سلام خدمت بروبچ این خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم کاملا واقعیه پس هر چی فحش میدین لایق خودتون و خ وادتون من اسمم امید و 32 سالمه این خاطره برمیگرده به سال 88 من یه مغازه فروشگاه کامپیوتر تو ولی عصر داشتم اونجا یه منشی داشتم که خیلی با حال بود شاید باور نکنید سنش 47 سال بود اما 30 سال نشون میداد تو فروشگاه مشغول نصب یه ویندوز بودم که یه خانوم اومد و گفت که شوهرش کامپیوتر آورده براشون درست کنم و آدرس همون سیستمو داد که داشتم روش کار میکردم داخل پرانتز من تپل هستم 120 وزنمه و 185 قدم عینکی و بسیار شوخ طبع گفتم امرتون گفت که درایو ویندوزو پاک نکردین من گفتم چرا پاکش کردن که یهو یه حالتی بهش دست داد که داشت کم کم گریش میگرفت ا ازش پرسیدم فضولی نباشه اما چی توش بود گفت عکسای خودم که حیف شد گفتم میتونم برگردونم برگردونم گفت نمیخواد خودتونو اذیت کنید گفتم نه بابا اختیار دارین گفت به نظرتون میشه برگردن گفتم پدرشم در میارم گفت اگه اونا برگردن هرچی بخواین من بهتون میدم گفتم ای به چشم اونایی که اهل کامپیوترن میدونن موقع ریکاوری عکسایی که خودتون هم حذفشون کردین بر میگردن ساعت 12 ظهر بود من گفتم شما تشریف ببرین من میذارم ریکاوری میرم ناهار میخورم میام تمومش میکنم خانومه گفت که نمیخواد برین نهار الان من میرم براتون نهار میگیرم میارم دل تو دلم نیست خدا کنه برگردن خودم هم نمیرم خونه میمونم اینجا تا کارش تموم بشه خیالم راحت بشه منم گفتم همسرتون ناراحت نمیشه آخه ساعت کار داره گفت به درک و زنگ زد گفت که رفته خونه دوستش و تا عصر نمیاد کمی جا خوردم گفتم چرا واقعیتو نمیگه که بعد قطع کردن گوشیش زیر لبش گفت کس کش داره میکنتش من فهمیدم اما به روی خودم نیاوردم شروع کردم به کارم اونم رفت و نهار خرید و آورد جای همتون خالی دید که من تپلم و شکمو سنگ تموم گذاشت شیشلیک بریانی چلو کباب سالاد و انواع نوشیدنی من دلی از عزا در آوردم و گفتم که شما برین اون یکی اتاق که انباریه فروشگاهه کمی استراحت بکنبد اونجا فرش انداخته بودم و همه چیز مهیا بود برا خوردن و خوابیدن آخه هر از گاهی منشیم چون راهش دور بود ناهار میموند اونجا و میخوابید گفت نه مرسی و نشست بغلم من عادت دارم بعد خوردن باید 10 دقیقه دراز بکشم وگرنه میمیرم مجبور شدم بشینم داشتم کم کم چرت میزدم که یهو متوجه شدم سرم رو شونه ی خانومه یهو بیدار شدم ازش عذر خواهی کردم و گفتم تورو خدا ببخشید من عادتمه بعد از خوردن سریع میخوابم اونم گفت منم مثل تو میخورم و میخوابم و نیشخندی زد منم فوری حرفشو گرفتم و خندیدم خواب از سرم پرید و نشستیم و سر حرفمون بازشد تا اینجا سرتون درد اومد ببخشید کم کم دیدم داره ازم خوشش میاد منم باهاش عادی شدم و پرسیدم رابطه ات با شوهرت مثل اینکه ه ه ه نذاشت حرفم تموم بشه گفت آدم نیست که مرتیکه عوضی پول تاکسی نداشت بره اینور اونور بابام آدمش کرده الان واسه من شاخ شده رفته رو من هوو آورده من زرنگی کردم و گفتم حیف شما نیست بره بهتون خیانت کنه مگه شما چی کم دارین که این کارو باهاتون کرده گفت بابام کارخونه داره وضع مالیشم توووپ و من تک فرزند به نظر شما آقا امید من چمه که منو پسند نمیکنه بلند شد وایساد سرمو بردم بالا کامل دیدمش قد 175 وزنش حدوده سنش 36 و اسمش شیما باسن 90 کمر 60 سینه 90 خلاصه هلو ی به تمام معنا گفتم ناراحت نشین ها ولی خاک تو سر شوهرتون مردم حسرت میکشن یه زنی بگیرن مثل شما اونوقت این آقا گوشش مو در آورده گفت آره به خدا راستی آقا امید شما ازدواج کردین من نه شیما چرا من شانس ندارم شیما چطور من قصه اش درازه اون بگو گوش میکنم منم قصه خودمو براش تعریف کردم قصه ی خیانت دختر عمه ام و من که چهار سال براش گریه کردم و هنوزم باورم نمیشه گفت که خاک تو سر اون که آدمی به خوبی تو رو ول کردو رفت زن یه معتاد شد خلاصه داستانو براش تعریف کردم و اشک از چشمام روونه شد اونم با دستش اشکمو پاک کرد و گفت نبینم گریه کردنتو باهم بد جوری جور شدیم کار سیستم تموم شد و من هم تمام فایلاشو برگردوندم گفتم عکسات برگشتن اما نمیدونم سالمن یا نه گفت نگا کن منم رفتم بازش کردم که واااااای چی میدیدم خانوم از خودش همه جای خونه عکس گرفته آشپزخونه حال پذیرایی توالت حموم رختکن من سریع قطعش کردم گفت چرا بستیش گفتم آخه حریم شخصیه و من اجازه ندارم که نگا کنم گفت من اجازه دادم بهت دیگه من دیکه کار دستم اومد رفتم بازشون کردم از قصد دونه دونه نگاشون میکردم هر وقت که عکس نیمه لخت یا لختشو میدیدم نیگر میداشتم و میگفتم خاک به سر شوهرت یهو ازم پرسید این قدر خاک تو سر شوهرم میکنی اگه من متاهل نبودم منو میگرفتی من میگرفتم از خدام هم بود گفت داری شوخی میکنی من گفتم نه به خدا تو از سر منم اضافه ای خندید و چیزی نگفت یه عکس زدم که نیم رخ بود و لباس نداشت سینه هاش بیرون بودن منم ضعف سینه دارم نگاه کردمو نگاه کردم که گفت مات موندی چرا نمیری اونیکی عکس به چی نگاه میکنی گفتم به نظر تو گفت سینه هام من گفتم اسمشو نگو من بد جور بهش حساسم گفت به اسمش یا به خودش گفتم به اسمش که حساسم به خودش که تا حالا ندیدم که ببینم چی میشه دیدم دستمو گرفت گذاشت رو یکی از سینه هاش ضربان قلبم 60 بود شد 1800 آب دهنمو نتونستم قورت بدم گفت حالا چی چه حسی داری من کیرم مثل فنر از جاش بلند شد اونم فوری دید و خندد و گفت که آقا کوچیکت زود تر از تو واکنش نشون داد منم گفتم اون کوچیکه اینوری میکنه ببین به من که یه بار مردم و زنده شدم گفت یعنی تو اینقدر به پستون حساسی گفتم من تا حالا از نزدیک ندیدم چه برسه به دست زدن بهم گفت یعنب تو با دختر عمت کاری نداشتی منم قسم خوردم که نه دست بهش نزدم گفت خوش به حال زنت هنوز دستم رو سینه اش بود که به خودم اومدم گفتم مغازه بازه مردم میبینن دستمو کشیدم گفت درو ببند بریم تو اتاقت اولش خواستم قبول نکنم ولی گفتم که شانس یه بار در خونه آدمو میزنه درو بستم رفتیم اتاقم در یه چشم به هم زدن تمام لباساشو کند موند شورت و سوتین گفت بیا جلو دیگه منم چون اولین بارم بود نمیدونستم چیکار کنم دستمو گرفت و چسبوند به خودش با یه دستش کیرمو گرفت و با دست دیگه دکمه های پیرهنمو باز کرد من داغ کرده بودم و لال شده بودم تا اینکه لبشو گذاشت رو لبم که یهو گفت سوختم لبت چقدر داغه من به زور گفتم کجاشو دیدی خودم دارم میسوزم شلوارمو در آورد شورتمو میخواست بکنه که نذاشتم گفتم تو متاهلی من نمیخوام به شوهرت خیانت بکنم تا همینجاشم کافیه نشست رو زمین و گریه کرد و گفت اون الان 1 ساله به من دست نزده من دلم به حالش سوخت گفتم اشکال نداره کمکت میکنم راحت شی رفتم سمتش سوتینشو باز کردم وااااااااااااااای دو تا پستون بودن که اولین بار میدیدم دست که بهش زدم داشت آبم میومد خودمو کنترل کردم گفتم دراز بکش دراز کشید شورتشم درآوردم کسشو دیدم داشت مخم مثل لوکوموتیو سوت میزد به خودم گفتم الاغ کس و کون و سینه جلوته چرا دست به کار نمیشی بعد وجدانم نذاشت گفتم من باهات کاری ندارم ولی تو رو راحت میکنم ارضاء درازش کردم سمت خودم دستمو گذاشتم رو سینه اش و یه دستمو گذاشتم رو کسش من خیلی فیلم میدیدم بهتون هم دروغ نمیگم زیاد جق میزدم لبمو گذاشتم رو سینه اش و شروع کردم به مکیدن بیشتر از اون من حال میکردم سینه میخوردم صداش در اومد وااای مامان اووووی جونم آآآآآخ کشتی منو بمک مال توئه کم کم روم باز شد و شیطان به من غلبه کرد کیرمو از شرت در آوردم دادم به دستش یهو از جاش بلند شد به من گفت دراز بکش منم گفتم هرچه بادا باد دراز کشیدم یهو دیدم کیرمو کرد تو دهنش چشام سیاهی رفت یه حالتی بهم دست داد که توصیفش درو از ذهنه 30 ثانیه طول نکشید که داشت آبم میومد خواستم بکشم بیرون نذاشت من هر چی آب تو کمرم داشتم ریختم دهنش پاهام سست شد دستام دراز کش بغلم افتادن اونم هرچی آب داشتم از دهنش ریخت رو فرش گفت چه مرگته فکر کردم شاشیدی دهنم آخه اونقدر آبم اومد که نگو دیگه روم باز شد درازش کردم پاهاشو بلند کردم سرمو گذاشتم رو کسش و شروع کردم به خوردن کسش یه آبی داشت که نگو اونقدر خوردم که اونم ارضاء شد هردو تو حال خودمون نبودیم من بلند شدم سریع بلاسامو پوشیدم درو که باز کردم یهو دیدم منشیم دم در فال گوش واستاده بود از جام جم خوردم بهش گفتم ملیحه چرا اینجا وایسادی که اومد بهم گفت مگه من مرده بودم رفتی جنده میکنی من شوکه شدم گفتم تو هم گفت آره مگه من چیم از این کمه خداییش راستم میگفت منم پر رو شدم گفتم به موقعش تو رو هم از خجالت در میارم شیما لباساشو پوشیده بود و چون منشی همه چیزو دیده بود دیگه انکار نکرد و جلوش کم نیاورد گفت کاری میکنه که تا عمر دارم از یادم نره من فکر کردم از دستم ناراحته خلاصه سیستمو گذاشتم تو ماشینش شمارشو گرفتم و اونم شماره منو گرفت گفت همین روزا منتظر باش خبرت میکنم گذشت چند روز که تو این چند روز من منشیم که یه زن مطعلقه بود صیغه کردم و دلی از عذا در آوردم روزی سه بار میکردم تمام مراحل سکسو یاد گرفتم الان برا خودم سکس استار شدم زنگ موبایلم زده شد دیدم بله شیماست برداشتم کمی صحبت کردم و آدرس داد که برم لپ تاب باباشو درست کنم شام دعوت کرد خونه باباش شب رفتم جلو در خونشون مات و مبهوت بودم خدایا اینجا خونه است اونوقت مال ما اصطبله البته ناشکر نیستم در اتوماتیک باز شد یه خونه ویلایی بزرگ که قطار توش میتونست راحت دور بزنه رفتم تو سلام کردم شیما با بابا و مامانش آشنام کرد اونام گفتن تو چیکار با دخترم کردی که روزه که غیر از تو هیچ چی نمیگه من گفتم شیما خانم اختیار دارن من هر چی از دستم میومد براشون انجام دادم که یهو شیما گفت همه کاری که نه و لبخندی زد و به من چشمک زد کمی با هاشون حرف زدم که یهو باباهه گفت بیا بریم تراس کمی کارت دارم من دلم شور زد خلاصه رفتیم تراس باباهه گفت بلاخره به هر طریقی بود طلاق دخترمو از مرتیکه معتاد گرفتم تو این مدتم شیما از تو و صداقتت برام تعریف کرده منم دنبال مردی مثل تو میگردم یه راست میرم سر اصل مطلب داماد من میشی منو گفتم آقا ما لیاقت دختر شما رو نداریم گفت طفره نرو یک کلام بگو من گفتم من کاره ای نیستم اصل کار مادرم و پدرمه اگه اونا قبول کنن نوکر شما میشم گفت حقا که شیما در مورد تو راست میگفت آدم دلبری هستی خلاصه مطلب من با شیما ازدواج کردم الان تو یکی از شهرستانهای خوش آب و هوا یه کارخونه دارم داریم منو شیما هر روز خدا با هم سکس داریم خیلی همدیگرو دوست داریم شیما حامله است جنسیتشو نخواستیم بدونیم منشیم الان منشیه پدر زنمه صیغه اش هم کرده که ترتیبشو میده و نتیجه این داستان اینه که کمی مواظب خودتون باشین شیطون همه جا در کمینتونه راه های زیادی تو سکس هستش که حلاله چرا تجاوز چرا خیانت چرا گناه ببخشید که کمی داستان بد موضوع نوشته شد نظراتون برام مهمه بگین تا داستان منشیم رو هم بهتون بنویسم نوشته
0 views
Date: August 20, 2024