سلام سیامک هستم 23 ساله مثل بقیه داستانایی کپی و چرت و پرت خالی بندی خاله و عمه ای و نمیدونم من بدنم فلانه و اون بدنش فلانه و اینا نیست این داستان تجربه ایست و بس من چندسال پیش تو یه جایی کار میکردم که پیک بودم دانشجوو هزار بدبختی خیلی حشری بودم و همیشه تو کف تو کارمم خیلی برام موقیعت پیش میومد ولی خوب نه روشو داشتم نه خیلی مواقع حوصله دردسر نداشتم یه روزی از همین روزا برای یه مسیر دور پیک داشتم با هزار بدبختی و فلاکت مسیر و پیدا کردم و رسیدم یه ساختمون 4 طبقه جای دنجی بود زنگ طبقه دوم زدم و گفتم تشریف بیارید تحویل بگیرید یکم بعد یه خانوم 30 الی 35 ساله اومد دمه و درو با لبخند سلام داد سلام دادم سفارش رو گرفت و گفت میرم بالا پول رو بیارم گفتم اوکی زن جیگری بود خب بود خوشگل و تمیز و ناز سوتینش دیده نمیشد و تاپ صورتی و زرد ایناهم تنش نبود یه 5 دقیقه طول کشید نیومد صبر کردم عجله داشتم ولی خوب نمیشد سیریش شد 10 دقیقه که گذشت هوا خیلی گرم بود زنگو زدم گفت شرمنده الان میام گفتم اوکی آقا یه ربع گذشت این نیومد عصبی شدم شدید عجله داشتم زنگو زدم جواب نداد گفتم ای بابابا اینم خورد پولو حالا بیا جواب زر زرای این صاب کارو بده یکم بعد اومد پایین گفت شرمنده خونه گشتم پول نبود اگه امکان داره یه چیزی دیگه جاش بدم گفتم یعنی چی گفت ببخشید یه چیزی که جای پول بشه گفتم نمیشه که من باید پول بودم مال من بود جنس مشکلی نداشت گفت نه یه چیزی بدم امانت ببرید نگه دارید بعدا زنگ میزنم بیارید پولو بدم دیدم چاره ای نیست از دست خالی موندن بهتره گفتم اوکی گفت تشریف بیارید بالا خودتون بردارید گفتم اوکی یکم عصبی شدم ولی خوب چاره نبود راه افتاد از پله ها که رفت بالا آقا خداوکیلی یکم دید زدم گونشو ولی خوب قصدی نداشتم رسیدیدم به واحد رفت تو گفت تشریق بیارید رفتم تو گفت چایی میل دارید گفتم نه ممنون گفت چه خشک گفتم شرمنده امروز یکم خستم و حوصله ندارم رفت تو اتاق صدای جعبه و کارتون و اینا میمومد دیدم نه این واقعا دنبال چیطیه یکم بعد گفت تشریف بیارید رفتم تو دیدم با کرست و شلوار واستاده جلوم خشکم زد گفت این خوبه گفتم چی گفت این دیگه منم الکی چشمم انداختم زمین که مثلا چی رو زمینه گفتم کدوم گفت من دیگه اه گفتم یعنی چی گفت بیا جلو گفتم مسخره کردی اومد جلو چسبید بهم بوی ادکلن زنونه شیرین و چشم های خمارشو فقط فهمیدم شروع کر کرد به لب رفتن من ادامه ندادم و نبوسیدم یجوری شدم مکث کردم گفتم شوهر داری با سرش گفت نه منم دیگه داغ کردم واقعا میخواستم و احتیاج داشتم شروع کردم به لب گرفتن ازش محکم سرشو گرفتم و شروع کردم به لب گرفتن وحشیانه چسبیوندمش به دیوار و گردنشو میخوردم و سینه هاشو فشار میدادم سلام سیامک هستم 23 ساله مثل بقیه داستانایی کپی و چرت و پرت خالی بندی خاله و عمه ای و نمیدونم من بدنم فلانه و اون بدنش فلانه و اینا نیست این داستان تجربه ایست و بس من چندسال پیش تو یه جایی کار میکردم که پیک بودم دانشجوو هزار بدبختی خیلی حشری بودم و همیشه تو کف تو کارمم خیلی برام موقیعت پیش میومد ولی خوب نه روشو داشتم نه خیلی مواقع حوصله دردسر نداشتم یه روزی از همین روزا برای یه مسیر دور پیک داشتم با هزار بدبختی و فلاکت مسیر و پیدا کردم و رسیدم یه ساختمون 4 طبقه جای دنجی بود زنگ طبقه دوم زدم و گفتم تشریف بیارید تحویل بگیرید یکم بعد یه خانوم 30 الی 35 ساله اومد دمه و درو با لبخند سلام داد سلام دادم سفارش رو گرفت و گفت میرم بالا پول رو بیارم گفتم اوکی زن جیگری بود خب بود خوشگل و تمیز و ناز سوتینش دیده نمیشد و تاپ صورتی و زرد ایناهم تنش نبود یه 5 دقیقه طول کشید نیومد صبر کردم عجله داشتم ولی خوب نمیشد سیریش شد 10 دقیقه که گذشت هوا خیلی گرم بود زنگو زدم گفت شرمنده الان میام گفتم اوکی آقا یه ربع گذشت این نیومد عصبی شدم شدید عجله داشتم زنگو زدم جواب نداد گفتم ای بابابا اینم خورد پولو حالا بیا جواب زر زرای این صاب کارو بده یکم بعد اومد پایین گفت شرمنده خونه گشتم پول نبود اگه امکان داره یه چیزی دیگه جاش بدم گفتم یعنی چی گفت ببخشید یه چیزی که جای پول بشه گفتم نمیشه که من باید پول بودم مال من بود جنس مشکلی نداشت گفت نه یه چیزی بدم امانت ببرید نگه دارید بعدا زنگ میزنم بیارید پولو بدم دیدم چاره ای نیست از دست خالی موندن بهتره گفتم اوکی گفت تشریف بیارید بالا خودتون بردارید گفتم اوکی یکم عصبی شدم ولی خوب چاره نبود راه افتاد از پله ها که رفت بالا آقا خداوکیلی یکم دید زدم گونشو ولی خوب قصدی نداشتم رسیدیدم به واحد رفت تو گفت تشریق بیارید رفتم تو گفت چایی میل دارید گفتم نه ممنون گفت چه خشک گفتم شرمنده امروز یکم خستم و حوصله ندارم رفت تو اتاق صدای جعبه و کارتون و اینا میمومد دیدم نه این واقعا دنبال چیطیه یکم بعد گفت تشریف بیارید رفتم تو دیدم با کرست و شلوار واستاده جلوم خشکم زد گفت این خوبه گفتم چی گفت این دیگه منم الکی چشمم انداختم زمین که مثلا چی رو زمینه گفتم کدوم گفت من دیگه اه گفتم یعنی چی گفت بیا جلو گفتم مسخره کردی اومد جلو چسبید بهم بوی ادکلن زنونه شیرین و چشم های خمارشو فقط فهمیدم شروع کر کرد به لب رفتن من ادامه ندادم و نبوسیدم یجوری شدم مکث کردم گفتم شوهر داری با سرش گفت نه منم دیگه داغ کردم واقعا میخواستم و احتیاج داشتم شروع کردم به لب گرفتن ازش محکم سرشو گرفتم و شروع کردم به لب گرفتن وحشیانه چسبیوندمش به دیوار و گردنشو میخوردم و سینه هاشو فشار میدادم میحکم گرفته بود منو با دستش از رو شلوارو کیرمو میمالید انقدر مالیدم و گردنشو خوردم و سینشو پکوندم که یه دفعه خشن شد و مثل وحشیا محکم گرفته بود منو با دستش از رو شلوارو کیرمو میمالید شلوارمو داد پایین شروع کرد به خوردن محکم ساک میزد خوب بود اصلا دندونش یبارم نخورد اذیت شم یکم که زد انداختمش رو کاناپه و لختش کردم سینه هاشو میمالیدم و کسشو فشار میدادم یکم که گذشت این اصلا وحشی تر شد پاهاشو باز کردم سر کیرمو دادم تو کسش آروم آروم جلو عقب کردم و چنگ میزد کمرمووو یکم بعد تندتر و وحشی دیگه میزدم خوب بود یکم بعد من خوابیدم و اون اومد روم انقدر محکم و حرفه ی بالا و پایین میرفت که یه ربع بعد آبم اومد و ریختم توش یکم دراز کشیدیم و لب رفتیم بعد پاشیدم لباس پوشیدم و یه چایی و یه نخ سیگار زدم گفت خیلی خوب بود برا توهم گفتم خیلی ممنون گفتم من میرم گفت باشه فقط به خاطر پول نبودا منم گفتم نه بابا بیخیال انقدر ریلکس شده بودم که گفتم اصلا حرفشو نزن شمارمو گرفت و یه سال و نیم باهم بودیم پارتنر خیلی خوبی بود فحاشی آزاد نوشته
0 views
Date: March 25, 2020