سلام من علی هستم چند سال پیش که تازه دیپلم گرفته بودیم و پشت کنکوری بودیم یکی از دوستامون بهم گفت بیا بریم بسیج محل ثبت نام کنیم و واسه سربازیمون ۶ ماه کسری خدمت میدن و دوره آموزشی سربازی نمیریم و کلی خدمات دیگه اولش که رفتیم تو بسیج ثبت نام کردم و با ذهنیتی که من از قبل داشتم فکر میکردم همه ریشو هستن و نمازشون هیچ وقت قضا نمیشه ولی وقتی توی کلاسای احکام و دعا خوانی و شرکت کردیم و با چنتا بسیجی دیگه اشنا شدیم فهمیدین اکثر بچه های بسیجی واسه سربازی و استفاده از بن و خدمات دیگه بسیجی شدن و هیچ کدوم اهل نماز نیستن و تو بسیج واسه هم سوپر بلوتوث میکردن و صحبتهاشون از کس و کون جنده هایی بود که میکردن البته ناگفته نماند یه سری افراد مذهبی و ریشو که دکمه های پیرهنشون رو تا اخریش میبستن هم بودن تو بسیج که وظیفه شون گیر دادن و برگزاری کلاسای احکام واسه ما کفار بود و عقیده های تخمی مثل قیافه شون و احمدی نژادیسم رو میخواستن به ما القا کنن ولی ما فقط گوش میکردیم و میگفتیم کیرم دهنت با سخنانت خلاصه بسیج با همه ی چرندیاتی که پشت سرشون میگن ولی برنامه های جالبی از قبیل استخر و فوتبال و کوهنوردی هم داشت اون موقع که ما ثبت نام کردیم چندماه بعدش تابستون بود و بسیج واسه دانش اموزای کوچیک کلی برنامه داشت و کلاسای فوتبال و میزاشتن یه سری از همین افراد عقیدتی چنتا از دانش اموزا رو میبردن و بهشون توی همون اتاقهای بسیج تجاوز میکردن همین رفیق خودم که منو برد تو بسیج حداقل ۷ ۸ تا بچه رو تو خود پایگاه کرد و وضعیت تو بسیج به همین منوال بود و هست ولی من خودم شخصا نه به کسی تعرض کردم و نه گذاشتم کسی به من بد نگاه کنه خلاصه من کارت فعال رو گرفتم و چنتا دوره ی اموزشی هم دیدم که اموزشی سربازی نرم و بعدش دانشگاه قبول شدم و رفتم شهر دیگه بعد از اینکه دانشگاهم تموم شد و برگشتم تهران دوباره رفتم پایگاه پیگیر پرونده ام و کمی فعالیت کنم که بتونم از فرمانده امضا بگیرم واسه کسری خدمت فرمانده بهم گفت چون تو لیسانسه ای بیا مسئول نیرو انسانی شو و کارهای ثبت نام انجام بده و کلیدهای پایگاه رو هم در اختیارم گذاشت تو بسیج اکثر برادرا پیراهن یقه اخوندی میپوشیدن ولی من همیشه تیشرت میپوشیدم یا اگه پیراهن میپوشیدم یقه ی پیراهنم باز بود و استینامو میدادم بالا خیلی ها هم سعی کردن زیراب منو بزنن ولی کیرمم نتونستن بخورن چون هیچکس نبود بجای من بزارن واسه ثبت نام کارهای ثبت نام بسیج خیلی تخمیه و یه علاف و بیکار میخواد این مسئولیتو قبول کنه و من هم بخاطر سربازیم قبول کردم پایگاه ما طوری بود که قسمت خواهران هم داشت ولی کلا درب ورودیشون فرق داشت و کلا با ما برخورد نداشتن ولی مسئولان بسیج خواهران ماهی یکی دوبار با مسئولان بسیج برادران جلسه داشتن و پول اب و برق و گاز رو نصف میکردن و درباره ی برنامه هاشون حرف میزدن و تمام این خواهرا چادری بودن و اکثرشون هم زشت و شبیه کیر بعد از جق بودن به خاطر همین من هم تو نخ این خواهرا نبودم یکبار که یه جلسه ای داشتیم یکی از خواهرای بسیجی اومد تو جلسه که دهنم باز موند نه تنها زشت و قیافه ی کیری نداشت بلکه قیافه ی معمولی و قابل تحمل داشت و حتی چادر ملی هم زیباییشو چندبرابر کرده بود توی جلسه فرمانده ی خواهرا گفت خواهر نصیری مسئول جدید نیرو انسانی خواهرا هستن که تونسنن برنامه های خوبی رو پیاده کنن و یکی از برنامه ها اینه که خواهرایی که میان واسه ثبت نام مدارک شوهراشون رو هم میگیریم و اونها رو میخوایم بدیم به شما که شما هم شوهراشون رو بسیجی کنید همه از این قضیه خوششون اومد و خیلی هم مورد تعریف و تمجید قرار گرفت خواهر نصیری خلاصه بعد از اتمام جلسه خواهر نصیری اومد مدارک رو به من بده من هم گفتم تشریف بیارید تو اتاق خودم اتاق ثبت نام ایشون و فرمانده شون و فرمانده ی ما اومدن تو اتاق ما و من شروع کردم به پوشه بندی و دوفرمانده هم باهم حرف میزدن و بقیه ی افراد جلسه هم رفته بودن خواهر نصیری معلوم بود خیلی دختر مذهبی نیست و کمی موهاش بیرون بود و جلوی چادرشو نمیگرفت و مانتوی خوشرنگ و تنگش با سینه های بزرگش معلوم بود ولی میترسیدم سوالی غیر از سوالایی مربوط به کار بپرسم خلاصه اون روز رفتن چند روز بعد دیدم خواهر نصیری وایستاده جلوی درب پایگاه بعد از سلام و احوال پرسی ازم پرسید کارهای پرونده ها انجام شده یا نه که گفتم چنتاشون ناقصی داشت ولی من راه ارتباطی با شما نداشتم که اطلاع بدم گفت پس ناقصی اونها رو بهم بگید گفتم اگر امکانش هست شماره تون رو بدین تا بهتون طی تماس بگم اون هم قبول کرد و شمارشو داد بهم و من هم همینطور خلاصه بعد از رفتنش من رفتم تو تلگرامو واتساپ عکسشو چک کنم که دیدم همش عکس گل و گیاه گذاشته و خورد تو برجکم ولی اسمشو فهمیدم که سارا بود سارا قیافه ی معمولی با دماغ بزرگ داشت و ولی صداش رسا و دلنشین بود در کل قابل تحمل و کمی هم خوشگل بود چند شب به بهونه ناقصی پرونده ها باهم حرف زدیم و که یواش یواش من ازش پرسیدم چندسالشه و رشته ی درسیش چی بوده و ولی باهاش دوست نشده بودم یه روز قرار شد اون ناقصی ها که شامل چنتا قطعه عکس و کپی مدارک بود رو برام بیاره من هم ساعت ۲ ظهر روز جمعه توی ماه رمضون قرار گذاشتم که تو کوچه پایگاه مگس هم پر نمیزد و پایگاه هم تعطیل بود خلاصه من رفتم جلوی پایگاه که دیدم منتظره و هوا هم خیلی گرم بود و زیر افتاب با صدلایه لباس و چادر وایستاده کلی ازش عذر خواهی کردم و بهش گفتم بریم داخل که کمی زیر باد کولر خنک بشه اون هم اولش اخه و اما و اگر اوارد ولی من مشغول باز کردن درب پایگاه بودم بعد از اینکه در رو باز کردم اومد داخل و من در رو بستم برگشت گفت چرا در رو بستی گفتم اخه غریبه نیاد داخل الان که پایگاه نباید باز باشه کمی ترسید ولی چاره نداشت من رفتم جلو و در اتاقمو باز کردم و رفتم داخل و کولر رو روشن کرد و اون هم اومد داخل رفتم براش از اب سردکن یه لیوان اب اواردم کیرمم راست شده بود منو یه خواهر بسیجی توی پایگاه زیر سقف و تنها اومدم توی اتاق دیدم چادرشو دراوارده و ایستاده جلوی کولر چشمام چهارتا شد اومدم اب رو بهش بدم که گفت من روزه ام گفتم ببخشید بهش گفتم حسابی داغ کردی جلو کولر وایستادی اونم لبشو گزید گفت داغ نیستم گرممه گفتم چه فرقی میکنه گفت فرقش خیلیه گفتم ولی من داغ کردم اونم چیزی نگفت گفتم تو واسه چی بسیجی شدی گفت چطور گفتم اخه معمولا دخترای بسیجی زشتن ولی تو خیلی خوشگلی و من تعجب کردم وقتی دیدمت از اینکه بهش گفتم خوشگلی خرکیف شد و خندید گفت من بابام سپاهیه و کلا خونوادمون بسیجه و نون زندگیمون از بسیجه گفتم اهان دیگه کیرم داشت میترکید و مغزم کار نمیکرد گفتم مجردی خیلی سخته گفت چرا گفتم بلاخره دیگه اونم گفت مگه دوس دختر نداری گفتم نه تو چطور اونم گفت نه گفتم ازت یه چیزی بخوام ناراحت نمیشی گفت چی گفتم خانومه من میشی خندید گفت یعنی چی گفتم یعنی باهام دوست میشی گفت باید فکر کنم گفتم فکر کردن نداره من از فکر تو دیوونه شدم خندید گفتم یجورایی عاشقت شدم گفت منم از تو بدم نمیاد ولی تاحالا بهت فکر نکردم گفتم من یجورایی عاشقت شدم ردم نکن گفت باشه قبوله از جام بلند شدم و رفتم طرفش امدم دستاشو بگیرم نزاشت و گفت من روزه ام گفتم من عاشقتم و قصدم ازدواجه اشکالی نداره و روزه تو باطل نمیکنه با اکراه قبول کرد دستاشو گرفتم و زل زدم تو چشماش یکم که نگاه کردیم صورتمو بردم نزدیکش گفت نه من روزه ام گفتم کاری نمیکنیم که بزار ببوسمت با اینکه میگفت نه ولی من صورتم بردم جلو و لبمو گذاشتم رو لبش اولش هیچکاری نمیکرد و مثل ماست وایستاده بود و من لباشو میخوردم دستمو دور کمرش حلقه کردم و لباشو میخوردم بعد از چند دقیقه اونم کمی لبمو خورد و یواش یواش وا داد کامل بغلش کردم و لب میگرفتیم دستمو بردم باسنشو لمس کردم سینه هاشو گرفتم هم سینه هاش بزرگ بود هم کونش برش گردوندم و از پشت چسبیدم بهش و با دستام سینه هاشو گرفتم و دوباره لب گرفتیم خودشم اینبار کونشو میمالید بهم مقنعه که سرش بود در اواردم و موهاشو بو کردم دستمو بردم لای پاش و کس تپلشو گرفتم و مالیدم گفت من روزه ام به اونجام دست نزن گفتم نترس باطل نمیشه کاریت نمیکنم و من هم مالوندم اونم هی اروم اه و ناله ی خفیف میزد و میگفتم حالم خرابه دستمو از بالا کردم تو شلوار و شرتش و رسوندم به کسش دیدم کسش خیسه خیسه انگشتمو با خیسی کسش مرطوب کردم و اوردم بالا و شروع کردم کلیتوریسش رو مالیدم همزمان کونشو به کیرم میمالید و اه و اوه میکرد دیدم سختمه شلوارش کشی بود و اذیت میکرد شلوار و شرتش رو باهم کشیدم پایین تا زانوش دکمه های مانتوشو باز کردم تی شرتشو کشیدم بالا و سوتینش هم کشیدم بالا و سینه هاشو از زیر سوتین بیرون اواردم کیر خودمم در اواردم وقتی کیرمو دید گفت وای این چقدر بزرگه اگه منو بکنی جر میخورم فهمیدم خواهر بسیجی اینکارس شروع کردم سینه هاشو خورن نوک سینه هاشو لیس میزدم و با نوک زبونم بازی میدادم کیرمو میمالیدم به کسش گفتم پرده داری گفت اره گفتم پس برگرد گفت نههه روزه ام باطل میشه گفتم اگه ابمو بریزم توش باطل میشه من نمیریزم توش گفت باشه برگشت کونشو قمبل کرد و من یه تف زدم به کیرم یکم مالیدم به سوراخش و فشار دادم تا نصف رفت تو یکم دیگه فشار دادم تا ته رفت تو و دختره میگفت آی جونن مردم عجب کیری داری جر خوردم پیش خودم گفتم چه کون گشادی داشت شروع کردم تلمبه زدن و هی با دستم چک میزدم رو لپ کونش و میگفتم عجب کونی داری این کون ازین به بعد واسه منه این کونو ازین به بعد من جر میدم اونم میگفت ارهه کونمو جر بده از این به بعد تو کونمو جر بده گفتم کونیه من کیهههه گفت منم مننننن چنتا تلمبه ی محکم زدم و آبمو کامل خالی کردم تو کونش و خوابیدم روش بعد یه دقیقه از روش بلد شدم و کشیدم بیرون کیرمو گفت ابتو خالی کردی توم روزه ام الان باطل شد گفتم نه بابا اگه تا یکساعت بعدش بری دستشویی و ان کنی و ابمو بیرون بریزی روزه ات درسته یه لبخند زد گفت عجب دینه خوبیه این اسلام و رفت دستشویی برینه منم سریع خودمو جمع و جور کردم و اون اومد و رفتیم بیرون کلا از زمانی که داخل پایگاه شدیم تا وقتی که بیرون اومدیم نیم ساعت نشد بعد از اون قضیه توی پایگاه دیگه سکس نکردیم و بعدش دیگه میومد خونمون سکس میکردیم من با دوتا خواهر بسیجیه دیگه هم ریختم رو هم و اونا رو هم از کس کردم چون زن شهید بودن و نیاز به کیر داشتن و من هم وظیفه ام دونستم بهشون رسیدگی کنم یکبار هم با خونه دعوا کرده بودم و رفتم شب رو تو پایگاه تو اتاق ثبت نام خوابیده بودم که نصف شب دیدم صدای آه و اوه میاد اروم رفتم بیرون و دیدم یکی از این بسیجیای یقه آخوندی داره یه پسره رو میکنه ولی من صداشو درنیاواردم و اونا کارشون رو کردن و رفتن یکبار هم مچ فرمانده رو گرفتم که داشتن با فرمانده خواهرا لب میگرفتن فرمانده هم زیاد به زن شهدا میرسه و میبره میکنه کلا بسیج خوبه اگه کونی هستید حتما بسیجی بشید سه سوت کونتون میزارن ولی احتمال اینکه از خواهر بسیجیا و خانواده شهدا تور کنید خیلی کمه چون اکثر زن شهدا واسه فرمانده و گنده های پایگاهه ولی اگه بتونید جور کنید یه عمر کس و کون واستون جوره مخصوصا زن شهدا حسابی نیاز دارن البته زن شهدا رو باید صیغه کنید فکر هم نکنید این حرفایی که زدم کسشره باور ندارید برید بسیجی بشید ببینید چه خبره نوشته
0 views
Date: March 13, 2020