خاطره شیرین با دخترخاله

0 views
0%

سلام این داستانی ک میخوام تعریف کنم مربوط میشه ب ۳_۴ سال پیش ک حدودا ۱۶ سالم بود فقط قبلش بگم همه چیزش واقعیه و برای امنیت ک یه وقت فامیل نفهمه اسمارو عوض میکنم ماجرا از وقتی شروع میشه که خالم اینا قرار بود بعد سال ها حدود ۱۰سال به خونمون بیان آخه بعد دعوایی ک بینمون پیش اومده بود ازشون خبری نداشتم خلاصه اونا اومدن و من چشمم به نگین دخترخالم خورد چیز زیادی ازش یادم نمیومد فقط بگم تو سن ۵_۶ سالگی یه کارایی در حد دستمالی هم باهم داشتیم ک چند باریم به کصش دست زدم البته اون ۲ سالم از من بزرگتره خلاصه بعد اینکه دیدمش یه حس خاصی از خجالت و شهوت تو من ایجاد شده بود ماه ها گذشت و اونا میومدن و میرفتن و رابطه ی من و نگین باهم صمیمی تر میشد همش بهش فکر میکردم و پیش خودم می گفتم یه روز باید کارو تموم کنم حتی چند باریم ب عشقش دست به سالار دراز کردم خب میرم سراغ بقیه ی داستان حدود ۱ سال از وقتی ک برای اولین بار نگینو دیده بودم میگذشت و اونا یه شب اوی عید اومده بودن خونمون نگین برای صحبت کردن وارد اتاقم شده بود و چند دیقه باهم حرف زدیم یادمه دیروقت شده بود این چیزی که میخوام بگم شاید سخت باور کنین خودمم بعد سالیان سال تو شوکم من رو تخت دراز کشیده بودم اونم رو صندلی نشسته بود کیرمم به شدت شق شده بود زیره پتو یهو دیدم نگین بلند شد و رفت جلو آینه داشت با خودش ور میرفت و شالشو دراورد پیش خودش میگفت چ کونی تو آینه هم منو دید میزد خودم تعجب کرده بودم دیگه مطمئن شده بودم ک میخواد من بکنمش ولی منه احمق همونجا خشکم زده بود آخه میترسیدم ک یه موقه سر برسن و مچمو بگیرن خب اون از اتاق رفت بیرون و مت سریع کشیدم پایین و شروع کردم ب ج ق زدن اون موقه تنها کاری ک بلد بودم همین بود اون شب گذشت و من حسرت فرصت از دست رفتمو میخوردم البته اینم بگم ک قبلش همش خودمو بهش میمالیدم حتی یه بار سالارو که بیدار شده بود از زیر شلوار بهش نشون دادم اونم خودشو زده بود به اون راه خب یه چند ماه بعد ک حدودا ۱۶ سالم بود دوباره اونا اومده بودن خونمون تا با مامانم برن برای دیدن کسی ک میخواستن واسه پسرخالگ بگیرن که خونشونم نزدیک خونه ی ماست من پشت کنسول مشغول بازی کردن بودم که مامانم با خاله داشتن میرفتن که متوجه شدم نگینو نمیخوان ببرن باورم نمیشد و خدا خدا میکردم که کسی سرخر نشه و نیاد اونا رفتن و نگین اومد تو اتاقم و داشت با گوشی ور میرفت من رفتم پیشش گوشیمو بش دادم و بهش گفتم این تم رو برات بریزم آخه ازون خوشش میومد گفت باشه منم درحال ریختنش بودم ک رونمو چسبوندم ب پاش وای همونجوریش داغ کرده بودم دیدم سالار داره منفجر میشه دلو زدم ب دریا دستمو بردم سمت کونش شروع کردم ب مالوندن دیدم اونم هیچ عکس العملی نشون نمیده بیشتر کونشو دست میزدم و دستمو از زیر شلوارش بردم تو واااااای چ نرم بود بعد دستمو کشیدم بیرون و گذاشتم دور گردنش و شروع کردم ب بوسیدن صورتش خودم توی اون لحظه خجالت میکشیدم اما شهوت کارشو کرده بود بازم هیچی نمیگفت وزنمو انداختم روش و خوابوندمش یکم از روشلوار کیرمو مالوندم بهش و بعد شلوارشو دادم پایین دیگه تحمل نداشتم و سریع کردم توش یکم بالا پایین کردم دیدم نمیشه کیرمو دراوردم تف مالیش کردم دوباره دادن داخل بعد سریع تلمبه میزدم ۱ دیقه نشد آبم اومد بعد اینکه آبم اومد از خجالت داشتم میمردم پیش خودم گفتم ازیت فرصتا دیگه پیش نمیاد و بازم سالارو کردم تو اینبار چند دیقه طول کشید تا آبم روونه شد خلاصه بعد کردنش سریع رفت اونور منم خیلی خجالت میکشیدم و حس پشیمونی توم بود تا بعد اینکه برن از اتاق خارج نشده بودم حیلیم تشنم بود الان بعد چند سالی ک میگذره هنوزم ب یاد اون روز بعضی وقتا میزنم تا خاطراتش زنده شه نوشته

Date: August 23, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *