سلام خدمت همه دوستای شهوانی اسمم فرهاد و ۳۱ سالمه حدودا ۵ ساله ازدواج کردم و علیرغم اینکه خانمم رو دوست دارم ولی رابطه زناشویی خوبی نداریم دوتا خواهرزن دیگه دارم که یکیشون اول دبیرستان و اون یکی هم ازدواج کرده اسم کوچیکه لیلا و خواهرزن بزرگم لادن هست یکی دوبار لپ تاب خواهرزن کوچیکه یعنی لیلا رو گرفتم که ویندوز آپدیت کنم یا آنتی ویروس بریزم که دیدم پر از فیلم سوپر و عکس کیر بود یه روز که خونه ما بود و زنم خونه همسایه رفته بود که ظرف اش نذریشون رو بده به لیلا گفتم لپ تابش رو بیاره و تا آورد رفتم توی قسمت مخفی عکساش و عکس یه کیر بزرگ آوردم و صداش زدم اومد و بهش گفتم این چیه نمیترسی کسی ببینه یهو رنگش زرد شد و حالت بغض گرفت و قسم داد که به کسی نگم منم قول دادم که نگم و بهش گفتم یه کار دیگه هم میکنم برات ولی باید بین خودمون باشه و به دوستات هم نگی پرسید چی و گفتمش نشونت میدم واقعی اش رو که نخوای عکس جمع کنی و فقط حواست باشه بین خودمون باشه ها دیدم چشماش گرد شد و داره پایین رو نگاه میکنه و یهو گفت آجی نیاد گفتم نترس اگه اومد هم هول نکنی منم از حالت اشتیاقش حشری بودم و شلوار و شرت رو آوردم پایین که لیلا دیگه نمیدونست چکار کنه اومد نزدیک و با دست گرفتش و گفت فرهاااااااااد تو رو خدا یکار میکنی گفتم چی گفت من حواسم هست از توی چشمی آپارتمان نگاه میکنم و آجی اومد بهت میگم فقط بذارش توی شرتم دوستام همه دوست پسر دارن و من اصلا تجربه نکردم منم از ترس زنم گفتم الان اصلا فقط دست بردم توی شرتش و کوسش رو مالیدم و بهش گفتم یکشنبه بیا که خواهرت امتحان رانندگی داره خلاصه گذشت و یکشنبه شد در رو زدن آیفون رو زدم و در آپارتمان رو باز کردم دیدم عه عه لیلا و مادرزنم باهم اومدن شاخ درآوردم اومد گفت فرهاد یه شارژ ایرانسل برام بگیر شارژ که فرستادم دیدم پیام غلط کردم که خوردم فرستاده و انگار مادرزنم شک کرده بهش پاشده اومده که ببینن خانمم هم قبول شده یا نه منم با کلی ضدحال بهشون گفتم من میرم دوش بگیرم لخت شدم و گوشی رو توی جیب شلوار گذاشتم و داشتم ژیلت حاضر میکردم که دیدم گوشیم شروع به لرزیدن کرد دیدم لیلا پیام داده مامان اومده چند دقیقه توی نورگیر و من اومدم آشپزخونه بهم گفته نیای دیگه لیوان خورد شده ولی انگار پشت پنجره حمامه بعدم شکلک خنده و چشمک فرستاد منم سریع نوشتم میفرستمت دنبال نخود سیاه سریع برو مادرزنم رو صدا زدم و گفتمش خاله لیلا رو میفرستی ژیلت بگیره از سر فلکه اونم سریع لیلا رو صدا کرد و اونم رفت منم عادی حمام میکردم ولی با زیر چشم حواسم بود انگار از پنجره داره میبینه مادرزنم من رو کیرم شق شده بود به بهونه لباس شستن لباسامو گذاشتم توی تشت و رفتم توی رخت کن و یکم در حمام رو باز کردم و رفتم بیرون و سریع رفتم آشپزخونه و آخر آشپزخونه و یواش سرک کشیدم دیدم یه چهارپایه زیر پاشه و از گوشه پنجره دنبالم میگرده یهو بهش گفتم خاله لیدا زشته ربع ساعته پشت پنجره ای بس نیست واااااااااای وقتی برگشت رنگش مثل گچ بود نفس نمیکشید گفت نه بخدا اینجور نیست و یه نگاه بهم کرد و گفت خاک به سرم خاله بخدا یه موضوعیه بعد میگم بهت و هی خواست ماست مالیش کنه دستش رو گرفتم و بردمش توی اتاق و تلفن دادم بهش و گفتم به لیلا زنگ بزن بگو ۸ تا نون و دو کیلو سیب زمینی بگیره اونم با اته پته داشت با لیلا حرف می زد و نگاش یه من بود که گفت ۸ تا خواست بگه نون نه دکمه شلوارش رو با زیپ باز کرده بودم که زبونش گرفت دست منو به علامت مخالفت گرفته بود ولی تا اون تلفن رو قطع کرد فقط رسید بگه فرهاد بدون کاندوم اصلا که من کرده بودم تا ته داخل اول از هم خجالت میکشیدیم ولی بعد که تمام کردیم بهم گفت امروز لیلا نمیدونم کجا میخواست بره که من پیله شدم برم باش آخه دیشب توی حمام دیدم داره بدنش رو تیغ میزنه منم با خنده گفتم بهش پیش من میخواست بیاد و قضیه لپ تابش رو گفتم و گفتمش خاله بذار وقتی اومد خودم کنجکاویش رو برطرف میکنم که نره یه وقت جایی که براش خطر داشته باشه قول دادم که نکنمش و مادرزنم توی حال خوابید یا بهتره بگم خودش رو زد به خواب و لیلا اومد و بردمش توی اتاق و بهم گفت مامان چی شد گفتمش هیچی فقط آوردم نشونش دادم که یهو چنان خنده ای کرد و سریع لخت شد چند وقت دیگه هم قراره دماغ لیلا رو تهران عمل کنیم و نوبت گرفتیم و منو لیلا و مادرزنم میریم مادرزنم هم میخواد سینه هاش رو عمل کنه که به لیلا میگفتم من میگمش خوبن مامانت میگه میخوام عمل کنم مادرزنم اومد و گفت خجالت بکش جلو لیلا لیلا هم خندید و گفت خب مامان فرهاد دیگه خوبن دیگه چرا لج میکنی مادرزنم هم به لیلا گفت خاک تو سرت حالا اینقدر بی حیا شدی که خجالت نمی کشی و از اونی که نباید بدونی تو روم حرف میزنی بقول زنم میگه خوشحالم که تو شدی مثل پسر مادرم و برادر لیلا نمیدونه مادرزنم هفته ای یه بسته کاندم تمام میکنه نوشته
0 views
Date: August 23, 2018