خاله ای که به گام داد ۲

0 views
0%

8 8 7 9 84 9 87 8 7 8 9 9 87 8 8 9 87 8 7 9 85 8 8 7 8 قسمت قبل سلام بعد از خاله ای که به گام داد ١ و استقبال دوستان تصمیم گرفتم ادامه زندگیمو و اتفاقهایی که بعد اون قضیه برام افتاد رو براتون تعریف کنم خیلی برام ضربه ی سنگینی بود خیلی خیلی تا جایی پیش رفته بود که همه فامیل فهمیده بودن و نگاهای سنگینشونو ولش کنین راجع به اون موقع حرف میزنم حالم بد میشه خلاصه اینکه اومدم تهران به بهانه کار ولی چه کاری فقط می خواستم از اون فضا دور باشم همه هم میدونستم واسه چی دارم میرم و اگه برم دیگه بر نمی گردم و می خواستن یه جوری بگن نرو ولی نمی شد چون نمی خواستن به روم بیارم ولی چشاشون وای چشاشون بازم بعد چند ماه داشت منو می خورد و پدرو مادرم که تو این چند ماه 20 سال پیرتر شدن اومدم تهران شده بودم یه مرده متحرک هر کاری میکردم فراموش کنم نمی شد تا اینکه تو انبار یه شرکت دارویی مشغول به کار شدم ولی از بس فکرم مشغول بود همه چی رو جابه جا تبت میکردم یا اصلا تبت نمی کردم بع د یه ماه اخراج شدم واسه سیر کردن شکمم مجبور بودم عملگی کنم 2 روز کار میکردم یه هفته پولشو خرج می کردم تا اینکه به وابسته یکی از دوستام تو یه شرکت که به دلایلی نمیگم چه شرکتی مشغول به کار شدم و بعد مدت کوتاه درامدم خوب شد و تونستم یه ماشین بخرم و یه جای خوب اجاره کنم و از اون سگ دونی که توش بودم با یه سری ادم نفهم بیام بیرون اوضاع مالیم داشت خوب می شد ولی اوضاع روحیم ن بیشتره عضابی که می کشیدم واسه پدرو مادرم بود و ابجیم که تقریبا از فامیل ترد شده بودن با یه سری ادم با حال قاطی شدم و مشروب خوردنم شروع شد البته اینو بگم که قبل اون اتفاق لعنتی من خیلی خیلی پاستوریزه و متبت بودم تا جایی که ن سیگار کشیده بودم و ن دوست دختر داشتم و هر چند که کاش از تو جوب جمم می کردم و اون اتفاق نمی افتاد خلاصه با اون بچه ها خیلی بهم خوش می گذشت تا جایی که کم کم تو جم می خندیدم جک می گفتم و البته تو عالم مستی و گذشت و بعد از اینم میگذره ولی واقعا اون روز ارزششو داشت اصلا چرا من اهل سفر رفتن با خونواده نیستم اصلا چرا پسر ای خوب نباید دوست دختر بگیرن که اخر سر یا به فکر سکس با محارم بیفتن یا برن گی بشن یا چرا نباید اون قضیه تو اون اتاق چال میشد که وسعت ابرو ریزی من اینقدر زیاد نمی شد اصلا گور پدره این دنیاااااااا ارزششو نداشت می دونین ارزششوووو نداشت هوس جوری زمینم زد که دیگه فکر نکنم بتونم بلند شم این داستان و نوشتم که یه خورده به بعضی از چیزا بشینیم فکر کنیم و ارزش گذاری کنیم فکر کنیم فکر نوشته

Date: August 23, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *