تو در دنیا فقط یه خاله دارم اونم مثل اسمش کوس تمومه یه شش سالی از من بزرگتره ازون اتیشای تمومه. بچه که بودم خونمون روستا بود با دخترخالش دودو لمو در می اوردند می مالیدند به خودشون من عقلم چیزی قد نمی داد ولی یه هم مزه می داد ازشون می پرسیدم می گفتند خاله بازی می کنیم یه روز داشت اتاق جارو می کشید گفتم خاله می ای خاله بازی کنیم اونم گفت بزار اتاقو جارو بکشم بعد دودولم بزرگتر شده بود به خودش مالید تادیدم چشماشو بست وپاهاشو فشار داد خواست چیزی از دودولم بیرون بیاد اون منو ول کرد.
تا اینکه بزرگتر شدم دیگه شوخی هاشو با همسناشو می دیدم که به هم انگشت می کنند وقتی هم می رفت دست شویی تا نیم ساعت بیرون نمی اومد وقتی هم بیرون می اومد دستش لای پاش بود و خودشو می خارید ومادر بزرگم دعواش می کرد یه پسر عمو داشت که همسایشون بود یه روز بمن گفت بگو خالت بیاد خونمون کارش دارم منم به خالم گفتم اول گفت باشه یه کم بعد گفتم خاله نمی ری بامن دعوا کرد گفت نه غلط کرده ولی دیدم که کارش که تموم شد گفت من برم از خونه پسر عمو اب بیارم رفت ولی زیاد طول کشید وقتی اومد دیدم صورتش قرمز شده و دکمه پیرنشو جابجا بسته رفت تو اتاق با دستش وازلین برداشت کرد تو شلوارش وپشتشو میی مالید بعد ها فهمیدم که از پشت به پسره داده بود عروسی کرد رفت دهات دیگه وقتی می اومد همش پیشش بودم یه حس خواستن بهم دست می داد اونم همش با دوستاش پچ پچ می کردند می خندیدند ولا پای هم می زدند این جریانا گذشت تا اینکه امدیم شهر اوناهم سه سال بعد ما اومدند ما خونمون با پدر بزرگم یه جا بود وقتی خالم می اومد منم می دیدمش بیست سالم شده بود دیگه از کوس وکون کیر چیزی حالیم می شد باز اون حس خواستن نسبت به خالم داشتم منتهی دوست داشتم بهش دست بزنم یا بدنشو نگا کنم دستشویی که می رفت منم پشت سرش می رفتم و صدای شر شر ادار کردنش بهم حال می داد دیگه به عشقش جلق می زدم ابمو تو شورت وشلوار مامانم خالی می کردم تا اینکه عروسی کردم و خالم با زنم شوخی می کرد زنم برام تعریف می کرد می گفت این خالت با اینکه پا به سن شده ولی اتیش تمومه همش به من می گه اون کیر داود رو به ماهم قرض بده.
خلاصه یه روز خونه تنها بودم دیدم تلفن زنگ زد گوشی رو برداشتم خالم بود بعد از احوال پرسی تو صداش یه دردی احساس کردم گفتم خاله چی شده؟ گفت هیچ چی خانمت کجاس ؟گفتم دو روزه رفته خونه باباش گفت پس تنهایی ؟ گفتم اره کاری داری ؟گفت بیا خونمون کارت دارم منم تعجب کردم گفتم چه طور شده هیچ موقع این طوری با من حرف نمی زد رفتم در خونشون زنگ زدم رفتم بالا با من رو بوسی کرد رفتیم تو تعارف کرد گفت بشین تا شربت بیارم وقتی رفت اشپز خونه دیدم پاشو بد جور می زاره در واقع گشاد راه می ره از شوهرش سوال کردم گفت بیست روزی هست رفته بندر برا کار وقتی اومد قشنگ دیدم پاشو باز می زاره گفتم چی شده خاله ؟ گفت خاله جون شربتو بخور تا بگم منم شربتمو خوردم گفت خاله جون چیزی که بهت می گم فقط و فقط بین خودمون باشه حتی به زنتم چیزی نگو گفتم باشه حتما دوباره گفت من با تو راحت بودم ازت کمک خواستم ولی جایی درز نکنه ابروی خاله بره گفتم خاله جون ازمن خیالتون راحت گفت داود یه کاری کردم خودم خجالت می کشم بگم ولی چاره ای ندارم باید تو کمکم کنی من دونستم مسئله جنسیه گفتم خاله خجالت نداره فکر کن منم همون بچه کوچیکم که تو با من شوخی می کردی گفت اره خاله منم سر همین ازتو کمک خواستم ولی باز روم نمی شه گفتم خاله راحت باش مگه نگفتی کسی جز من نمی تونه کمکت کنه گفت داود زنت چند روزه رفته گفتم سه روزی هست گفت نرفتی بیاریش گفتم نه گفت اذیت نمی شی گفتم نه زیاد گفت ولی من این طوری نیستم الان اون نیست انگار مریضم گفتم اره سخته اخه بیست روزم واسه زنی مثل شما زیاده یه تکونی به خودش داد واخی گفت گفتم خاله جایت درد می کنه ؟گفت اره خاله جون سر همین به تو گفتم بیایی گفتم خوب بگو گفت صبح بچه ها رفتن سر کار منم دراز کشیدم خوابم برد خواب تورو دیدم گفتم خوب گفت داود جان فکر نکنی من رودارم یا قصدی دارم خودم خجالت می کشم بگم ولی چاره ندارم گفتم خاله تو خدا راحت باش ادامه داد خواب دیدم تو دار ی از اون کارا بامن می کنی خواستم خودمو راحت کنم تو خواب یکی زنگ زد منم ترسیدم یک دفعه بیدار شدم .منم منظورش فهمیدم گفتم خوب ادامه داد بیدار شدم خیلی بهم فشار می اومد خودمو مالیدم ولی نیفتاد رفتم سر یخچال واسه ترشی خیار چمبر گرفته بودم حالم خیلی خراب بود گذاشتم لای پام نشستم رو زمین حالم خراب شد نفهمیدم خیاره شکست رفت تو هرچه قدر تلاش کردم نتونستم درش بیارم به کس دیگه هم نمی تونستم بگم تا اینکه تو بذهنم اومدی گفتم با تو راحتم تو می تونی کمکم کنی گفتم خاله راحت باش شلوارتو در بیار شلوارشو در اورد گفتم بریم رو تخت من پیرن و شلوارم در اوردم خوابوندمش لبه تخت پاهاشو باز کردم اون خجالت می کشید گفتم خاله دیگه خجالت نداره لا پاشو نیگا کردم خیاره کلفت بود زیاد تو نرفته بود ولی خود خالم نمی تونسته در بیاره گفتم پاهاتو بالا نگه داراونم برد بالا وبا دستاش از کون ش گرفت نشستم رو زمین کیرم حسابی سیخ شده بود قشنگ شلوارکمو داده بود بالا دست بردم کوس خالم تا دستم خورد بالا کوسش یه اویییییی گفت که من بی اختیار جون گفتم به انگشت از بالا ویه انگشت ازپایین کردم تو کوسش انگشتام تو نمی رفت با زور کردم تو ودوباره با دو انگشت دست راستم از بالا گرفتم با دو انگشت دست چپم از پایین خیاررو گرقم وکشیدم بیرون کوسش ده سانتی باز مونده بو خالم خوشحال شد واخیشی گفت بمن گفت خاله جون دستت درد نکنه راحتم کردی پاها شو انداخت صدای بسته شدن کوسش یه حال بمن داد که گفتم اوییییی خاله نشست لبه تخت منو کشید طرف خودش یه بوسی ازم کرد گفتم خاله راحت شدی گفت از خیار اره ولی …… منظورش فهمیدم گفتم خاله راضیی با سر اشاره ای کرد کیرمو در اوردم بیروم یه جونییییی گفت که کیرم پرید بالا گفت خاله عجب چیزی داری جیگر ادمو حال می اره خوش بحال زنت من پاهاشو بردم بالا کیرمو با کوسش تنظیم کردم و تپوندم تو کوسش خیلی حال می کرد با هر ضربه من سینه هاش چرخ می زد تند تند می زدم گفت داود تو خدا وانسی بکوب بکوب جیغ زد ابشو ریخت اونقدر زیاد بود که از کنار کیرم اومد بیرون با دیدن این صحنه ابم با فشار ریخت تو کوسش کیرمو کشیدم بیرون همین طور اب از کوسش می ریخت بیرون خاله منو کشید طرف خودش وبغلم کرد وگفت خاله جون هم قربون خودت همو قربون کیر کلفت. خاله رو فراموش نکن. و با هم روی تخت خوابیدیم