خریدهام رو برام میاری؟

0 views
0%

واي چقدر هوا اين روزها گرم شده ، دماي بدن انسان حدود 36 درجه است و اگر دماي هوا ، از دماي بدن انسان بالاتر بره ، آدم گرمش مي شه . حالا از اين کس و شعرهاي علمي که بگذريم ، اون روز رفته بودم توي بازار که يکمي خيابونهاي شهر رو ، متر کنم و روحم رو با ديدن ، دختراي خوشکل و خوش اندام ايراني تازه کنم . و البته مي خواستم براي روز پدر که فرداش بود ، يعني پنج شنبه اي که گذشت ، براي پدرم جورابي يا زير پيرهني بخرم ! خلاصه به همين بهانه رفتم توي پاساژ و وارد يه بوتيک کوچيک شدم و ارزانترين جوراب آنجا را خريدم . از اونجا هم رفتم باشگاه ، تا لااقل نذارم کارت ماهيانه ام الکي هدر بره . بعد از ساعتها گشت زدن و خرج کردن وقت ، پول ، و انرژي ام توي بازار ، رفتم ايستگاه تاکسي راني تا ديگه اين هيکل خسته و کوفته را به خانه برسانم. ساعت حدود 1 ظهر بود و دما حدود 40 درجه ! – مطهري يه نفر ، مطهري يه نفر خدايا شکرت ، با عجله رفتم و سوار شدم . و تاکسي راه افتاد ، در راه به مسافر کناري ام که کلي خريد کرده بود و معلوم نبود توي اين گرما ، چطور مي خواد اونا رو به خونه ببره ، نگاه کردم و ديدم که خوشکلترين زن محله مان کنارم نشسته و يه سلام گرمي کردم و اونم گويي که فرشته نجاتي راديده بود ، گفت : سلام سينا جان ، مامان اينا چطورن ؟ منم گفتم : خوبن ، سلام مي رسونن ، سمانه خانوم !!! وااااي ، آبروم رفت . توي جيبم فقط کرايه يه نفر بود و خيلي ضايع بود که اگه کرايه سمانه خانوم رو حساب نمي کردم . رسيديم به ايستگاه و با کلي تعارف ، سمانه جون راضي ام کرد که اون کرايه دو نفرمون رو حساب کنه . از نگاههاي تمسخر آميز دو تا مسافر ديگه ، حسابي ضدحال خوردم . راه خودم را کشيدم و مي خواستم برم که يه دفعه صدايي آتشين قلبم را فرو ريخت . – سينا ، خريدامو برام مياري ؟! واي ، آنقدر ناز و ادا در آن صداي قشنگ بود که ناخودآگاه کيرم راست کرد . – من چقدر حواس پرتم ، ببخشيد ، معلومه که ميارمشون ! – ممنون ، سينا جون ! به سمت محله مان راه افتاديم . – سمانه – سينا جان ، دانشگاهي ؟ – من – آره ، مکانيک مي خونم . – سمانه – فکر کنم العان امتحانات پايان ترمت باشه ؟ – من – نه ، حدود يه ماه ديگه شروع مي شن ! – سمانه – که اين طور ؟!!! من _ آره ديگه ، راستي چطور شد اينقدر خريد کردين ؟ س _ مگه نمي دوني فردا روز مرد ( مي باشد ) ، خوب منم رفتم واسه آقا امير چندتا وسيله و چيز ميز خريدم ، فردا بعد از يک هفته مي آد مرخصي ، مي خوام حسابي سورپرايزش کنم . رسيديم به کوچه ، العان حدوداي ساعت 2 و ربع ظهر شده بود ، پرنده که هيچ ، پشه هم پر نمي زد . خوب ، گذشت و رفتم و کلي زنگ زدم ، ولي هيچ کسي در را برام باز نکرد . خوشبختانه در اين مدت سمانه خانوم تويکيفش داشت دنبال کليد مي گشت و وسايل را به بالا مي برد ، و وقتي متوجه شد که کسي درو ، بروي من باز نميکند ، به من گفت : – سينا ، بيا داخل خونه ام و يه آب و شربتي بخور تا اونا بيان . – شرمنده ام ، لامصب در خونمون يه جوريه که نمي شه از روش بالا رفت ! _ دشمنت شرمنده باشه عزيزم ! واي ، باورم نمي شد ، ” عزيزم ” يعني سمانه برام چه نقشه اي کشيده بود که داشت اينطور شروع مي کرد ؟! رفتم بالا و شربتو گذاشت جلوم و خوردم و ، اون رفت توي اتاق و لباسهاشو عوض کرد ، چند لحظه بعد با يک دامن آب و پيراهن قرمز ، از جلوم رد شد و اون ساقهاي تراشيده اش از زير دامن به بيرون مي جهيدند . کيرم داشت مي ترکيد . يهو اون نگاه کرد سمتم و با ديدن کير ورم کرده ام که هيچ جوري نمي شد قايمش کرد ، لبخندي زد و بهم گفت : سينا راستش من موهاي پشت کمرم رو نزده ام و هيچکي رو هم ندارم که بهش بگم تا برام انجامش بده ، مي توني بياي توي هموم و برام بتراشيشون ؟ جنده ، خوب مي رفتي و به يک آرايشگاه زنانه و به اونا مي گفتي ؟ – گفتم باشه و يا علي گفتيم و اون رفت توي حموم و لخت لخت شد ، طوري که فقط شورت و کرست تنش بود ، و روي کف حمام دراز کشيد ، طوري که باسن و کمرش رو به من بود . کرم موبر را گرفتم و به روي موهاي پشت کمرش ، نزديک خط باسنش زدم و شروع کردم به پاک کردن ، اونقدر زدم و پاک کردم تا عين پوست نوک کيرم صاف صاف شد ، من هم که همه لباسهايم را در آورده بودم که ، خيس ، يا کثيف نشن و فقط يه شرت آبي کم رنگ پام بود ، که کيرم به علت خيس شدن شرت ، کلا معلوم بود . دستم رو بردم لاي باسنش و ناگهان سمانه پريد گوشه حمام و با ديدن کير ورم کرده ام گفت :داداش سينا چيکار مي کني ؟ و منم پريدم روش و با در آوردن سوتينش ، شروع کردم به مکيدن نوک سينه هاش . يک دفعه صداي آه سمانه باند شد و گفت : نه ، سينا . رفتم پايين تر و شرت زيبايش را درآوردم و شروع کردم به خوردن لبهاي کسش که حسابي شسته و خيس شده بودن . آه ، آه ، آآآآآآآه ، نکن ، بي شرف ، آ آ آ آ ه ، تو مثل برادرمي بدون اين که حرفي بزنم ادامه دادم ، و پاهايش را باز کردم ، کيرم را به درون کسش فرو بردم . در اين هنگام او جيغي بلند و شهوت آلود کشيد و گفت : بيارش بيرون . و شروع کرد به بالا و پايين رفتن ، و آه مي کشيد . – واي سينا ، اگه امير بفهمه هردومونو مي کشه . – عزيزم اگه تو چيزي بهش نگي نمي فهمه . -ديگه بسه ، کيرتو بيار بيرون تا دسته گل به آب ندادي . آن را بيرون کشيدم ، سمانه آن را در دست گرفت و به شدت آن را مي ماليد ، گهگاهي آن را درون دهنش مي کرد ، تا رطوبت کيرم از دست نرفت . در آخر هم آب کيرم را به شدت تمام ، روي سينه هايش ريختم و با هم حمام کرديم. همين العان ، سمانه به من اس زد ،با اين متن : امير مرخصي دو روزه اش تمام شده و رفته سر کارش ، بيا ، کارت دارم . فعلا باي . بايد برم ببينم که سمانه جونم ، چيکارم داره .

Date: May 1, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *