.من عليرضا هستم 22 سالمه .مي خوام خاطره ي سکسم رو با خواهر مدير شرکتمون براتون تعريف کنم.من توي يک شرکت تبليغاتي کار مي کنم.که مديرش يه خانومه بچه مايه دار خيلي خوشکل بود.خيلي خوشکل و بدن .به قول بچه ها حسابي کس و کون درست بود.از اونجا که خيلي بچه تيزي بودم با زرنگي و تيز بازي تونستم خودمو تو دل خانم مدير جا کنم تا اينکه يه روز منو صدا کرد تو دفترش ديدم يه دختر خانومه خيلي ناز که يه سور به مديرمون زده بود کنارش نشسته .سلام دادم .برق از کير خوشگل پسندم پريد.يه تکوني خورد.فهميدم با يه نيگاه يه دل نه صد دل عاشق کردنه اون دختر خانومه خوشگل شده.مدير شرکتمون گفت علي ايشون خواهرمه تازه درسش تموم شده از امروز هم ميخواد پيشمون کار کنه تو هم وظيفه داري همه ي کارها رو يادش بدي.منم با خوشحالي گفتم چشم حتما .يه کم هم خايه مالي چاشني کارم کردم .بعد هم عاطفه خانوم که همون خواهر مديرمونه رو به اتاقم راهنمايي کردم. چند روزي گذشت من هم تو اين چند روز همش دنباله يه راهي بودم که سره صحبتو باز کنم .واي نمي دونيد تو اين چند روز چه شق دردي کشيدم .فکر کنيد صبح تا شب يه دختر خانوم خيلي خوشگل .کمر باريک با شلوار لي تنگ مانتو چسبون با سينه هاي پرتقالي که دکمه هاي مانتوش بزور بسته مي شه تو فاصله ي 30 سانتي تون باشه،نتونيد کاري کنيد.ديگه داشتم بي خيال مي شدم تايه روزبعد از ظهر تو شرکت داشتيم با هم کارها مونو انجام ميداديم که بهم گفت علي آقا شما چقدر کار مي کنيد خسته شدم يکمي هم حرف بزنيم .البته نا گفته نمونه که تو اين چندروز يکمي با هم صميمي شده بوديم و بعضي موقع ها هم از اون شوخي هاي خيلي پاستوريزه که خيلي حال بهم زنه هم با هم مي کرديم.گفتم من هم همينطور مي دونم شما خانومها به حرف زدن خيلي علاقه دارين ، حالا از چي حرف بزنيم گفت از همين .گفتم از چي؟گفت از علاقه ي دخترها از شيطوني هاي پسرا. انگار به کيرم شک وارد شد.اخه يه دفعه يه تکون خورد.گفتم ما پسرا شيطونيم يا شما ها که با يه نگاه مارو وادار به شيطوني مي کنين.بهم گفت شما هم که بدتون مياد؟گفتم:نه چرا بدمون بياد .به خودم گفتم عليرضا حالا بايد بچسبوني.گفتم اگه يه دختر خانومه خوشگلي مثل شما .کنار آدم باشه خوب معلومه که آدم به شيطوني کردن علاقه مند مي شه.گفت پس چرا تو شيطون نيستي.يه کم منو من الکي کردمو گفتم خوب بعضي وقتها آدم مي ترسه. پيش خودش فکر مي کنه شايد طرف مقابل نخواد.گفت چيرو نخواد؟گفتم شيطونيو ديگه؟گفت اگه بخواد چي ؟پيش خودم گفتم خره چي جوري ديگه نخ بده داره طناب ميده ،بچسبون ديگه.داشت تو چشماش شهوت مي باريد.گفتم مي تونم دستتونو بگيرم.گفت :تو چه شيطونه يواشي هستي .گفتم خدا مي دونه که از خدامه اون لباي خوشگلتو بوس کنم .يه لبخند شق انگيز بهم زدو گفت :پس چرا نمي گيري ؟ديگه نفهميدم چي شد .لبو چسبوندم حالا نخور کي بخور .چه لبهاي داغي داشت .در حالي که لباشو مي ماليدم دستمو گذاشتم روي پاهاش و شروع به ماليدن کردم .کيرم داشت خودشو به درو ديوار مي زد.خدا رو شکر اونروز شلوار لي پوشيده بودم واگرنه حتما پاره مي شد.يکمي که لب گرفتم ومالوندمش خودمونو جمع و جور کرديم آخه تو شرکت بوديم اگه يکي ما رو مي ديد خيلي بد مي شد.گفتم سحرحيف ايجا شرکته وگر نه …. نذاشت حرفمو ادامه بدم گفت خوب بريم يه جاي ديگه.دنيا رو سرم خراب شد به بخت خودم لعنت فرستادم حالا مکان از کجا گير بيارم.توي همين فکر بودم که گفت من مامانم و بابام رفتن شمال .من تنهام. تازه يادم اومد که مديرمون الهام خانوم هم امروز واسه بستن يه قرارداد رفته بود اصفهان.گفتم باشه ولي براي اينکه کسي بهمون شک نکنه شما برو من هم نيم ساعت ديگه مي يام بعد بهت زنگ مي زنم با هم بريم .گفت باشه و رفت.نيم ساعت بعد شاد و شنگول از شرکت رفتم بيرون و به موبايلش زنگ زدم اومد دنبالم و با هم رفتيم.از شرکت تا خونشون همش تو فکر اين بودم که چطوري بکنمش.تو همين فکر ها بودم که رسيديم.خونشون اون بالاها بود.البته من فکر مي کردم خونه ولي وقتي ديدم .خونه نبود يه قصر بود .به باغ خوشگل که وسطش يه ساختمونه بزرگ بود.خلاصه همينطور حيرون بوديم که رسيديم به اتاق خوابش.دراز کشيد رو تختش .من هم کنارش دراز کشيدم. .بهم گفت عليرضا گرممه.گفتم خوب لباسهاتو در بيار.بهم گفت دوست دارم تو لباسامو در بياري.من هم خدا خواسته چسبيدم بهش و شروع کردم لباشو خوردن واي که چه طعمي داشت همينطور که لباشو مي خوردم لباسشو در اوردم.فقط شرتش با سوتينش مونده بود.به خودم گفتم علي بايد يه جوري بکني که پلي باشه واسه ي دفعات بعدي.براي اولين بار آينده نگر ي کردم.واي چه بدني داشت .شروع کردم از نوک پاهاش ليس زدن همينطوري پاهاشو مي خوردم تا رسيدم به شرتش اونم چشماشو بسته بودو فقط آه ميکشيد.يه طوري ناله ميکرد که آدمو بيشتر به هوس مي نداخت.شهوت سر تا پاشو گرفته بود.شروع کردم شکمشو ليس زدن تا رسيدم به سينه هاش، سوتينشو باز کردم سينه هاي خوشگلش افتاد بيرون .تا اون موقع سينه هاي به اون خوشگلي نديده بودم اندازه يه پرتقال درشت وحدودا سفت واي که چه سينه هاي نازي داشت .يکيشو با دستم شروع کردم به ماليدن و اون يکي رو نوکشو کردم تو دهنم و شروع کردم به خوردن .حالا نخور کي بخور اونم هي دستاشو به پشت من مي کشيدو آخ و اوخ مي کرد.بعد هم اون يکي سينشو حسابي خوردم .ديگه حسابي هم اون هم من حشري شده بودم.بعد رفتم پايين از روي شرتش يکمي کسشو بو کشيدم .يکم خيس شده بود .يه گاز کوچولو از رو شرتش گرفتم .بعد هم شرتشو در اوردم واي چه کسي داشت .تميز و اصلاح کرده.يه کس کير نديده مشتي.سرمو کردم لاي پاهاشو با دستام يکمي کس خوشگلشو باز کردمو شروع کردم به زبون زدن و خوردن کسش حالا نخور کي بخور با دستام هم سينه هاشو مي ماليدم.اونم خيلي ناز آه و ناله مي کرد و با دستش سرمو فشار مي داد تو کسش .من هم که از صداي اون لذت مي بردم محکم تر و با ولع تر کسشو مي خوردم. بعداز چند دقيقه يهو ديدم يه تکون خورد و بيحال شد فهميدم اورگاسم شده البته يکمي هم آبشو ريخت تو دهن من .بهش گفتم حالا نوبته شماست نمي خواي لباسامو در بياري از روي تخت بلند شد اون موقع بود که کونه با حالشو ديدم ومصممشدم حتما ترتيب شو بدم. منو هل داد روي تخت و شروع کرد لباسامو دراوردن.همه رو در اورد تا رسيد به شرتم .از روي شرت يکمي کيرمو بوسيد بعد هم شرتمو دراورد .کيرمو گرفت تو دستش بعد هم کم کم کرد تو دهنش واي جاي همه دوستان خالي چه حال مي داد چه دهن داغي داشت.همونطور که کيرمو ميخورد با اون يکي دستش کسشو مي ماليد .يکمي که خورد گفتم سحرمي خوام بکنمتگفت من از خدامه .اينو که گفت ديگه خون جلو چشمامو گرفت خوابوندمش رو تخت و رفتم از روي ميز آرايشش کرمو اوردمو کيرمو چرب کردم گفت از عقب نه از جلو .بهش گفتم چيه؟ مي خواي بيچارم کني ؟گفت موقعي که دانشجو بوده ازدواج کرده ولي از شوهرش جدا شده .اينو که گفت ديگه مطمئن شدم شانس زده در خونمونو شکسته و با کون پريده رو کيرم.پاهاشو انداختم رو شونه هامو سر کيرمو گذاشتم دمه کسش .يکمي بهش ضربه زدمو بعد هم فشار دادم تو .همزمان با کله کيرم که رفت تو اون هم يه آهي کشيد که کيرمو
شارژ کرد .شروع کردم به تلمبه زدن اونم داشت خيلي حال مي کرد .يکمي که تلمبه زدم دوباره سيل تو کسش را افتاد و دوباره ارضاء شد.منم چند ثانيه بعد کيرمو کشيدم بيرون وبا فشار100پاسگال آبمو روي شکمش خالي کردم.بعد هم خوابيدم روش وشروع کردم به لب گرفتن.بعد از چند تا لب خوشگل يه نيم ساعتي کنار هم دراز کشيديم.تو دلم گفتم عليرضا حالا نوبت کونشه ،بکن که از دست ميره .کشيدمش تو بغلمو گفتم سحر ،دوباره مي خوام بکنمت .بهم گفت اگه زورشو داري بکن .منم شروع کردم به لب گرفتن تا دوباره بره تو حس دادن.يکمي که لبا و سينه هاشو خوردم دوباره آه و نالش بلند شد .يکمي که کيرم سر حال اومد سحرو برگردوندم و يه متکا گذاشتم زير شکمش تا کون خوشگلش بياد بالا.کيرمو حسابي چربو چيلي کردم وبعد هم يکمي سوراخ کونشو کرم زدم .البته اولش يکمي مقاومت کرد ولي خوب ديگه راضيش کردم و قول دادم که خيلي يواش بکنم.کيرم که حسابي راست شد و گذاشتم دمه سوراخ کونش يکمي فشار دادم تو تا کله کيرم رفت تو.اونم داشت ديگه از درد داد مي زدو هي بهم مي گفت عليرضا درش بيار .منم که گوشم بدهکار نبود يکمي که جا باز کرد کم کم کيرمو تا ته کردم تو کونش و بعد هم شروع کردم به تلمبه زدن .اولش خيلي اروم مي کردمشم بعد از چند دقيقه اون هم داشت حال ميکرد سرعتمو اضافه کردم واي چه حالي مي داد .چه قدر تنگ بود .اينجا جا داره از کيرم و همينطور کيرهايي که بخاطر ما توي سوراخ کون تنگه دخترا ميرن و فشارو تحمل ميکنن تشکر کنم
کم کم سرعتم داشت به سرعت نور مي رسيد .خيلي حال مي داد جاي همه خالي.ديگه داشت آبم ميومد .اون هم داشت به حالت اورگاسم مي رسيد تا اينکه يه تکون خورد و فهميدم دوباره ارضاء شده.من هم چند ثانيه بعد از اون همه ي آبمو ريختم تو کونشو خوابيدم روش.واي انگار که 20 سال جون شدم.بعد هم با هم رفتيم حمام و دوش گرفتيم.بعد از حمام همرفتيم بيرون يه شام توپ زديم ومنو آخر شب رسوند.از ماشينش که اومدم پايين از روي شلوار به کير خوشگل پسندم يه نيگاه کردو گفت عليرضا تا حالا هيچوقت اينطوري حال نکرده بودم .مرسي.
منم يه نيگاه بهش انداختمو گفتم منم همينطور .
از اون روز به بعد تو شرکت کارم لب گرفتن يواشکي از سحر بود.يه چند بار ديگه هم رفتم خونشون حسابي کردمش.هنوز هم با هم دوستيم وبه قول بچه ها رفيق فابمه.
0 views
Date: February 12, 2018