تمامی اسامی مستعار است من اسمم امیده و الان ۲۵ سال سن دارم ده سال پیش یعنی ۱۵ سالگی من اتفاق جالبی برای من افتاد که تعریف کردنش خالی از لطف نیست و بسیار اتفاق نادری هست من یه خواهر دارم که حدود ۵ سال از من بزرگتره همون موقع ها که من نوجوون بودم اون تو یه شرکت بین المللی کار میکرد تو مرکز شهر تهران ما خانوادگی چهره های زیبایی داشتیم و من هم از این ارث خانوادگی بی نصیب نبودم هم چهره ی زیبایی داشتم هم اندام خوبی و تو مدرسه خیلی ها اذیتم میکردند و میخواستن منو بکنن ولی من اصلا اجازه همچین کاری رو به کسی نمیدادم و نمیزاشتم کسی بهم تعرض کنه برم سر اصل مطلب خواهرم تو اون شرکت که کار میکرد صاحبش یه خانم ثروتمند بود که نماینده ی یکی از شرکتهای المانی تو ایران بود و تجهیزات پزشکی وارد ایران میکرد حدود ۴۵ ۵۰ سال هم سن داشت و جالبتر اینکه مجرد بود و شوهر نداشت یعنی کلا ازدواج نکرده بود و به گفته ی خواهرم توی شرکت مثل سگ بود و کسی جرات نداشت تو اون شرکت خطایی کنه اسم اون خانم خانم مسعودی بود یه روز تو خرداد من یه کتاب کمک درسی میخواستم و به خواهرم گفتم اگه میشه برام بخره خواهرم بهم گفت من هم یه کتاب میخوام و فردا بعد از ظهر بیا دم شرکت باهم بریم انقلاب من هم قبول کردم و فرداش که روز چهارشنبه بود رفتم دم شرکتشون دنبالش ساعت۴ بود و تا ۵ یک ساعت مونده بود اون موقع موبایل هم نبود و یه کالای ثروتمندی بود و دست هر کسی نبود پیش خودم گفتم برم تو شرکت و سراغ خواهرمو بگیرم رفتم به منشی گفتم من برادر خانم محسنی هستم اون هم زنگ زد به داخلی خواهرم و گفت من تو شرکت منتظرشم خواهرمم بهش گفته بود همونجا تو لابی بشینم تا ساعت پنج من نشسته بودم و داشتم مجله های پزشکی روی میز رو ورق میزدم و عکسای مسخرشو نگاه میکردم یه خانم چهل پنجاه ساله اومد از جلوم رد شد و نگاهشو دوخته بود به من تا نگاه کردم بهش یه لحظه مکث کرد و نگام کرد حدود سه چهار ثانیه چشم تو چشم شدیم که اون لبخند زد و من با لبخند مصنوعی و با تکون دادن سر سلام دادم و اون همینجور زل زده بود به من که بخودش اومد و جواب سلاممو داد و رفت پیش منشی اروم از منشی پرسید این اقا واسه چی اینجاست من میشنیدم صداشون رو منشی گفت خانم مسعودی برادر خانم محسنیه منتظره کارش تموم بشه و با هم برن جایی خانم سن بالا رو به من کرد و این بار با لبخندی زیبا و کاملا محترمانه گفت حال شما چطوره آقای محسنی من هم گفتم خوبم مرسی گفت منتظر خواهرتی گفتم بله گفت پس اینجا نشین حوصلت سر میره یک ساعتی مونده تا کارش تموم بشه بیا اتاق من عزیزم بیا اونجا تلوزیون هست حوصله ات سر نمیره گفتم نه ممنون مزاحم نمیشم اصرار کرد و من از رو رفتم بلند شدم و همراهش رفتم رفتیم سوار اسانسور شدیم و رفتیم طبقه بالا توی راه رو رفتیم و جلوی یه در ایستاد و کارت کلیدی رو کشید و در باز شد من کنار در رو خوندم که نوشته بود اتاق مدیریت فهمیدم این همون زن سگه صاحبه شرکته ولی پیش خودم میگفتم اینکه این همه مهربونه چرا بهش میگن عین سگه رفتیم توی اتاق و در رو بست کلی با مهربونی و با احترام باهام برخورد میکرد و گفت بیا اینجا بشین عزیزم و منو سمت مبل راهنمایی کرد اتاق بزرگی داشت که یه میز مدیریتی و یه میز کنفرانس و چند صندلی انتهای اتاق بود کنار اتاق چنتا مبل راحتی بود که رو به روش به دیوار تلوزیون ال سی دی نصب بود اتاق خیلی شیکی داشت و دور تا دور اتاق کتابخونه و قفسه بود بعد از نشستن من رفت پشت میزش و زنگ زد به سلف و گفت من مهمون دارم سرویس کامل بفرستین بعد رو به من کرد و گفت اسمت چیه اقای محسنی گفتم امید گفت من هم اسمم مرجانه پرسید چند سالته و چندمی و کجا میخواید برید کمی باهم حرف زدیم تا از بیرون در رو زدن از روی میزش دکمه رو زد و در باز شد و دوتا خانم سرویس کار با میز چرخدار اومدن و مثل این خدماتیای هتل میوه و بشقاب و شربت و اب معدنی و چیدن جلوم و رفتن بیرون دوباره گوشیشو برداشت و به منشی با حالت تندوخشن گفت کسی حق نداره بیاد پشت اتاق من در بزنه و فقط هر وقت خانم محسنی کارش تموم شد بهم اطلاع بدین بعدش کنترل تلوزیون رو برداشت اومد کنارم رو مبل نشست و تلوزیون رو از پخش دوربین زد به پخش تلوزیون و نشست سمت راستم و دستش رو اندخت دور گردنم من به شدت تعجب کردم و معنی این کارشو نفهمیدم شروع کرد چرت و پرت گفتن و سوال و جواب کردن و بعد میوه برام پوست کند و خرد کرد و با دستش میوه میذاشت دهنم و هی دستشو مینداخت دور گردنم و گاهی انگشتاشو میزد به بازوم و گاهی یذره خم میشد و کنار سینه ش رو میمالید به بازوی راستم من خودم فهمیدم یا از قصد داره خوشو میمالونه و یا منظوری نداره و داره محبت میکنه خلاصه به من خوش میگذشت و من هم خوشحال بودم و هم حالی به حولی شدم چون تا حالا نرمی سینه رو حس نکرده بودم و خودمم یکم میخاریدم خلاصه کمی که گذشت و مالش ها و بغل کردنها بیشتر شد و در حدی بود که من رسما تو بغلش ولو بودم و من دیگه فهمیده بودم از قصد داره خودشو میمالونه به من و من جراتم بیشتر شده بود و دوست داشتم نرمی سینه اش رو بیشتر حس کنم و در این حین کلا چرت و پرت تعریف میکردیم و در مورد چه میوه ای دوس داری و مسافرت تا حالا کجا رفتی و ازین حرفا میزدیم و همزمان هم من تو بغلش وول میخوردم تا سینه هاشو بیشتر لمس کنم و اون هم بازوی من تو دستش گرفته بود و لمس میکرد و گاهی فشار میداد و گاهی هم میوه میزاشت دهنم و هربار که خم میشد میوه برداره و بزاره دهنم یکم بیشتر بهم مالیده میشدیم یه نگاه به ساعت کرد و دید چهار و بیست دقیقه اس پا شد و گفت گرمم شد چقدر هوا گرمه و در حالی که ما زیر اسپیلت نشسته بودیم و شروع کرد دکمه های مانتوشو باز کرد و اونو در اوارد زیرش یه تاپ سفید رکابی تنگ و نازک تنش بود که از زیرش کاملا سوتین و سینه هاش دیده میشد سینه های بزرگش توی سوتین مشکیش جا نمیشد و سوتین نصف سینه شو پوشونده بود و سینه های بزرگش داشت تاپش تنگشو پاره میکرد از بالای یقه هم کاملا نصف سینه هاش بیرون بود با دیدن این صحنه من دیگه کیرم داشت منفجر میشد و داشتم میمردم اومد دوباره نشست کنارم و منو بغل کرد پوست تنش تا بهم خورد من غر گرفتم و حسابی شهوتی شده بودم و مطمئن بودم خودش از من بدتره من سنی نداشتم و فقط یکی دوبار عکس لختی زنها رو دیده بودم و تا بحال هم حتی فیلم سوپر ندیده بودم تو مدرسه هم الکی بچه تعریف میکردن که جنده کردن و از این حرفا ولی همه میدونستیم دارن کسشر میگن و من خودم هم تا اون موقع فقط خود ارضایی کرده بودم خلاصه دوباره منو بغل کرد و شروع کرد میوه میداد به من من با بازوی راستم داشتم کنار سینه شو میمالیدم و اون با دست چپش که دور گردنم انداخته بود بازوی چپ منو میمالید و سرگرم هم بودیم و جفتمون تلوزیون رو نگاه میکردیم که اخبار جوانه ها رو میداد ذهنم به شدت درگیر سینه هاش بود و میخواستم به سینه هاش دست بزنم یدفعه به ذهنم رسید این که میذاره بغل سینه شو بمالم حتما میزاره به سینه اش دست بزنم ولی میترسیدم این کارو بکنم گلوم خشک شده بود بی اختیار همونطور که چشم دوخته بودم به تلوزیون دستمو بردم گذاشتم رو سینه اش که یه دفعه سرشو برگردوند بطرف من من هم نگاهش نکردم و فقط چشم دوختم به تلوزیون شروع کردم به کشف سینه اش و دست مالی اولین بارم بود به سینه ی یه زن دست میزدم خیلی نرم بود و برام خیلی جالب بود دیدم هیچ حرفی نمیزنه برگشتم نگاهش کردم دیدم سرشو گذاشته رو مبل و چشماشو بسته من جراتم بیشتر شد و دستم رو برم تو یقه و از رو سوتین مالیدم و بعدش دو دستی شروع کردم به مالیدن سینه های بزرگش و در مرحله نهایی دستم رو کردم تو سوتینش و سینه هاشو گرفتم و مالیدم جفتمون داشتیم لذت میبردیم بهم گفت خوشت میاد گفتم اره خیلی نرمه گفت اولین بارته گفتم اره اولین بارمه دست میزنم به سینه خیلی نرمه و خوبن مرسی گذاشتی به سینه هات دست بزنم اونم خندید و سرشو گذاشت رو مبل و چشماشو بست گفتم میشه دربیاری راحت ببینمشون گفت به یه شرط گفتم چی گفت به شرطی که هیج جا حرف نزنی و به کسی چیزی نگی گفتم قبوله گفت اگه از اعتمادم سو استفاده نکنی افتادی تو دیگ عسل گفتم یعنی چی گفت اگه به کسی حرفی نزنی همه جامو میتونی ببینی و حسابی حال کنی ولی اگه به ابجیت یا کس دیگه ای چیزی بگی هم ابجیتو اخراج میکنم هم پول میدم تو و ابجیتو بکشن حالا انتخاب کن اگه دهنت لقه بشین تلوزیون ببین گفتم قبوله من به هیچکس چیزی نمیگم گفت من ادم پولداریم اگه بخوای به کسی چیزی بگی مطمئن باش پول میدم جفتتون رو بکشن جدی میگم انقدر تهدید کرد که شهوت من از ترس خوابید گفتم نخواستم بابا میزنی فردا ما رو میکشی گفت نه اگه دهن لق نیستی نترس گفتم من دهن لق نیستم گفت باشه پس نگاه کن من رو مبل موندم و اون پا شد سر پا وایستاد یه نگاه به ساعت کرد ساعت یه ربع به پنج بود من کیرم خوابیده بود و شهوتم افتاده بود پاشد جلوم ایستاد و خیلی اروم و سکسی تاپشو کشید بالا و در اوارد با سوتین جلوم شروع کرد حرکات سکسی کرد و حالت این جنده های ماهواره رو دراوارد و من کیرم دوباره راست شد بندای سوتینشو انداخت کنار بازوهاش و با حرکات سکسی اروم سوتینشو کشید پایین و سینه های بزرگش افتاد بیرون من چشمام چهارتا شده بود و حسابی داشتم لذت میبردم گفتم میشه بیای نزدیکم اومد پیشم و نشست کنارم کمرش رو سمت من کرد و گفت بازش کن قفل سوتینشو میگفت باز کردم و جدا شد شروع کردم به مالیدن سینه هاش گفت بخورشون من خم شدم و شروع کردم نوک سینه هاشو خوردم بهم گفت لای سینه هامو لیس بزن منم اطاعت کردم و شروع کردم لیس زدم اونم رو هوا بود و سرشو گذاشته بود رو مبل و چشماشو بسته بود من هم سینه هاشو لیس میزدم و نوک سینه هاشو با زبونم بازی میدادم یدفعه ساعت نگاه کرد و دید ده دقیقه به پنجه با دستش اشاره به کیرم کرد و گفت درش بیار من واستادم جلوش و دکمه های شلوارمو باز کردم و کیرمو در اواردم کمی لبخند زد فکر میکنم به سایز کیر یه پسر پونزده ساله خندید و با دستش یکم مالش داد یکم اومد جلو و من هم کشوند سمت خودش و گفت بمال به سینه هام من هم کیرم میمالیدم به سینه هاش و سر کیرمو میمالیدم به نوک سینه هاش یه تف زد و شروع کرد واسم جق زد یکم که مالید گفت بیا بمال لای سینه ام هروقت ابت خواست بیاد بپاش توی صورتم گفتم باشه دو دستی سینه هاشو بهم چسبوند و من شروع کردم لای سینه هاش میکردم کمی تند تند مالیدم تا حس کردم ابم داره میاد کیرمو گرفتم جلو صورتش و کامل رو صورتش خالی کردم و کمی هم رو موهاش و سینه هاش پاشید با زبونش دور لبشو لیس زد و با دستش صورتش رو تمیز میکرد و دستشو لیس میزد بعد دستشو کرد تو شلوارش و شروع کرد کسشو مالید چشماشو بسته بود و همینطور مالید و پیچید بخودش و بی حال اروم گرفت بعد با دستمال کاغذی دستشو پاک کرد و من هم خودمو پاک کردم و شلوارمو پوشیدم و اون هم لباساش و مانتوشو پوشید رفت پشت میزش و پرسید گفتی با ابجیت کجا میخوای بری گفتم میخوایم بریم انقلاب کتاب بخریم گفت بیا اینجا رفتم جلو و یه تراول پنجاه تومنی گذاشت رو میز اون موقع پنجاه هزار تومن حکم پونصد هزار تومنه الان رو داشت و من چشمام گرد شد گفت بدون اینکه به خواهرت از قبل چیزی بگی فردا میای اینجا پیشم شرکت ساعت ۱ تعطیل میشه و تو ساعت ۲ ظهر میای اینجا تا باهم نهار بخوریم گفت این جایزه ی امروزته و دوباره دست کرد تو کشو و یه تراول دیگه گذاشت رو میز گفت اینم جایزه ی فرداته اگه فردا راس ساعت ۲ اومدی جفت جایزه هاتو باهم میگیری ادامه دارد نوشته
0 views
Date: March 27, 2020