خواهرزنم مهری

0 views
0%

سلام اسم من غلامه و 30 سال سن دارم چند وقت طول کشید تا به خودم به قبولونم این داستان رو بنویسم. البته داستان نیست واقعیته شاید تلخ باشه ولی مساله اینه که اتفاق افتاده. داستان مربوط میشه به خواهر زنم مهری. اون چند سالی از من بزرگتره و 2 تا هم بچه داره رابطم هم با شوهرش خیلی خوبه ولی از روز اولی که با زنم نامزد بودم نمیدونم چرا یه جور دیگه به اون علاقه داشتم. البته مهری هیکل زیاد خاصی نداشت شاید هم از نظر خیلی ها معمولی بود ولی برای من فرق داشت. قدش تقریبا 165 ، اندام نسبتاٌ تو پر سینه های نسبتاً بزرگ و باسن نسبتاً زیبا (از نظر من عالی) رابطه خوبی با هم داشتیم. به عنوان شوهر خواهرش همیشه بهم احترام میذاشت و هوامو داشت. بارها موقعی که داشتم زن خودمو میکردم همش مهری رو تو ذهنم مجسم میکردم و همش جلو چشمام بود کم کم به این نتیجه رسیدم که دچار بیماری روانی شدم.و یواش یواش داشت از خودم بدم میومد تا اینکه یه روز که رفته بودیم خونه مهری. زنم برای خرید میخواست بره بیرون که با اصرار بچه‌های مهری برای بیرون رفتن مواجه شد مهری هم بنده خدا ناچار شد با خواهرش و بچه‌هاش بره بیرون من چون حوصله نداشتم نرفتم. و تو خونه تنها موندم شوهر مهری هم رفته بود یه شهر دیگه ماموریت.

Date: May 1, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *