاغلین گفت اره دیگه بخودم جرات دادم وارد مسائل خصوصیه زندگیش بشم و گفتم مگه باباش کار نمیکنه که گفت باباش فوت شده گفتم خدا بیامرزتش گفت ممنون گفتم شغل خودتون چیه گفت تو رختشویه بیمارستان کار میکنم بعد از فوت شوهرم یکی از فامیلامون که پرستار بیمارستان بود این کارو واسم جور کرد البته حقوقش فقط کفاف کرایه خونه و خرج و مخارجمونو میده دیگه واسه پس انداز چیزی نمیمونه ولی باز خدارو شکر راضیم خیلی دلم میخواست بهشون کمک کنم ولی میترسیدم بهش بر بخوره چون اصلا بهش نمیومد که احتیاج به ترحم کسی داشته باشه خلاصه رسیدیم سر کوچشون نزاشت ببرمشون داخل کوچه چون بیوه بود دوست نداشت همسایه هاش پشت سرش کسشعر بگن با ترس و لرز شمارمو دادم بهش که اگه جایی خواست بره به ماشین احتیاج داشت به خودم بگه مجبور نشه پول تاکسی و آژانس و اینجور چیزا بده که اونم با کمی تردید شماررو گرفت تا یکی دوهفته خبری ازش نبود تا اینکه یه پنجشنبه بود که زنگ زد منم قهوه خونه بودم گفت اگه زحمتی نیست اگه فردا کاری نداری جایی نمیری بیا ما رو ببر شهر بازی اخه یلدا دخترش گیر داده منو ببر شهر بازی گفتم باشه فردا میام فردا بعد از ظهرش رفتم دنبالشونو رفتیم شهر بازی بهش گفتم من اینجا وایمیسم تا بیایین گفت نه اینجوری که نمیشه ده دیقه بیست دیقه نیست که شماهم مثل برادرم شماهم بیایین باهم بریم منم رفتم باهاشون دوستان چون با گوشی دارم مینویسم مجبورم خلاصه کنم اخه نمیتونم با تمام جزئیات بنویسم اخه زیاد جا نداره با گوشی خلاصه ببخشید بعد از اون شب حسابی نسترن خانوم از ما خوشش اومد مخصوصا وقتی همه بازیایی که یلدا خانوم سوار میشد و من حساب کردم اسمشم همون شب فهمیدم که نسترنه خلاصه روزا میگذشت و نسترن هروقت جای دوری میخواست بره به من زنگ میزد دیگه کار بجایی رسید که بیشتر وقتا هم بهم اسمس هایه باحال میداد البته نه عاشقانه نه بی تربیتی تا اینکه یه روز که من فرداش تولدم بود بهم زنگ زد که فردا بیا باهم بریم جایی البته گفت ایندفعه بدون یلدا باید بریم نمیدونست که تولدمه منم با منمن گفتم که فردا فکر نکنم بتونم بیام اخه تولدمه و تو خونه واسم میخوان تولد بگیرن وقتی شنید تولدمه کلی ذوق کرد گفت جدی میگی مبارک باشه تولدتون گفتم ممنون گفت چرا زودتر بهم نگفتی گفتم حقیقتش خودم زیاد واسم مهم نیست ولی خواهرم گیر داده میخواد واسم تولد بگیره که گفت باشه یه وقت دیگه میریم برو امشب و خوش باش وقتی قطع کرد حالم گرفته شد البته داداشامو میتونستم بپیچونم برم ولی از پس خواهرم برنمیومدم خلاصه اونشب تموم شدو موقع خواب دیدم پیام اومده بهم نسترن بود نوشته بود تولد خوش گذشت منم گفتم جاتون خالی خیلی دوست داشتم شماهم باشین ولی خب نمیشد دیگه گفت میدونم بعد گفت اگه میشه فردا شب شام بیا خونمون یلدا هم دوس داره بیایی گفتم خونتون گفت اره گفتم واست بد نشه گفت نه خواستی بیایی کوچه رو چک میکنم کسی متوجه نشه گفتم باشهادرسو اسمس کن میام دل تو دلم نبود بیشتر میترسیدم البته واسه خودم نه واسه نسترن چون کاری نمیخواستم بکنم من فقط یه شام دعوت بودم ولی اگه کسی از همسایه ها میدید واسه نسترن خیلی بد میشد خلاصه باترس لرز فردا شبش رفتم خونشون خیلی راحت رفتم اخه کوچشون اون لحظه خلوت بود رفتم جلویه در خونشون دیدم در بازه یواش یواش رفتم تو دیدم خبری نیست بعد صدایه نسترن اومد گفت بیا تو اتاق یه لحظه ترسیدم ولی رفتم در اتاق و که باز کردم یه هو چراغ روشن شدو گفتن تولدت مبارک منم حسابی کوپ کردم بعد از کلی تشکر از نسترن و یلدا کوچولو نشستیم کیک بخوریم بعدش نسترن یه جعبه کوچولو بهم داد و گفت اینم کادوی منو یلدا ببخشید دیگه اگه کمه بیشتر ازین در توانم نبود دیدم یه ساعته خیلی هم خوشگل بودکلی ازشون تشکر کردم و اصلا انتظار نداشتم بهم کادو بدن ته دلمم راضی نبود بگیرم اخه وضعیت مالیشونو میدونستم که خوب نیست از طرفی هم نمیخواستم دلشونو بشکونم و خلاصه گرفتم بعدش شام خوردیم و میوه و دیدم داره دیر میشه گفتم من برم نسترن گفت بمون یلدا بخوابه بعد برو کارت دارم البته یجوری گفت یلدا متوجه نشه خلاصه یلدا رفت بخوابه که مامانشم رفت واسش قصه بگه تا بخوابه منم تو این مدت استرس داشتم که نسترن باهام چیکار داره اومد از اتاق بیرون و گفت چیزی نمیخوری گفتم نه امشب خیلی خوردم اصلا جا ندارم کارم داشتی گفت اره بشین میگم بهت دیدم رفت تو اتاق خودشو منم تو این فاصله به خونه یه زنگ زدم که یه خورده دیر میام پیش دوستامم بعد بیست دیقه اینا صدام کرد رفتم تو اتاقش کپ کردم دیدم با یه شلوارک سفید و با یه تاپ توری که سوتینش قشنگ دیده میشه نشسته رو تخت خواب همینجوری زل زده بودم بهش گفت چت شد بیا بشین کارت دارم نشستم پیشش بوی عطرش داشت دیوونم میکرد دستشو انداخت دور گردنم گفت میشه امشب مال من باشی میخوام امشب یه حال مشتی بهت بدم منکه خیلی دوست داشتم کیه که بدش بیاد ولی اصلا دوست نداشتم خوبیهایی که بهشون کردم و رو حساب چیزی بزاره دوست نداشتم فکر کنه تو این مدت دنبال همچین فرصتی بودم حقیقتشم همین بود من واسه رضایه خدا بود که بهشون کمک میکردم اصلا چشمم دنبالش نبود همه اینارو بهش گفتم و اونم گفت که میدونه که من بدون قصدو قرض بهشون کمک میکردم و بهم گفت که بخاطر همین انسانیتته که ازت خوشم اومده و میخوام بهت لذت بدم ازین کارمم پشیمون نمیشم چون میدونم با کی دارم حال میکنم درضمن تو مجردی و منم که بیوه پس هیچ خیانتی در کار نیست وقتی دوتامون راضی باشیم مثل اینکه صیغه هم شدیم دیگه چی میخوایی منم دیدم دیگه حرفی واسه گفتن نمیمونه و رفتم سراغ لباش چقدر داغ بود و میچسبید دستمو بردم رو سینه هاشو همزمان که لبشو میخوردم سینه هاشم میمالیدم خوابوندمش رو تخت تاپشو کلا در اوردم شکمشو میخوردم آهش کم کم داشت در میومد بعد سوتینشو در اوردم سینه هاش معمولی بود۷۰ میشد ولی سفت سفت بود شروع کردم به خوردن دیگه اه و نالش داشت بلند میشد رفتم درو بستم صدا نره بیرون دوباره خوردم سینه هاشو بعد گفت بلند شو بزار لباساتو دربیارم کل لباسامو دراورد کیرمو گرفت دستشو شروع کرد بخوردن منم کیرم حدود۱۵ میشه کلفتیشم معمولیه همینجوریکه که میخورد دیدیم داره ابم میاد اخه چون نمیدونستم که امشب چی قراره بشه نه قرصی نه اسپری هیچی نزده بودم گفتم بسته شلوارکشو دراوردم رونشو میخوردم راستش از کس لیسی زیاد خوشم نمیاد نسترنم هم خودش گفت کسشو نخورم چون میگفت واسم ضرر داره پاهاشو لپایه کونشو حسابی میخوردم بعد اومدم بالا زیر گردنشو لباشو حسابی میمکیدم یه نیم ساعتی خوردم اخه میخواستم به اوج شهوت برسونمش بعد بکنم چون خودمم چیزی نزده بودم بعد کلی خوردنه همجاش بجز کسش دیدم دیگه وقتشه سر کیرمو اول یخوردم مالیدم به کسش و بعد اروم اروم کردم توش پشتمو حسابی چنگ مینداخت اخه خیلی شهوتیش کرده بودم یه پنج دیقه ای زدم که دیدم ارضا شد اب منم داشت میومد که گفت بریز رو سینه هام حواست باشه توش نریزه منم ابم که میخواست بیاد کشیدم بیرون ریختم رو سینش که گفت چه داغ بود بعد سینشو پاک کرد و یه یک ساعتی بغل همدیگه ولو بودیم بعد یه ساعت دوباره حال کردیم خیلی سکس خوبی بود بیشتر واسه اینکه توش خیانتی نشد به شما دوستان گلم هم پیشنهاد میکنم اگه میخوایید سکس کنید با اینجور خانوماییکه بیوه هستن رابطه بر قرار کنید نه مادرو خواهر و کسایکه تو فامیل شوهر دارن ناسلامتی ما ادمیم نه حیوون که محارم و مادر خواهر حالیمون نباشه وسلام نوشته
0 views
Date: December 9, 2019