خواهر زن نمکی و شیطون ۱

0 views
0%

سلام من نادر هستم ۳۵ ساله ۱۵ ساله عروسی کردم همسرم نسترن ۳۳ سالشه و یه پسر ۸ ساله دارم زندگی خوب و متوسطی داریم یه خواهر زن دارم ۲۰ سالشه و تازه عروسی کرده خیلی نمکیو شیطونه از بچگی دوسش داشتم تازه که عقد کرده بودیم یه دختر بچه نازو شیرین زبون بود که هرجاکه میخاستیم بریم مادر زنم اینو باما میفرستاد تا یه وقت کارخرابی نکنیم البته اون سالها کسی توو دوران عقد نمیتونست کاری بکنه بلاخره گذشت و این خواهر زنه من هم که اسمش نسرین بزرگ شد و ازدواج کرد تازه شب عروسیش فهمیدم چه جیگریه و به لیست کسایی که توو ذهنم همیشه دلم میخاست بکنمشون اضافش کردم دیگه رفتم توو نخش البته روابط ما اینجوری بود که با هم خیلی شوخی میکردیم یواش یواش لحن حرفام و شوخیام با نسرین عوض شد از کوچکترین موقعیتی برای لمس بدنش استفاده میکردم بیشتر اوقات جلوش میشستم تا چاک سینه های سبزشو راحت تر دید بزنم چند باری هم موقع رد شدن از کنارش خودمو بهش میمالوندم که اون هیچوقت واکنش یا برخورد خاصی انجام نداد پیش خودم گفتم شاید خوشش اومده یا شایدم اصلا توو این وادی ها نیست تا اینکه تصمیم گرفتم یه حرکت تابلو انجام بدم که بفهمم دوس داره باهاش لاس بزنم یا اصلا فک نمیکنه که من دارم باهاش لاس میزنم یه بار که پدر خانمم اینا همگی خونه ما دعوت بودن نسرین خواهر خانمم رفت از توو اشپزخونه چیزی بیاره که منم رفتم به بهونه اوردن میوه ها توو اشپزخونه وقتی وارد شدم نسرین دولا شده بود توو کابینت با ترس و لرز از پشت خودمو چسبوندم بهش سریع بلند شد وایساد با تعجب برگشت تا اومد چیزی بگه گفتم نترس بابا منم اومدم میوه هارو ببرم سریع ورداشتم ظرف میوه رو و رفتم اونم خیلی عادی اومدو اونشب گذشت منم خوشحال ازینکه یه قدم نزدیکتر شدم به نسرین عزیزم چند بار دیگه به بهونه های مختلف به سینش یا باسنش دست زدم تا اینکه فهمیدم وقتی از پشتش میخام رد بشم یا توو پله ها من پشتش قرار میگیرم حواسشو جمع میکنه و نمیزاره بهش نزدیک بشم یه جورایی فهمیده بود اما منم نمیتونستم بیخیالش بشم انقدر کرم ریختم و انقدر دستمالیش کردم تا رفت و امدشو با ما کم کرد و جلوی من دیگه لباسای یقه باز نپوشید اما من اهمیت نمیدادم و همچنان به کارم ادامه میدادم تا اینکه یه با باجناقم هماهنگ کردم اومدن خونمون یه شیشه لادرز اوردم گفتم امشب ازون شباس که چهارتایی باید مست کنیم بار اولمون نبود که میخوردیم اما همیشه زنامون کم میخوردن اون شب براشون ریختم خانمم که گفت میرم بچرو بخوابونم ماهم پاشدیم رفتیم توو تراس سیگار بکشیم دیدم باجناقم خیلی حالش خوبه سیگارشو نصفه خاموش کرد رفت دستشویی من موندمو نسرین جوون توو تراس یه لحظه به خودش اومد دید من بدجور زل زدم توو سینه هاش سیگارشو انداخت برگشت به سمت در از پشت بغلش کردم سینه هاشو گرفتم توو دستم توو گوشش گفتم بلاخره مال من میشی خودشو رها کردو رفت توو منم خیلی عادی رفتم پشت در دستشویی حال باجناقمو پرسیدم که اونم گفت خوبم اما وقتی اومد بیرون معلوم بود بالا اورده بنده خدا اینکاره نبود منم بهش زیادی دادم خورد اون شب تموم شدو نسرین از اتفاق داخل تراس با کسی حرفی نزد و من جرات پیدا کردم تا هر وقت که فرصت پیش میومد یا سینشو میگرفتم یا دستی به اون باسن گردش میکشیدم اونم هربار ممانعت میکرد اما ابروریزی نمیکرد و همین کارش باعث شد تا من خیالم راحت باشه و هرکاری که دلم میخاست انجام بدم رفته رفته من پر رو تر شده بودمو نسرین هم عاجزتر به شکلی که توو عکسهای دسته جمعی دستمو از پشت میزاشتم روو باسنش و اون به ناچار خیلی عادی رفتار میکرد منم وارد فاز دوم شدم و بهش تلگرام زدم احوال پرسی و بعدش گفتم که چقدر دوسش دارم و دلم میخاد سینشو بخورم یه استیکر عصبانی برام فرستادو گفت خجالت بکش اقا نادر من خواهر زنتم گفتم عزیزم من عاشقت شدم نمیتونم بهت فکر نکنم شبو روز اون هیکل سکسیت میاد جلوی چشمم گفت خواهش میکنم بس کن خلاصه تموم شد اما من دس وردار نبودم به بهانه های مختلف یه دستی بهش میرس وندم یه شب که توو پذیرایی فیلم نگاه میکردیم رفت توو اتاق تا راحت دراز بکشه منم پاشدم برم به بچم سربزنم از اتاق بچه رفتم توو اتاق خواب تا منو دید ترسید بلند شد وایساد منم خیلی اروم دستامو بردم توو موهاش و اروم لبشو بوسیدمو از اتاق خارج شدم خانمم پرسید نیما بچمون راحت خوابیده بود گفتم اره بعد چن دقیقه باجناقم بلند شد رفت پیش نسرین منم خیالم راحت بود که نسرین عمرا چیزی به شوهرش نمیگه اونشب گذشت و فرداش پیام داد خیلی بیشعوری منم استیکر خنده فرستادم گفتم امممم چه طعمی داشت لبات گفت نترسیدی یهو ابرو ریزی بشه گفتم که من عاشقم ادم عاشق که این حرفا حالیش نیست گفت بخدا یه بار دیگه این کارو بکنی به عرفان شوهرش میگم منم گفتم باشه پس امتحان میکنیم گفت ترو خدا بی خیال شو دس وردار گفتم نمیتونم گفت چکار کنم تا دست از سرم ورداری گفتم وقتی شوهرت میره سرکار زنگ بزن بیام خونتون اونجا بهت میگم گفت اره عمرا خوابشو ببینی منم گفتم پس انقدر ادامه میدم تا بهت برسم ادامه دارد نوشته

Date: August 26, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *