سلام دوستان اسم من شاهینه وبچه اصفهانم داستانی که براتون مینویسم از داستان زندگیم واقعی تره تقریبا 1 ماهه از پایان خدمتم میگذره و چه شیرین گذشت بی خیال این داستان ماله 6 ماهه پیشه من راننده اماده پادگان بودم یعنی به صورت 24 24 شیفت میدادم ساعت 8 شب بود که دیدم امپر بنزینم پایینه و مجبور بودم برا سوخت گیری به پمپ بنزین که10 کیلومتر فاصله داشت برم بنزین بزنم شرایط پادگان جوری بود که اگه بعد تایم اداری برای سوخت گیری میرفتم باید از جیب خودم پول میدادم اعصابم خورد بود و در حال خروج از پمپ دیدم که دختری 20 ساله تو همین رده سنیها اره 20 سالش بود به طرف ماشین میدوه و گریه میکنه ماشینی که تحویل من بود تویوتا هایلوکس مدل 91 خلاصه ماشینه حج ممد علی بود نه بوغ داشت نه صندلی ولی خوب رنگه سبز و سفیدش اون دختر معصوم را متوجه کرد البته بعد که میکردمش فهمیدم معصومه زدم رو ترمز دوید سوار شد اسم رو اتکت را خوند گفت شاهین تو را خودا کمکم کن شوک عجیبی بهم وارد شد گفتم چی شده گفت من را دزدیدن گفتم کی گفت اون نیسانی که تو پمپ بنزینه من نمیدونستم چیکار کنم دنده عقب گرفتم ولی داخل نیسان یک پیره زن و پیره مرد نشسته بودن هر دو جا خوردیم از بو دهنش و رفتارش فهمیدم حسابی مسته خیلی خوش حال شدم چون یه 2 ماهی تو کف یه دختر خوشگل مامانی مثل اون بودم گریه میکرد ازش اسمش را پرسیدم گفت تو را خدا من را به بابام برسون بهش گفتم بیا بریم پادگان من مرخصی بگیرم با ماشین خودم میبرمت قسم میداد گفت هر کاری بخوای برات میکنم گفتم هر کاری گفت اره بهش گفتم اول اسمتا بگو گفت زهره اهل سمیرم ازم گوشی خواست به باباش زنگ بزنه نداشتم بهش بدم در مسیر بودیم داشتم لباش را میخوردم و عرق از سر صورتم میریخت که گوشیش زنگ خورد دوباره گریش افتاد گوشی را ازش گرفتم پدرش بود ازم پرسید زهره کجاس بدون اینکه خودم را معرفی کنم گفت دوباره این پدر سگ را ذستگیر کردین با من تماس نگیرین من دنبالش نمیام من که از زور خوشحالی قند تو کونم الاسکا شد زدم کنار شروع کردم به خوردن لباش حسابی مست بود منم که الکلی بودم از تنفسش مست شدم دست به سینهاش که زدم خودش دکمه مانتوش باز کرد داشت از هوش میرفت میدونستم پردش بازه انگشتم را فشار دادم داخل کوسش پس زد گفت نکن و از هوش رفت منم شلوارش را باز کردم و کیرم که داشت میترکید حول دادم تو کوسش دیدم ای دل غافل خون امد حسابی ترسیده بودم ولی شروع کردم به تلمبه زدن بعد 15 دقیقه حالا کم و زیاد ابم امد از خودم بدم امدولی چاره نداشتم در ماشین را باز کردم اندختمش پایین تو فکر بودم دیدم رسدیم رفتم داخل دوستم علی بهم گفت چرا تو همی زدم زیره گریه چند دقیقه گریه کردم ورفتم از سیم خارذار ها اون طرف سوار ماشینم شخصیه خودم که ریو سفید رنگه شدم و به طرفش رفتم وقتی بهش رسیدم دیدم داره گریه میکنه حسابی حالم گرفته بود بهم گفت نامرد از خودم بدم میومد که چرا کم کردمش سوار شد تا صبح باهم تاب خوردیم خیلی هم ازش خوشم امده بود از هیچی نمیترسید تا حالا هم صد بار کردمش به خاطرش هفته ای یک بار300 کیلومتر میرم تا بهش برسم عجب کسه داغی داره ولی در کل پشیمونم همش میگم ای کاش اون شب نمیرفتم بنزین بزنم خواهشا فوش ندید ممنون نوشته
0 views
Date: July 27, 2018