سلام اول از همه میخوام در مورد داستانم توضیح بدم واسه اولین باره که نوشتم شاید زیاد هم سکسی نباشه همیشه با دیدن فیلمای تاریخی دوس داشتم که کسی داستانی با ژانر تاریخی بنویسه داستانی چند قسمی که در مورد سکس خونوادگی در زمان باستان هست کاش کسی پیدا بشه و این داستان را به صورت یه فیلمنامه خوب دربیاره و بتونه ازش یه فیلم جالب بسازه امیدوارم که این داستان یه جوری ترجمه بشه و به دست برادران فیلم ساز آمریکایی بیفته و اونا بتونن با ابزاری که دارن از این یه فیلم یا سریال چند قسمتی درس کنن ولی متاسفانه کسی ننوشت خودم شروع کردم داستان کاملا تخیلی هست و امیدوارم خوشتون بیاد فقط فحش ندید خواهشا اینا تخیلات نویسندس قسمت اول در روزگاران قدیم کشوری بود پهناور و قدرتمند در این دنیای بزرگ که مردمان آن در آرامش و امنیت به خوبی و خوشی زندگی می کردن و علت اصلی این امنیت و آرامش پادشاهی بود قدرتمند و مقتدر که با مردمان خودش به نیکی رفتار می کرد پادشاه 4 تا بچه داشت 2 تا دختر 2تا پسر دختر بزرگه اسمش ماه گل و دختر کوچیکه اسمش ماه رو بود پسر برزگ به اشم سیاوش و پسر کوچک به اسم آرش دخترا بزرگتر از پسرا بودن و دخترا و پسر بزرگ شاه آقا سیاوش ازدواج کرده بودن و پسر کوچیکه شاهزاده آرش هنوز ازدواج نکرده بود و تنها آرزوی شاه این بود که پسر کوچیکه ازدواج کنه و عروسی اون رو ببینه دختر هر کدوم با یکی از سرداران سپاه ازدواج کرده بودن و هرکدومشون هم دو تا پچه داشتن شاهزاده سیاوش هم با دختر وزیر اعظم ازدواج کرده بود و حاصل این ازدواج یک دختر کوچولوی ناز و زیبا و دوست داشتنی بود روزها می گذشت و به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی می کردن شاهزاده آرش از اون بچه های شر و شیطون روزگار بود هر کاری رو تجربه می کرد مثلا وقتی که مامانش که همون ملکه باشه می رفت تو حموم کاخ می رفت از بالای سقف حموم مامانش رو دید می زد لذت می برد از این کارش مثلا می دید که مادرش چه سینه های گنده ای داره و هرکدوم از خدمتکارا دارن بدن مامانشو می شورن دوس داشت جای اونا باشه البته تا چند سال پیش که وقتی شاهزاده آرش 10 سالش بود و با مامانش می رفت حموم و اونجا از مامانش سوالاتی می پرسید مثلا چرا سینه های شما بزرگه واسه من کوچیک یا چرا شما جلوتون اونجوریه واسه ما درازه و از این سوالا ملکه خانم هم با صبر و حوصله به سوالات شاهزاده آرش جواب می داد البته جوری جواب می داد که حرمت ها حفظ بشه این حموم رفتنا تا 14 سالگی شاهزاده آرش ادامه داشت و تااینکه ملکه مهسا متوجه می شه وقتی با آرش میره حموم آرش خیلی بهش زَل می زنه و کیر شاهزاده آرش سیخ میشه واسه مامانش اونجا بود که احساس خطر میکنه و دیگه اجازه نمیده باهاش بره حموم همه این قضایا رو واسه پادشاه اتابک تعریف کرد از قضا شبی که داشت این قضایا رو تعریف می کرد در بستر بودن و مشغول انجام بکن بکن از اونجایی که شاهزاده قصه ما بچه فضولی تشریف داشتن بکن بکن مامان و باباش که ملکه و پادشاه سرزمین باشن رو داشتن تماشا می کردن آخ ملکه من من هروقت که سینه هاتو میخورم سیر نمیشم جنده من چیکارشون می کنی که هرروز سفت تر و بزرگتر میشن سرورم اینا از وجود کیر خوش قد و قامت شماست که باعث میشه این جوری بشم جونم چه حالی میده آخ که قربون اون پشم کوست برم قربون این تاجک کوست که همیشه شق هست و آدم رو سرحال میاره آره سرورم بخورش بخورش که دارم بدجور از حال می رم جونم من خوشبخت ترین ملکه دنیا هستم ملکه خوشبختی که شاهش داره کوسشو می خوره بخور جونم دارم آتیش میگیرم وای چه لذت بخشه بخور شاه من سرور من ملکه جونم یواش نگهبانا میشنون حالا بیا این یه ذره اقتدار و آبرو هم که داریم از بین میره حالا بیا حالا جلو خودتو بگیر بیا کیرمو بخور ببینم چشم سرورم بده من ببینم بیا دست خودت یواش بخور جونم چه حالی میده هیچکی مثه تو نمیتونه بخوره همه اینا در حالی هست که آرش خان داره این صحنه ها رو می بینه و کیرشو در آورده و داره جق میزنه سرورم دیگه طاقت ندارم بیا منو بکن اومدم عزیزم شاه شروع میکنه به گاییدن زنش غافل از اینکه پسرش داره اونا رو میبینه عزیزم کوست نسبت به قبل تنگ تر شده به خاطر همینه که عاشقشم خودت می دونی که من وفادارم وگرنه میتونستم چندتا زن بگیرم ولی کوس تو دوای درد منه آره همش واسه توئه سرور من مراقب باش توش نریزی نمی خوام دوباره بچه دار بشم همین 4تا بسه چرا بچه خوبه که نه نمیخوام دیگه باشه داره میاد شاه آبش رو ریخت رو شکم ملکه و شاهزاده آرش آبش روریخت رو زمین حالا حرفای ملکه بعد از بکن بکن توجه آرش رو به خودش جلب کرد سرورم چند وقت پیش که با آرش رفته بودم حموم دیدم بدجور بهم نگاه میکنه و سیخ کرده یه لحظه وسوسه شدم و خواستم خودمو در اختیارش قرار بدم ولی بعدش که به خودم اومدم دیدم من نمیتونم بهتون خیانتت بکنم و وسوسه خودمو سرکوب کردم و دیدم از طرفی دیگه من مادرشم و نمیتونم این مسئله رو هضم کنم که آرش بیاد و منو بکنه آخ چه خوب می شد اگه تور و میگایید میخواه یه چیزی بهت بگم ملکه من من مادرمو که مادر شوهر توبود و یه زمانی ملکه این سرزمین می کردم زمانی که پدرم مرد و من شاه شدم یادته بعضی شبا نمی اومدم می رفتم به مادرم خدمت رسانی می کردم وای سرورم پس به خاطر همین دیر می اومدین معلوم بود مادرتون هم شه کوس بود من چندباری تو حموم دیده بودمشون سفید و خوش هیکل آره ملکه من اگه یه زمانی سیاوش یا آرش بعد من اودن می تونی باهاشون رابطه داشته باشی خودت هم میتونی شروع کننده اینکار باشی این چه حرفیه سرورم من بدون شما می ممیرم همه این حرفا در حالی رد و بدل می شد که آرش داشت می شنید و برای بار دوم آبش اومد این قضیه هر شب ادامه داشت و ملکه و شاه روی تخت با هم سکس می کردن وو شاهزاده آرش هم اونا رو دید می زد ادامه دارد قسمت دوم روزها می گذشت تا شاهزاده آرش قصه ما شد 18 ساله که دیگه کاملا مرد شده بود خوش تیپ خوش هیکل و خوش سیما که آرزوی هر دختری بود که باهاش باشه ماه گل میبینی که آرش چقدر خوشگل شده آره ماهرو جونم کاش شوهر منم مثه اون بود آره ای کاش واسه منم اونا هیچکدوم مثه آرش نیستن حتی داداش سیاوش هم مثه اون نیست اونا روحیه خشنی دارن ولی آرش روحیه نرم و لطیفی داره موندم با این هیکلش کیرش چقدریه آره حتما بزرگه واسه شوهر من که کوچیکه آره واسه شوهر منم زیاد تعریفی نداره تازه زن داداش هم میگه کیر داداش سیاوش هم زیاد بزرگ نیست آره بابا ولش کن زیاد حرف نزن هوسی میشم اونوقت کوسم میخاره کسی نیست که واسم بخارونه این حرفای زنونه همش پشت سر آرش بود و همه می خواستن آرش واسه اونا باشه ولی حیف که یه شرمی داشتن که نمی شد حتی زن داداش آرش هم این حس رو نسبت به اون داشت گذشت و گذشت تا اینکه پادشاه کشور همسایه تصمیم گرفت به کشور قصه ما حمله کنه همه چی خیلی زود و سریع اتفاق افتاد خبر رسی که ارتش دشمن نزدیک مرزهاست و هرچه زودتر باید سپاه آماده باشه پادشاه تصمیم گرفت که خودش هم تو این جنگ شرکت کنه به همه دستور آماده باش داد پسر بزرگش داماداش برادرش برادر خانمش باجناقش شوهر خواهرش و هر کسی رو که می شناخت اول از همه داماداش رو با 10 هزار سرباز فرستاد که جنگ رو اول اونا رهبری کنن داماداش فوق العاده جنگیدن ولی در نهایت کشته شدن خبر که به شاه رسید خواست از دختراش مخفی کنه ولی نشد دختراش شروع کردن به گریه و زاری که دیگه بدون شوهرامون چیکار کنیم تو این بین که آرش جنگجوی ماهری بود همش از پدرش می خواست که اونو به جنگ بفرسته شاه آرش رو میکشه کار و بهش میگه پسرم من دارم میرم جنگ دامادات که کشته شدن امکان داره که من و داداشت هم تو جنگ کشته بشیم پس یکی باید باشه که از کشور و خانواده سلطنتی محافظت کنه نباید بذاری اونا به دست غریبه ها بیفتن و زیر کیر غریبه ها بیفتن آرش یاد حرفای مادرش که نسبت به اون حس داشت افتاد و کیرش سیخ شد ولی نذاشت که پدرش بفهمه که ئاسه زنش که مادر خودش هم باشه سیخ کرده پدرش رو بغل کرد و گفت هرچی شاه من بگه اطاعت بالاخره شاه پسرش برادرش شوهر خواهرش باجناقش برادر خانمش رفتن و ارش موند توی کاخ تا از مادرش و خواهراش و خالشو عمشو و زن داییشو زن عموشو زن داداشش محافظت کنه شاه و اقوام نزدیکش جانانه جنگیدن ولی در آخر کشته شدن حالا فقط آرش از خانواده سلطنتی مونده بود آرش با اینکه جوون بود ولی پیش استادی تاکتیک جنگی دوره دیده بود و علاوه بر این جنگجوی ماهری بود جوری از کاخ و سرزمین محافظت کرد که کشور همسایه مجبور شد صلح کنه و شاهزاده آرش که حالا شاه شده بود هم به خاطر اینکه مردم بیشتری از بین نرن با صلح موافقت کرد اما شاه کشور همسایه یه شرط داشت اینکه دخترش بشه ملکه سرزمین قصه ما با اینکه شاه آرش موافق نبود ولی به خاطر صلاح مملکت قبول کرد گفت جهنم و ضرر یه کوس مفتی امد گیرم بهتر از جنگ و خونریزیه ملکه جدید واقعا زیبا و دوس داشتنی بود و برعکس پدرش که درنده خو بود ماکلا آرام و متین و موقر بود جوری که زود تو دل خاندان سلطنتی که همه شوهراشون به دست ملکه جدید کشته شده بودن جا گرفت و با همه زیاد گرم می گرفت و آرش هم دید که اینجوریه راضی شد ادامه دارد قسمت سوم گذشت و گذشت تا اینکه دیگه طاقت ملکه مادر تموم شد نمی دونست از بی کیری چیکار کنه هرچی دم دستش بود می کرد تو کوسش مگه جواب می داد ملکه مادر که داشت با کوسش بازی می کرد یاد پسرش آرش که حالا شاه شده بود افتاد که واسش سیخ کرده بود و یاد حرف شوهرش شاه فقید افتاد که اون اجازه داده بود با پسراش باشه حالا که سیاوش نبود فقط آرش مونده بود به این فکر افتاد که هر جور شده کوسشو در اختیار آرش جون بذاره یکی دو روزی گذشت دیگه ملکه مادر نتونست هوس خودشو سرکوب کنه تصمیمشو گرفت رفت پیش پادشاه پادشاه تو اتاق مخصوص استراحتش بود بدون هیچ کونه پوششی رو تخت دارز کشیده بود و به همه دستور داده بود کسی مزاحم نشه پادشاه داشت خواب می دید که به دوران بچگیش برگشته و داره تو حموم مامانشو دید میزنه که یه دفعه مامانش میبینه و میگه بیا جلو پسرم پادشاه میره جلو و مادرشو بغل میکنه هی بووووسش می کنه مادرش میگه قربون پسرم برم که داره مامانشو دید میزنه وقتی چشمش به کیر پسرش میفته یه آخ جونی میگه و میذاره تو دهنش پادشاه همزمان با این کار یه تکون کوچولو میخوره و کم کم احساس می کنه یکی داره کیرشو می خوره با خودش فکر کرد حتما ملکه خوش سیمای اون هست ولی یادش اومد که ملکه اون از خوردن کیر شوهرش بدش میومد آروم آروم چشاشو باز می کنه میبینه مادرش داره کیرشو میخوره همون مادری که شبا با دیدن گاییده شدنش خود ارضایی می کرد الان داره کیرشو می خوره با خودش فکر کرد که داره خواب میبینه و به خاطر همین یه نیشگون از خودش میگیره و میبینه نه بابا بیداره می خواست که خودش هم تو این لذت شریک باشه و آروم آروم بیدار میشه و و وقتی مادرشو میبینه خوشو میزنه به اون راه وای مادر جان شما اینجا چیکار می کنید من چرا لخت هستم و شما چطوری اومدین اینجا من خجالت می کشم جوری داشت این حرفا رو می زد که انگار خودش دلش نمی خواست آرش من پسر من شاه من خواهش میکنم منو با اون کیرت درمان کن کوسم بدجور میخاره مادر من زن دارم این کار خوب نیست نه پادشاه من پدر فقیدت این کار رو از من خواست بهم گفت می تونی به پسرات کوس بدی حالا از پسرام فقط تو واسم موندی منم نتونستم تحمل کنم و خودم پیش قدم شدم واقعا پدر اینو گفته حالا مثلا خودش از ماجرا جبر نداشت در حالی که خودش با گوشای خودش شنیده بود آره پسرم پس نمیشه از خواسته پدر گذشت به هم چسبیدن لباشون رفت رو هم جوری به هم دیگه می پیچیدن که عرق داشتن می ریختن آرش مادرشو لخت کرد و رفت سراغ سینه هاش و یکی یکی اونا رو لیس مس زد مادرش گفت از اون وقتی که بچه بودی و شیر می خوردی هوسی می شدم با خودم میگفتم این بچه چرا اینجوری داره شیر میخوره بعد اون هم پدرتو مجبور می کردم تا کیرشو بکنه تو کوسم تا حالم جا بیاد وای مادر جون نمی دونی چقدر آرزوی این روز رو داشتم همش به یادت جق می زدم شبا وقتی بابا تو رو می گایید من اونور جق می زدم وای پسرم نگو که بد جوری هوسی شدم آرش یواش یواش اومد پایین و کوس مادرشو دید کوس مامانش اصلا تغییر نکرده بود فقط یه کم دور و برش نسبت به قبل چروک شده بود چه بوی خوبی داشت معلوم بود ملکه مادر خودشو اماده کرده بود کوسش مو نداشت و خوش بو بود آرش هم شروع کرد به لیسیدن با چنان حرص و ولعی لیس می زد که آه و اوووه ملکه مادر بلند شد جونم بخورش بلیسش همه جامو بخور من دراختیار تئ هستم آرش دستشو می کرد تو کوس مامانش و می کشید بیرون با زبونش کوس مامانشو حسابی حال آورده بود و مامانش دیگه غم نداشت و به به این فکر کرد که چرا دیر به ارش رسیده آره پسرم بخور وای وای وای داره میاد داره میاد بالاخره آبش اومد و ریخت رو صورت شاه اومد بالا شروع کرد به لب گرفتن پسرم دیگه طاقت ندارم هرچه زود تر بکن توکوسم خواهش میکنم چشم مادر آرش کیرشو چند بار کشید رو کوس مادرش مادرش التماس مرد بکنه تو آرش یواش یواش کرد تو کوس مامانش تا هم خودش به آرزوی دیرینه اش برسه و هم مادرش بیشتر از این منتظر نباشه شروع کرد به تلمبه زدن داشت تو کوس مادرش می زد کیرش می رفت و میومد و آرش و مادرش حال می کردن مامانش داشت برای بار دوم ارضا می شد پسرم زود تر تند تر بزن داره میاد داره میاد وای اومد وای اومد برای بار دوم ملکه مادر ارضا شد و چند دقیقه بعد آرش داشت ارضا می شد که کیرشو کشید بیرون و آبشو ریخت رو شکم مادرش به مادرش گفت نخواستم که حامله بشی که اونجوری بد میشه مادرش راضی از کار آرش بود و خوشحال و خندان که هردو به آرزوشون رسیده بودن بعد از این که آرش مادرشو گایید نظرش نسبت به اعضای خونوادش فرق کرد و گفت اگر سکس با مامان لذت بخشه با بقیه هم که شوهراشون تو جنگ کشته شدن لذت داره به خاطر همین به فکر گاییدن اونا افتاد ادامه دارد قسمت چهارم پادشاه به یاد شیطنت های بچگیش افتاد تصمیم گرفت که از سقف حموم کاخ اعضای خونوادشو دید بزنه شاید بتونه اونا رو هم بگاد تصمیم گرفت که چند روزی رو به بهانه استراحت از اتاقش بیرون نیاد حرکات اعضای خونواده رو زیر نظر گرفت در ضمن یه قانونی رو وضع کرد که هر کس زمانی که می خواد بره حموم باید به خاطر حفظ امنیتش به منشی مخصوص پادشاه اطلاع بده تا امنیتش تامین باشه وقتی که از طرف آبجی ماه گلش خبر رسید که میخواد بره حموم فوری کیرش سیخ شد موافقت کرد و بعد چند دقیقه رفت بالای سقف حموم چیزی رو دید که نتونست خودشو نگه داره آبجی ماه گلش داشت خودشو می شست چه اندام زیبایی مخصوصا اون کونش دوس داشت فقط کونشو بلیسه شاه آرش هم کیر به دست داشت آبجیشو دید میزد دید که آبجیش گوشه نشست و یه چیزی هم دستش بود که متوجه نشد اون چی بود هی داشت کوسشو می مالید اونجا بود که فهمید خواهرش حسابی شهوتیه آبجیش داشت خودشو می مالید از این ور هم شاه داشت جق می زد که یه دفعه آبش اومد و ریخت زمین بلند شد و رفت تصمیم گرفت که آبجیشو بگا بده شب رفت پیش آبجی ماه گلش آبجیش وقتی به استقبال شاه رفت اونو بغل کرد و شاه زود سیخ کرد و آبجیش متوجه سیخ شدن کیر شاه شد چون یه چیزی رو شکمش احساس کرد تعجب کرد ولی به روی خودش نیاورد نشستند و با هم حرف زدند از آبجیش پرسید تو سختت نیست بی شوهری چرا ازدواج نمی کنی سرورم من 2تا بچه دارم باید به اونا برسم اونا رو باید بزرگ کنم ولی یه نفر هم باید به تو برسه آبجیش با این حرف شاه جاخورد ولی سرورم من نمی تونم آبجی تو دلش گفت من میخوام ولی کسی مثه تو رو میخوام شاه گفت هیچ کاری نشد نداره بعد روبه آبجیش کرد و گفت آبجی می تونم ببوسمت خیلی وقته نبوسیدمت آبجی که صورتش قرمز شد گفت بله ام این بوسه با بقیه بوسه ها فرق داشت شاه عمیقا بوسش کرد و آروم آروم رفت سمت لبای خواهرش خواهرش هم که واقعا از ته دل می خواست با باهاش همراهی کرد بدجور همدیگه رو می بوسیدن آروم آروم شاه آبجیشو لخت کرد و اون هم لباسای آبجیشو درآورد شاه شروع کرد به خوردن سینه آبجیش هی میک میزد لیس میزد آبجیش بعد مدت ها داشت حال می کرد اومد پایین سراغ کوسش کوس آبجیش یه مزه جدید واسه شاه به ارمغان داشت آخ دادشی بخور بخور که چند ساله کسی اون رو نخورده آه آخ جانم چه حالی میده وای وای من دارم میمیرم من خوشبختترین خواهر روی زمینم آی آی آی داره میریزه داره میریزه آی آی اومدو خودشو خالی کرد شاه از اینکه تونسته بود خواهرشو ارضا کنه خوشحال بود حالا نوبت ماه گل بود که کیر داداششو مزمزه کنه اومد شروع کرد به خوردن جوری می خورد که نزدیک بود آب شاه بیاد بهش گفت بسه که میخوام کوسو کونتو جر بدم وای داداش نگو که دلم آب افتاد اونجوری میمیرم ماه گل داشت واسه داداشش لوس بازی در میاورد تا شاه رو حریص تر کنه قربون آبجی خودم برم ماه گل دراز کشید و شاه کیرشو گرفت دستش آماده کرد تابفرسته کوسه آبجیش چون آبجیش چندسالی بود کیر نرفته بود تو کوسش و شاه از این جریان خبر داشت و آروم آروم کرد تو کوس آبجیش شروع کرد به عقب جلو کردن در این بین سکس اونا یه تماشاچی داشت و اون کسی نبود جز آبجی ماه رو که وقتی سر و صدایی رو میشنوه میاد ببینه که چه خبره و صحنه رو میبینه و شروع به خود ارضایی می کنه و هوسی میشه که داداشش اون رو بگاد رفت و برگشت کیر داداشی تو کوس آبجی باعث عرق اونا شده بود و صدای شالاپ شلوپ کل فضای اتاق پیچیده بود شاه وقتی کون گنده آبجیشو دید گفت آبجی جونم کونت رو می خوام آبجیش قبلا از کون به شوهرش داده بود نخواست دل برادرشو بشکنه و گفت من در خدمتم سرورم شاه کیرشو از کوس آبجیش درآورد آروم کرد تو کون آبجیش اولش سخت بود خیلی تنگ بود آخه چند سالی میشد که کیر نرفته بود توش بالاخره شاه با هزار زحمت کیرشو کرد اون تو آبجیش میگفت جون بزن کونمو جر بده پارش کن آخ که چه قدر در حسرت کیرت بودم وای وای آخ شاه گفت داره میاد می خوام بریزم تو کونت آبجی هم که آخر کیف بود گفت بریز شاه تند تند داشت کیرشو می کرد تو کون آبجیش که یه دفعه آه بلندی کشید و خالی شد و آبجیش گفت وای چقدر داغه سوختم شاه کیرشو کشید بیرون و افتاد رو تخت هم دیگه رو بغل کردن شاه هم بعدش رفت اتاق خودش ادمه دارد قسمت پنجم ماه رو وقتی صحنه های گاییده شدن آبجی بزرگش به دست داداش آش پادشاه کشور رو دید بد جور هوسی شد و تا صبح خوابش نبرد و یه جورایی هم به اون حسادت می کرد تصمیم گرفت هر جوری که شده حتما بره زیر کیر داداش آرش واسه همین باید یه نقشه ای جور می کرد تصمیم گرفت بره پیش داداشش خودش شروع کنه چون احتمال می داد داداشش کاری نکنه رفت پیش داداشش و خودش رو به بدن درد زد وای سرورم خیلی خسته ام بدجوری بدن درد دارم شوهرم همیشه منو ماساژ می داد و بدنم خوب میشد اما از وقتی که اول مرده دیگه کسی نیست که اینکارو واسم انجام بده آبجی جون از تو گذشته نباید به فکر این چیزا باشی به فکر بزرگ کردن بچه هات باش اونا رو بجسب وی سرورم وقتی که جونی تو بدنم نباشه چطوری می تونم به فکر اونا باشم سرورم خواهش می کنم شما کمک کنید من چه کمکی از دستم برمیاد خواهش میکنم شما مثه شوهرم منو درمان کنید خوب چیکارباید بکنم لطفا من رو ماساژ بدید اگه یکی بیاد داخل چی شما بگید کسی نیاد پادشاه پیشخدمتشو صدا زد و گفت کسی مزاحم نشه من با خواهرم صحبت خصوصی دارم چشم سرورم شله به محض برگشت صحنه ای رو دید که کم مونده بود از هوش بره دید آبجی ماه رو همه لباساشو درآورده و به رو خوابیده روی تخت شاه که دید اینجوریه حدس زد باید خبری باشه و امشب قراره اتفاقی بیفته خوب آبجی جون چیکار کنم سرورم لطفا من رو ماساژ بدید شاه که کیرش سیخ شده یود به محض تماس دست شاه با بدن ماه رو اون یه آهی از ته دل کشید که نزدیک بود آب شاه بیاد ولی خودشو کنترل کرد شاه شروع کرد به مالش از بال شروع کرد آروم به مالیدن وقتی به کون آبجیش رسید سرش گیج رفت دوس داشت کونشو غرق بوسه کنه ماه رو همچنان داشت آه می کشید شاه که دید موقعیت جوره گفت آبجی گرممه از بس مالیدمت عرق کرم آبجیش گفت داداش اذیت نکن خودتو مثه من باش شاه هم لخت شد و کنار آبجیش دراز کشید آروم آبجیشو نوازش می کرد آبجیش یه لحظه برگشت و وقتی شاه رو تو اون وضع دید دگرگون شد سریع چسبید بهش رفتن لب به لب و حالا کی بخور کی نخور داداش افتاد به جون آبجیش که بعد از چهن سال خود ارضایی خالا یه کیر دمه دستش بود سینه های آبجیشو بدجور قرمز کرده بود اومد پایینتر کوس نگو طلا بود انگار تازه بود انگار نه انگار که 2تا بچه داشت به نظر تنگ می اومد شروع کرد به خوردن و لیسیدن چنان لیس میزد که نگو از اون ور هم آبجیش داشت حسابی حال می کرد نردیک ارضا شدن آبجیش بود آخ بخور آی جونم آخ جونم چه قدر من هوسی هستم آبجی آروم همه میشنون بذار بشنون من دیگه خوشبخت ترین زن روی زمینم وای داره میاد داره میریزه آی آخ آخ آخ بعد چند تا لرزش و تکون شدید ارضا شد آبجی خودتو راحت کردی پس من چی شروع کرد به خوردن و لیسیدن کیر داداشش چنان خوب می خورد که انگار می خواست شیره جونش رو بکشه آبجی چه خوب می خوری اتفاقا شوهرم عاشق این کار بود حیف که زیاد نتونستم بهش حال بدم اشکال نداره عوضش خودم هستم چشم داداشی من در خدمتم هر وقت که بخوای هستم جون عجب کیری هست کوفت زنت بشه وای چه خوشمزست خوب آبجی بسه میخوام بکنمت چشم داداشی بکن جرم بده پارم کن هرکاری که دوس داری انجام بده من برده تو هستم داداش آرش پاهای آبجیشو داد بالا آروم کرد تو یواش یواش تا کوس آبجیش جا باز کنه خیلی وقت بود که کوس آبجیش رنگ کیر به خودش ندیده بود آرو آروم سرعشتو بیشتر کرد آبجیش تو آسمونا بود کیری که می رفت تو کوسش حسابی اونو سرخوش کرده بود حسابی داشت حال می کرد آخ آخ آی آی بزن بکن وای چه حالی میده اگه میدونستم که چه بکن خوبی هستی اصلا ازدواج نمی کردم آی آی داداشی داره میاد وای اومدم و واسه بار دوم آبش اومد آخ آبجی عجب کوسی داری وای جونم آجی دارم میام دارم میام می خوام بریزم روسینه هات اومد رو آبجیش کیرشو گذاشت بین سینه هاش یه کم که ععقب جلو کرد خالی کرد روسینه هاش چنان با فشار بود که یه کمی هم ریخت رو صورتش خیلی خسته شده بودن افتادن رو تخت و بعد از چند لحظه یه چرت کوچولو زدن آبجیش بوسه بارانش کرد و رفت پادشاه خودشو خوشبخت ترین پادشاه دنیا می دونست ادامه دارد قسمت ششم روزها به همین منوال می گذشت و پادشاه قصه ما در حال حاضر 4تا کوس داشت که در فواصل مختلف روز به اونا سرویس می داد مادرش خواهراش زنش یه روز پادشاه تصمیم میگیره لباس مبدل بپوشه و بره ببینه تو کشورش چه خبره رفت تو پایتخت گشت و گذار کرد و از اوضاع کشور با خبر شد خسته شد و خواست کمی استراحت کنه گفت بهتره به خارج از شهر و تو دل جنگل برم یادش اومد گاهی وقتا با خالش میومد توجنگل و تو یه رود خونه بازی می کرد و هر از چند گاهی اونجا شنا می کرد گفت بهتره باز برم همونجا تا یه تجدید خاطره ای هم کرده باشم راه افتاد و رفت تا رسید به اونجا با صحنه عجیبی روبرو شد دید که یه خانم لخت داره شنا می کنه بعد شنا اومد روی یه تخته سنگ نشست و شروع کرد به مالیدن سینه و کوس خودش هی مالش میداد سینشو نوکشو میکرد دهنش و انگشتشو میکرد تو کوسش و آه و اوهش داشت بلند میشد با خودش گفت این خانم قیافش آشناست نمیدونم کجا دیدمش رفت جلوتر متوجه شد که این خوشگله خالشه همون خاله ای که پادشاه بچه بود باهاش میومد اینجا و شنا می کرد دست به دودول پادشاه میزد و هی بهش می گفت خوشگل خاله دودولتو بخورم هی بوسش میکرد و دستشو می گرفت میذاشت لای پاش و حال می کرد پادشاه هم فقط سرش پایین بود و خجالت می کشید یاد اون روزا افتاد یه نگاه به کیرش انداخت دید عجب سیخ شده واسه خالش فکرش به این رفت که اگه خاله بی شوهرشو بکنه بد نمیشه هم اون یه حالی می کنه هم خودش گفت پس بهتره خودمو و خودشو راحت کنم یه دفعه ای پرید جلو خالش خالش به محض دیدن اون ترسید و غش کرد پادشاه دو دستی زد تو سرش گفت بدبخت شدم خالم رو کشتم خالشو بغل کرد برد کنار رودخونه لباساشو پهن کرد خوابوند روی لباسا چند قطره آب ریخت رو صورت خالش و خالش از بیهوشی در اومد دستش روی کوس و سینش بود که پادشاه نبینه سرورم ببخشید من بی ادبی کردم خواهشمیکنم برید کنار من خجالت می کشم خاله جون خجالت نکش منو شما که با هم از این حرفا نداریم ما که قبلا با هم از اینکارا می کردیم کدوم کارا همون کارایی که همینجا انجام می دادیم وقتی که من بچه بودم یعنی شما یادتونه میخوایین یادم نباشه تو بهترین و جذابترین و شهوتی ترین خاله دنیا هستی وای نگو که خجالت می کشم خاله جون بیا به یاد بچگی ها حال کنیم کسی اینجا که نیست یعنی منو تو با هم حال کنیم آره چه اشکالی داره تو که الان 45 سالته و چند سالی هست که شوهرت مرده منم عاشق زنایی تو سن و سال تو هستم کوستو بخورم که مشتری بشی وای نگو کوسم آب انداخت آخ قربون کوست شروع کرد به لب گرفتن خاله خانم که لخت بود پادشاه هم به کمک خاله لخت شد افتاد به جون خاله همچین خاله رو میخورد که نگو خاله هم بعد چند سال واقعا نیاز داشت ترشحات کوسش داشت می ریخت دست پادشاه از آب کوس خالش خیس شده بود دهنش رو ممه های خالش و دستش رو کوسش پادشاه هنوز دهنش به کوس خالش نرسیده بود که خالش ارضا شد وای اگه دهنش به اون می رسید چی میشد به اصرار خالش که دیگه طاقت نداشت کیرشو کرد تو کوس خالش کوس خاله یه چیز دیگست کوس یه زن 45 ساله البته پادشاه مامانش که 60 ساله بود رو گاییده بود ولی کوس خالش یه چیز دیگه بود تازگی داشت جوری که بعد چند وقت از مرگ شوهرش کوسش اصلا تکون نخورده بود خیلی به پادشاه حال می داد همش داشت عقب جلو می کرد دهنش رو سینه و لبای خالش می چرخید و بیکار نبود داشت از این لذت بیش از حد کیف می کرد دیگه نمیتونست خودشو کنترل کنه خاله گفت تند تر تند تر تند تر بزن که دارم میام کوس خالتو پاره کن جر بده من عاشقتم کوسم واسه توئه جون چه کیر خوش قامتی داری آخ آخ آخ اومدم و یه دفعه خودشو مثل سیل که سد جلو روش بشکنه خالی شد پادشاه هم داشت یواش یواش اماده آب پاشی می شد خاله داره میاد چیکارش کنم بیار بده واست بخورمش میخوام بدنم تقویت بشه خیلی ضعیف شدم اینا نشانه بی شوهریه با یه صدای بلند و آه طولانی آبشو ریخت تو دهن خالش افتاد کنارش و دراز کشید دهن خالشو پاک کرد و لب تو لب شد با خالش از اینکه کوس خاله خوشگلشو فتح کرده بود انگار تو جنگ با کشور همسایه پیروز شده بود با خالش بعد از یه سکس تمام عیار به سمت کاخ روانه شدند ادامه دارد قسمت هفتم حالا دیگه یه کوس اضافه شد و پادشاه مجبور بود به اون هم سرویس بده حالا پادشاه با این همه کوس کنی کی میخواست به امورات کشور رسیدگی کنه معلوم نبود روزها از پی هم می اومدن و میرفتن و پادشاه قصه ما روزگار خوشی داشت تو یکی از این روزا خبر رسی به پادشاه که عمه گرامیش از هوش رفته اطبای دربار بالا سر عمش بودن هرکدوم یه نظری می داد یکی می گفت صرع داره یکی می گفت مسموم شده اما ندیمه مخصوص عمه پادشاه گفت مشکل علیا حضرت روحی روانیه از وقتی که همسرش تو جنگ کشته شده دچار این مشکلات شده غذا کم میخوره کم حرف میزنه همش گریه میکنه یکی نیست که بهش دلداری بده در این لحظه پادشاه وارد اتاق میشه و از جریان مطلع میشه یه لحظه پادشاه صحنه ای رو میبینه که توجهشو به خودش جلب می کنه گوشه لباس عمه خانم بالا رفته بود و رونای سفید عمه خانم چشای پادشاه رو گرفت پادشاه سریعا کیرش شق شد و فکرش منحرف که عمشو بکنه خودش رو ناراحت نشون داد از اونجیی که تنها عمشو خیلی دوس داشت گفت فقط خودش میخواد از عمش پرستاری کنه چون یه زمانی که پادشاه مریض شده بود عمش شبانه روز ازش مراقبت می کرد همه رو بیرون فرستاد خودش فقط تو اتاق موند شب شده بود و کیر پادشاه همچنان شق و بدجور کلافه شده بود یکی دوباره عمه یه تکونی به خودش خود داشت یواش یواش به هوش میومد دیگه شهوت به پادشاه غلبه کرد باید نقشه خودشو اجرا می کرد بنا براین دست به کار شد عمه خانم رو لخت کرد آروم آروم شروع کرد به تحریک کردن عمه دوس داشت عمه خودش هم بیدار باشه از لباش شروع کرد چنان لباشو میمکید که انگار میخواست از جاش بکنه اومد سراغ گردنش به آرومی بوس می کرد که مبادا ردی چیزی بمونه رسید به سینه هاش یکی تو دستش یکی تو دهنش عمه احساس قلقلک می کرد و پادشاه همچنان به کارش ادامه می داد پادشاه وقتی رسید به کوس عمش به سرعت می لیسید عمه یه دفعه شروع کرد به حرف زدن آراد عزیزم دردت به جونم داری آتیشم میزنی چیکار میکنی پادشاه یه لحظه تعجب کرد که چرا عمه اسم شوهرشو آورد مگه اون کشته نشده بود خود عمه هم که به هوش اومده بود تعجب کرد یه لحظه چشاشو باز کزد دید یکی داره کوسشو میخوره ترسید اما شهوت به ترسش غلبه کرد اون شخصی رو که داشت کوسشو میلیسید به پادشاه شباهت داد امیدوار بود که درست حدس زده باشه چون اون هم یکی از آرزوهاش این بود که توسط پادشاه گاییده بشه آخ پسر سرورم چیکار میکنی نکن دارم آتیش میگیرم کوسم داره میسوزه عمه جونم بهتری یه کم سکوت کن تا انرژی بگیری خیلی خسته ای وای پسرم من خسته نیستم دارم میمیرم وای کوسم آخ کوسم بخور بلیس گازش بگیر انگشتم کن چشم عمه جون پادشاه اول یکی بعد دو تا بعد سه از انگشتاشو کرد تو کوس عمه چنان به کارش سرعت داده بود که عمه ارضا شد و حسرت چند ساله خودش رو خالی کرد بعد از اینکه عمه سرحال اومد نوبت اون شدکه کیر پادشاه رو بخوره آخ عمه جون چه باحال می خوری واسه آراد جون رو هم اینجور میخوردی آخ چه حالی می کرد منم الان دارم حال می کنم آره سرور من پادشاه من پادشاه دیگه عنان کار رو از عمه گرفت و بهش گفت عمه میخوام تو رو به بهترین لذت برسونم بیا عزیرم که من آماده این کارم پادشاه کیرشو تنظیم کرد در کوس عمه و آروم فشار داد رفت تو فشار دادن همانا و آه بلند عمه همان یواش یواش شروع کرد به عقب جلو زدن چنان عمه حال می کرد که انگار تازه متولد شده بود عمه داشت دوباره ارضا می شد آخ بزن رو کوسم بکن من رو بکن طبیب من تو از هر طبیبی واسه من طبیب تر هستی من با تو درمان میشم میگی نه باور نداره این نشونه درمان شدن منه آخ داره میاد وای داره میاد نمیتونم نگهش دارم اومد اومد آبش رو خالی کرد پادشاه کیرشو کشید بیرون و عمه رو برگردوند چنان از پشت به عمه میزد که عمه میرفت جلو میومد عقب دیگه آخراش بود آخ عمه داره میاد داره میاد با گفتن این حرف پادشاه کیرشو کشید بیرون و آبشو رو کم عمش خالی کرد بی حال افتاد رو تخت دیگه نا نداشت یه زن 43 ساله روگاییده بود و دو بار ارضاش کرده بود پادشاه خودش و عمشو تمیز کرد دیگه نزدیکای صبح بود باید جوری وانمود می کرد که پرستاری از عمه اون رو سرحال کرده با عمه ساخت و پاخت کرد صبح ندیمه ها اومدن و عمه خانم رو دیدن که نسبت به دیروز تغییر محسوسی کرده و پادشاه هم کنار تخت لبخند زنان داشت دیگران رو نگاه می کرد و از این اتفاق خوشحال و سرافراز بود ادامه دارد قسمت هشتم پادشاه قصه ما حالا شده بود کوس کن اعضای خانواده سلطنتی کوس و کون مامانش آبجی ماه گل و آبجی ماه رو خالش عمش و زنش رو حسابی می گایید از بس این کوس و کونا رو گاییده بود کم کم داشت از جون میرفت ولی اون همچنان می گایید حالا بماند چندتا خدمه و پیشخدمت ترتیبش رو داده بود و کوس و کون اونا رو یکی کرده بود پادشاه یه زن دایی داشت که کوس به تمام معنا بود آرزوی پادشاه گاییدن اون بود شبا یکی دو بار خواب زن داییش رو دید که داره اونو میگاد تصمیم گرفت زن داییش رو هم بزنه زمین با این تفکر داشت سیر می کرد که یه روز با صحنه عجیبی روبرو شد اون روز تنها بود و داشت از کنار اتاق زن داییش رد می شد که بره سمت تختگاه دید که یه کم در اتاق زنداییش بازه یه کوچولو خواست شیطنت کنه دید که زن دایی گرامی داره با ندیمه مخصوص خودش همجنسبازی می کنه از بس که هول و شهوتی بودن در اتاق رو نبسته بودن دیدن اون صحنه همانا و سیخ شدن کیر پادشاه همان خودش رو رسوند نزدیکتر آه و ناله زن داییش داشت می رفت بالا پادشاه همچنان مشغول دید زدن در همین حین یه لحظه زن دایی متوجه میشه یکی داره اونا رو دید میزنه خوب که دقت میکنه پادشاه رو میبینه پادشاه هم وقتی متوجه شد زود خودشو کشید کنار تا سریع از اونجا دور بشه زن دایی دست از همجنسبازی بر میداره و میره تو فکر که چرا پادشاه داشت منو دید میزد با خودش کلنجار میره و میگه که من چند ساله که کیر ندیدم از طرفی پادشاه که قوی و خوش هیکل و خوشگله بهتره باهاش رابطه داشته باشم بعد از اینکه لباس می پوشه میره سمت اتاق پادشاه پادشاه هم که اون وضعیت رو دید اومد اتاقش لباساشو در آورد و شروع کرد با به یادآوردن اون صحنه ها به جق زدن کیرش تو دستش بود و رو تخت دراز کشیده بود و چشماش بسته یه لحظه دستای گرمی رو دور گیرش حس میکنه آخه سپرده بود کسی مزاحمش نشه واسه همین می ترسه چشاشو باز میکنه میبینه زن داییشه از یه طرف خوشحال که به آرزوش داشت می رسید از یه طرف نگران که مبادا کسی سر برسه زن دایی چیکار میکنید شما چطوری اومدید اینجا نکنید زشته سرورم این کار من زشته یا کار شما که دزدکی داشتین من رو دید می زدین و حالا هم دارین جق می زنین اگه زنتون بفهمه باهاتون چیکار میکنه نه خواهش می کنم به اون چیزی نگین هرچی باشه ما میتونیم با هم کنار بیاییم آخ قربون آدم چیز فهم هم من دست شما آتو دارم هم شما دست من پس بیایین از هم لذت ببریم آخه زن دایی نمیشه که شما زن دایی من سردار سپاه پدرم بودین نه چه اشکالی داره من اگر به شما کوس ندم به غریبه کوس بدم کی از آشنا بهتر میترسم کسی بیاد یه دفعه تو نه نمیاد پس بذار بگم کسی مزاحم نشه پادشاه رفت و اومد زندایی اومد کیر پادشاه رو گرفت و شروع کرد به خوردن چنان کیر پادشاه رو میخورد که نزدیک بود از جاش در بیاره آخه چند وقتی بود که رنگ کیر رو ندیده بود سرشو خایه هاشو چنان لیس می زد که پادشاه دید اگه همینطوری پیش بره الانست که آبش بیاد واسه همین گفت بسه و رفت تو کار لب گرفتن در حین لب گرفتن شروع کرد به درآوردن لباسای زن داییش که تازه متوجه شد عجب شاه کوسیه زن داییش و خبر نداشت آخه اون موقعی که از در نگاه میکرد موقعیت خوبی نداشت سینه های زن داییشو گرفت و شروع کرد به لیسیدن هر کدومشون تو یه دست جا نمیشد چنان میخورد که آه زن داییش بلند شده بود پادشاه آروم آروم اومد پایین شروع کرد به خوردن کوس زن داییش اولین بار بود که کسی کوس زندایی رو می خورد آخ بخور آخ جون بالاخره به آرزوم رسید کسی نبود واسم این کارو کنه اگه الان بمیرم دیگه خیالم راحته و هیچ آؤزویی ندارم زن دایی جون الان وقت مردن نیست وقت دادانه پادشاه کوس زن داییش که یه کم مو داشت رو چنان لیس می زد که زنداییش سر حال اومده بود سرورم دیگه طاقت ندارم خواهش میکنم کوسم رو بگایید چشم زن دایی آماده باش پادشاه یکی دو بار کیرشو کشید رو کوس زن داییش و آروم کرد داخل و زن داییش یه آه بلند کشید آخه چند وقتی بود کیر نرفته بود تو کوسش وای من چقدر خوشبختم وای کوسم آخ کوسم بکن که چه خوب میکنی پادشاه هم یواش یواش سرعتشو بیشتر کرد وای جونم کوفتت بشه دایی جون عجب کوسی میکردی من خبر نداشتم کوس نه شاه کوسه وای سرورم چه لذت خوبی نصیبم شد آخ چه حالی میده تندتر تندتر داره میاد داره میاد یه دفعه زن داییش خودشو سفت کرد و پاهاشو دور کمرش محکم کرد و خودشو خالی کرد آخ راحت شدم آخ زن دایی عجب آب کوست داغه سوزوند منو زن دایی دیگه نای حرف زدن نداشت پادشاه همچنان مشغول گاییدن دیگه آخرای کارش بود داشت آبش می اومد آخ زن دای دارم میام داره میاد میخوام بریزم رو شکمت اگه تو تو شکمت بریزم آبرومون میره توکه شوهر نداری سرورم هرچی شما بگین من تسلیم میشم بالاخره شاه کیرشو کشید بیرون و ریخت رو شکم زنداییش و افتاد رو تخت بعد چند دقیقه استراحت و لب بازی زندایی آماده رفتن شد و رفت اتاقش و شاه از گاییدن یه کوس دیگه راضی و خوشحال بود ادامه دارد قسمت نهم پادشاه قصه ما شده بود کوس کن اعضای خانوادش و جور همه اونایی که توی جنگ کشته شده بودن رو می کشید قبل از این جریانا هر روز می رفت به اصطبل سلطنتی و به اسب شخصیش سر می زد با اینکه از کمر افتاده بود چون از اسبش چند روزی به علت گاییدن اقوام خبر نداشت تصمیم گرفت که بره به اسبش سربزنه و رفت تو اصطبل اسبش رو نگاه کرد خیلی خوشحال شد اما یه لحظه که سکوت کرد یه صدایی شنید صدای یه زن بود بیشتر اینکه داره قربون صدقه یکی میره تعجب کرد آخه کسی نمی تونست باشه صدارو دنبال کرد تا رسید به اول صحنه رو که دید چشاش 4 تاا شد و دید یه زن لخت کیر یه اسب رو گرفته دستش و یه دستش هم رو کوسشه و چشاشو بسته داره قربون صدقه کیر یه اسب میره دقت کرد دید زن عموی 45 الشه پادشاه که دید موقعیت جوره و می تونه یه کوس به موسایی که گاییده اضافه کنه خودش رو لخت کرد و آروم آروم رفت جلو زن عمو حس کرد چیزی اومده باشه ولی اعتنا نکرد پادشاه آروم رسید به زن عمو تو شک و تردید بود که شروع کنه یا نه بالاخره تصمیم خودشو گرفت آروم دستاشو گذاشت رو کمر زن عموش کیرشو چسبوند به کونش زن عمو ترسید و یه جیغ کوچولو زد و دستاشو از کیر اسب و کوس خودش برداشت یه لحظه که برگشت دید پادشاهه سرورم اشتباه کردم خواهش میکنم با من کاری نداشته باشید زن عم جرا اخه تا وقتی که کیر من هست شما نباید به کیر یه اسب نظر داشته باشید پادشاه همچنان کیرشو می زد به کون زن عموش با این کار زن عموش شهوتی شد و بالاخره خودشو تسلیم کرد آه و اوه زن عم رفت هوا پادشاه هم همزمان گردن و گوشای زن عمو رو می بوسید در یه حرکت برق آسا اون رو برگردوند و چشم تو چشم شد بعد چند ثانیه لبا رفت روهم شروع به لب گرفتن کردن دوتاشون شهوتی شده بودن کیر پادشاه که به کوس زن عموش می خورد اون رو حال به حالی می کرد زن عمو نشست و شروع کرد به خوردن کیر پادشاه آه آه زن عم عجب میخوری دوس دارم خوردنتو اتفاقا عموتون هم از خوردن من راضی بودن وای جونم آخ جونم بخور که خوب میخوری چنان لیس میزد و میخورد که شاه داشت اساسا حال می کرد شاه زن عموشو بلند کرد و چند تا لب اساسی گرفت لباس زن عمو رو پهن کرد کف اصطبل زن عموشو خوابوند نمیخواست وقت رو از دست بده سریع رفت سراغ سینه هاش هر دوتاشونو لیس میزد گاز میگرفت آروم آروم اود پایین رسید به نافش یه کم که اون رو خورد رسید به اصل کاری یه کوس صاف و سفید و براق چنان برق می زد که نورش میخواست چشم پادشاه رو کور کنه شروع کرد به لیسیدن چنان با حرص و ولع لیس می زد که نگو دوتاشون از فرط شهوت به وجد اومده بودن هر دو میخواستن که این لحظه ها هیچ وقت تموم نشه زن عمو بلند بلند آه میکرد وای سرورم شما از شوهرم هم بهتر میخورین اون زیاد خوشش نمیومد نمی خورد یعنی کم میخورد امام شما استاد این کاری نکردین تو کوسم ولی دارم حالی به حالی میشم وای داره میاد آخ آه آخ و یه آه بلندی گفت و ارضا شد و آب کوسشو ریخت رو صورت پادشاه پادشاه صورتشو پاک کرد و به زن عموش گفت زن عمو آماده ای بریم مرحله نهایی آره سرورم بی صبرانه منتظرم پادشاه یه کم کیرشو با آب کوس زن عموش خیس کرد و آروم هل داد رفت تو کوس زن عمو زن عموش هم یه آه بلند گفت شروع کرد به عقب جلو کردن وقت زیادی نبود دیگه کم کم سر و کله کارگرا پیدا می شد به خاطر همین پادشاه باید تو وقت صرفه جویی می کرد حالت های مختلف رو امتحان می مرد آی سرورم عجب کیری دارین تمام کوسمو پر کرده کیر شوهرم کوچیک بود زیاد حال نمی کردم آخ زن عم کوس نگو طلا بگو عجب کوسی ساختی واسه خودت پادشاه داشت زن عموشو به حالت سگ نری که یه ماده سگ رو میکنه میگایید از پشت گذاشته بود تو کوسش اونم مثه بقیه دوس نداشت از کون گاییده بشه چون طاقت درد نداشت دیگه آخراش بود آبش داشت میومد وای زن عمو داره میاد داره میاد کیرشو کشید بیرون و آبشو ریخت رو کمر زن عموش پادشاه رو باش اومده بود دیدن اسبش کوس گایید خودشون رو جمع و جور کردن رفتن سمت کاخ قسمت دهم روزها برای پادشاه خوش اقبال و پیشانی بلند ما می گذشت دیگه واسه خودش کمری نذاشته بود مراقب بود کسی به جز زنش رو حامله نکنه اگه این اتفاق می افتاد نمیدونست چجوری درستش کنه یکی از روزا داشت تو باغچه کاخ قدم میزد دوس داشت تنها باشه و کسی مزاحمش نشه این موضوع رو به نیدمه مخصوصش سپرد و خودش مشغول قدم زدن شد همینطور که داشت قدم میزد دید بوته های کناری باغجه داره تکون میخوره اول فکر کرد شایدحیوونی چیزی باشه ولی صدای داد و فریاد یه زن می اومد زنه هی می گفت نکن اینکارو با من نکن من آبرودارم به غیر از شوهرم دیگه کسی حتی مو های منو ندیده نکن اگه بمیرم بهتر از اینه که بهم تجاوز بشه پادشاه کنجکاو شد ببینه چه خبره اومد جلوتر دید یه مردی که نقاب زده یه زن رو لخت کرده و می خواد خودش هم لخت بشه دقت کرد دید اون زن کسی جز زن داداشش نیست اون مرده میخواست لخت بشه و به زن داداش پادشاه تجاوز کنه اما پادشاه عصبانی شد و فریاد کشید ای دزد ناموس با زن داداش من چیکار داری مرده تا صدا رو شنید ترس برش داشت و پا به فرار گذاشت پادشاه اومد جلو زن داداش دستش چلو سینه و کوسش بود خجالت میکشید زن داداش چی شده چرا اینجایید بغض زن داداش پادشاه ترکید و شروع کرد به گریه کردن پادشاه اومد نزدیک و اون رو بغل کرد از پیشانیش بوسید وقتی بدنش با بدن زن داداش برخورد کرد کیرش سیخ شد زن داداشش فهمید اونم حالی به حالی شد از وقتی اومده بود تو خونواده اونا از روز اول چشمش پادشاه فعلی رو گرفته بود همیشه آرزو داشت به جای سیاوش شاهزاده آرش شوهرش باشه ولی حیف که نتونست این جوری بشه پادشاه آروم آروم داشت کمر زن داداششو می مالید میخواست حشریش کنه نفسای زن داداش تندتر و تندتر شده بود و دستای پادشاه اومد پایین تر رو کون زن داداش سرورم احساس خوبی دارم انگار شوهرم اینجاست و من تو بغل اونم خوش به حال زنتون که تو بغل شما آرامش میگیره زن دادا شما هم فرقی با زن من ندارین خواستین تو بغل من آرامش بگیرین واقعا سرورم بله عزیزم محکم بغلش کرد و لبشو نزدیک کرد دوتاشون همراهی کردن و لب به لب شدن تنها چیزی که باعث اذیت می شد لباسای پادشاه بود که اونم از تنش درآورد وقتی کیر پادشاه رود دید از تعجب چشاش 4 تا شد آخ قربونش برم چقدر کلفته بزرگه و پرید رو کیرپادشاه و شروع کرد به خوردن لیس و زدن چنان میخورد که انگار داره بهترین غذای عمرشو میخوره پادشاه داشت اساسا حال می کرد آه پادشاه هم بلند شده بود اگه بیشتر ادامه میداد آب پادشاه میریخت تو دهنش پادشاه گفت بسه دراز بکش خوشبختانه دزد ناموس شرایط رو از قبل مهیا کرده و کار پادشاه راحت شده بود زن داداش دراز کشید و پادشاه اومد روش گردنش رو میک میزد لیس میزد اومد روسینه هاش نوکشو میکرد دهنش زن داداش داشت از حال می رفت پادشاه هم داشت بهش خوب حال می داد اومد پایین دید یه کوس درشت و جاافتاده هست معلوم بود که تنگ بود چون فقط یه بچه ازش اومده بود بیرون شروع کرد به لیسیدن هی لیس میزد انگشت می کرد همش اینکارو تکرار می کرد از حرکات زن داداش فهمید داره ارضا میشه سرعتشو بیشتر کرد آی سرورم آخ سرورم آخ دارم از هوش میرم این همه خوشبختی رو تو خواب هم نمیدیدم آی ی ی ی آخ خ خ خ اومدم اومدم اومدم یه دفعه خودشو خالی کرد و ساکت شد پادشاه اومد بالا باز شروع کرد به لب گرفتن که یه کم حالش اومد سرجاش گفت دیگه باید کارو یکسره کنم آماده ای بله سرورم آماده ام کیرشو یه ضرب فرستاد تو که با جیغ بلند زن داداش همراه بود سرورم آروم چند وقته کیر نرفته توش آخه زن داداش بدجور شهوتی بودم شروع کرد به عقب جلو کردن آروم خیلی عاشقانه با هم اینکارو میکردن دوس نداشت زود تموم بشه تمام حالت ها رو امتحان کرد پادشاه خوابید رو زمین میکرد تو کوس زنداداش دیگه آخرای کار بود که داد زد دارم میام دارم میام که زن داداششو برگردوند و آبشو ریخت رو صورتش و گرفت یه گوشه نشست و دو تاشون شادمان و سر افراز بودن از کارشون و هرکدوم جداگانه رفتن به سمت کاخ پادشاه خوشحال از اینکه تونسته بود اعضای خونوادشو دور خودش جمع کنه و نذاره اونا به بیراهه برن ازاین کارش شادمان و مسرور بود فقط یه افسوس داشت به خاطر اینکه مادر زنش مرده بود خیلی دوس داشت اونو هم بکنه ولی حیف که نمیتونست و از این لذت بی نصیب بود میخواست اگه پسر دار بشه به پسرش هم یاد بده این کارو پادشاه سال ها به همین صورت در سرزمین خودش در عین اقتدار زندگی کرد پایان نوشته
0 views
Date: December 27, 2019