خونه پر خاطره

0 views
0%

داستان من دو قسمته که به هم مربوطن و کلا تو یه هفته اتفاق میوفتن سلام این داستانی که می نویسم واقعا راسته الان۲سال می گذره که اومدم بنویسم و هیچ وقت هم یادم نمیره اسمم آرین اسم پسره یه چیز باحال هم بگم وقتی۸سالم بود تو گوشی داییم فیلم سسکی دیدم اومده بودم برا خودم بازی بریزم یهو تو زاپیا رفتم تو فیلم ها راستی گالریش رمز داشت تو اون سن نمیدونستم چرا رمز داره ولی یه روز برای اینکه برای خودم بازی بریزم رفتم توی زاپیا بازی داشتم میریختم دستم خورد رو ویدیو دیدم یه زنه لخته ترسیدم اولش یکم گذشت گفتم خوب چیه بزار ببینم زدم رو فیلم اومد یه فیلم نیم ساعته بود تو طول فیلم دهنم وا مونده بود اون روز خانواده ما رفته بودن عروسی یکی از قوما دور داییم و من نرفیتم و داییم ۱ساعت تو حموم بود که این اتفاق افتاد دیدم یه مرد و زن اومدن همو بوس کردن بعد مرده زنه رو لخت کرد با خودم تو اون سن می گفتم می خواد چاقو بزنه بکشش بچه بودم خب بعد دیدم زنه داره چیز مرده رو می خوره از اونجا برای بار اول سالار خودم راست شد تو اون فیلمه آدرس سایت پورن هاب خورده بود منم رو کف دستم نوشتم انگلیسی بلد بودم در حد بدونم اون پی یا اچ هست نوشتم و فردا صبح خونه خودمون بودم تو کامپیوترمون زدم و اولین سایت رو باز کردم دیدم یه پیغام که داییم بهم گفته بود یعنی سایت بالا نمیاد یا اینترنت قعطه دیدم یه صفحه شناور اومد بالا نمی دونستم چیه مال سایفون بود منم زدم و دیدم رفتم فک کردم درست شد یهو صفحه رفلش شد و فلم های بد اومد بالا منم فهمیده بودم کسی نباید بفهمه من اینارو پیدا کردم کسی تو خانواده ما بلد نبود بره تو هیستوری و ببینه منم راه رو یاد گرفته بودم و اینترنت تند تند تمدم میشد و میگفتن چه خبره چرا تموم میشه اینقدر زود به منه۸ساله هم شک نمی کردن اینجوری شد من با س ک س آشنا شدم گذشت و گذشت من رفتم کلاس هفتم تو ماه مهر دیدم دوستام دارن درباره اینجور چیزا حرف میزنن بعد من تازه از حرفاشون فهمیدم بچه چجوری به وجود میاد تو ذهنم تجسم می کردم حرفاشون رو راستی از۸سالگی تا همون موقع پدر پورن هاب رو در اورده بودم قدم۱۷۵ وزن۶۶ قیافمم دور بریا میگن خیلی خوبم قبول دارم تو مدرسه یه پسره بود ۳سال هم کلاسیم و میگن دو جنسس منم افتاده بود سر زبونم و خودم رو مظلوم نشون میدادم یه روز بهش گفتم اونم عصبی شد دسمتو گرفت برد پشت مدرسه کرد تو شورتش گفت دیدی منم کیر دارم اینقدر نگین منم خوشم اومده بود گفتم مصنوعیه از اون موقع به بعد هر چند وقت دستمو میبرد تا شورتش تا یک روز بردم تو دست شویی مدرسه کشید پایین گفت ببین منم از اون موقع به بعد گفتم به خودم می کنمش راستی بگم همه میدونسن جندس و میده به چند نفر از روی ترس یه روز رفتیم گیم نت با۴نفری این پسره که اسمش آرشیا بود بود منم گفتم روز آخر امتحان های نوبت دومه تموم شد یه کاری بکن دیگه رفتیم داخل دیدم یک دستگاه خالیه ۲نفره میشه بازی کرد ماهم۵تا بودیم ۲تا رفتن بازی منو آرشیا و یکی دیگه گفتیم به ما که نمیرسه بریم خودمون خونه تا به استگاه رسیدیم یه فکر به سرم رسید گفتم واستین روز آخره یکم بمونیم و گوشیم در آوردم رفتیم تو پارک و فیلم سوپر گزاشتم و۳تامون داغ شدیم دیدم گوشی پسره که مزاحم بود زنگ خورد و گفت من میرم و رفت حالا روز آخر من و آرشیا و حشری شده بودیم گوشی رو خاموش کردم گفتم بهش بزار مثل قبلا دست بزنمت اول جا خورد چون من مظلوم نشون داده بودم خودمو تا اون روز ولی اونم داغ بود اول گفت نه گوشیم رو روشن کردم فیلماش رو که داشت کون میداد و از بچه ها گرفته بودم رو نشونش دادم و گفتم اگه بگی نه میزارم تو یوتیوب و شمارتم که داده بودی قبلا میزارم میگم ساکرم و زنگ بزنین اونم ترسید یکم مکث کرد گفت باشه من که دادم به اونا تو هم روش گفتم کجا بریم گفت بریم خونه ما مامان بابام رفتن خونه عمم با داداشم منم گفتم باشه رفیتم و رسیدیم تو حیاط گفت زنگ زدم بهشون گفتن تا بعد شام نمیان چون خونه اونجا اونسر شهره و یک ساعت طول میکشه که برگردن دوباره گفتم چه خوب گفت بریم رفتیم داخل گفتم توکه حتما نمی خوای عرق بو کنی گفت نه بردمش تو همون لخت شدیم کاریش نکردم فقط شستم ۲تامون رو از آخر کونش رو خوب تمیز کردم و با دستم کشادش کردم رفتیم بیرون هم من صورتم قشنگ بچه ها مدرسه میگن هم اون که جنده میگیم بهش تو فیلما دیده بودم چکار می کنن منم یکم مالیدمش بوسش کردم الان فکر می کنین آخه پسرم بوس داره آره من میدونم چه چیز تمیزی بود عین دخترا بود فقط یه کیر ۱۵سانتی داشت بعد بوس کردن دادم ساک زد داشت آبم میومد گفتم نکن و کشیدم بیرون یه توف انداختم رو کونش دوباره کشادش کردم و سر کیرم رو گزاشتم روش و یادم اومد تو فیلما میگن درد داره و دهنش رو گرفتم و دادم تو دیدم چشاشو بست و انگار دیگه نبود منم اون صحنه رو دیدم حال کردم و تند تر تلمبه زدم فک کنم۲۰تا زدم تا دوباره آبم اومد حواسش نبود ریختم تو کون نرمش و داغش دیگه در نیاوردم و همون جوری تو بغل گرفتمش و نیم ساعت بی حرک بودیم که پاشدیم رفتیم تو همون اونجا هم لب گرفتیم و کردمش دستش گذاشت رو لوله و باز کرد پاش رو منم یکم خوردم کون گندش رو و کردمش دوباره اومدیم بیرون لباس پوشیدیم یه لب گرفتیم و خداحافطی کردیم از اون روز به بعد همو تو مدرسه میبینیم از مهر سال دیگه میریم تو هگوست شویی و انگولکش میکنم و لب میگیرم و وقتایی که دوباره تنهاس میرم و میکنمش اینجوری گذشت تا روز انتخاب رشته رسید ما هم باید دیگه میرفتیم مشهد و دیگه ندیدمش این رو که میگم به جان خودم راسته بچه ها مدرسه میگن ما دوتا خیلی قشنگ و تمیز و سفیدیم ولی من خودمو قاطی نکرده بودم و مظلوم نشون میدادم خب اینجوری شد و ما رفتیم مشهد جایی که کل اقوامون اونجا بودن و داستان اصلی که از۸سالگی من اونجوری شروع شد به اینجا رسید از اون ماجرا گذشت و ما اومدیم شهر مشهد جایی که کل اقواممون اونجا بودن داستان از اینجا شروع میشه که من پدر و مادر بزرگام سالم بود و پدر پدرم ۱۰پیش وقتی۵سالم بود میمیره و ۲سال پیش مادر پدرم تو۷۲سالگی حالش بد میشه و عمل قلب میکنه از اون روز یک حفره تو گلوش گذاتن و گفتن زنده هست ولی فقط با دستگاه کسی هم راضی نشد دستگاه ها قطع بشه بگذریم خونمون ما و اقوام اونور مشهد تو الاهییه هست و مادر بزرگم اونسر شهر می خواستیم خونه رو ببریم اونجا ولی نشد و بابام و خواهر و برادراش گفتن حداقل اون خونه بزرگه یه آدم مطمعن بگیم بره اونجا باهاش زندگی کنه و مواضب باشه ما هم پول خرجشون رو بدیم و همونجا بمونن بالاخره دختر خاله مادر بزرگم رو آوردن که۶۳سالش بود فکر کنم اونم پاش لب گور بود نمیدونم چرا آوردنش اونم مرد بعد۳سالی این دختر خاله مادر بزرگم دوتا بچه داشته یه پسر یه دختر پسره داماد تو تبریز زندگی می کنه و دخترش مشهد و قبلا با اون زندگی می کردن دختر دختر خاله مادر بزرگم خودش۲تا دختر داره که یکیشون۱۹سالشه و اون یکی ۱۵سال منم۱۵سالمه ولی اون۳ماه کوچیک تر من دوتا پسر عمه یه پسر عمو دوتا دختر عمه دارم که با هم سر اینکه نریم اونجا بخوابیم و نوبت من نیست دعوا بود و میگفتن حداقل یکیتون بره اونجا دوتا پیر زن می ترسن و نمی تونن کاری کنن ما هم به زور نوبتی میرفتیم اونجا یه شب نوبت من شده بود که برم اونجا و بخوابم منم لب تاب و گوشی با تجهیزات رفتیم اونجا که اون شب رو بخوابم ۴شنبه شب بود و دو روز مدرسه تعطیل رفتم اونا شرو کردم به بازی که یهو زنگ خورد در باز کردم دیدم دختر دختر خاله مادر بزرگم اومده که کمک کنه تو غذا براشون منم رفتم نشستم ادامه بازی یه یک ساعت گذشت رفتم آب بخورم شنیدم همین دختر دختر خاله مادر بزرگم زنگ زده خونشون و به دختر کوچیکش کوچیکه زهرا بزرگه افسانه فکر کنم داره میگه رو کاغذ رو یخچال بنویس که این سبزی هارو از فلانی که میاد فردا بگیرم و گفت بنویس شاید یادم رفت الان زنگ زدم تا یادم نرفته و یهو گفت اصلا فردا خودتم بیا کمک کن تو فردا تعطیلی بیا باهم خرد کنیم و یکم حرف زد و قطع کرد منم که قبلا تو ختم پدر بزرگم هر دوتا خواهر رو دیده بودم و از الان میگم این دوتا حوریه بودن مطمعتم اگه شما هم میدیدینشون با من هم نظر بودین که از قیافه با اما واتسون رقابت می کنن خلاصه منم که از۸سالکی هم پورن هاب رو بیچاره کرده بودم گفتم خدایا یعنی میشه و رفتم که بخوابم مادر زهرا هم فکر میکرد صبح من میرم دیگه خونمون و خداحافظی کرد و رفت منم سریع زنگ زدم خونه و گفتم من همینجا میمونم و جمعه هم می خوابم اینجا یعنی۳روز بابامم تا اینو شنید گفت خوبه پس من میگم پسر عمو هات نیان و فردا و پس فردا هم چون همون جور که نوشتم سر اینکه بیایم اینجا بخوابیم و مودم هامون رو ول کنیم دعوا بود مطمعن بودم اونام میگن باشه و خوش حال میشن که دیگه لازم نیست بیان فردا شد و من دیگه نرفتم خونه و بازی کردم با لب تاب تا زنگ خورد در رو که باز کردم دیدم دوتا خواهر باهم بدون مامانشون اومدن منو ندیدن و با مادر بزرگ من و مادر بزرگ خودشون سلام کردن و منم اونور شنیدم که گفتن مامانش دندونش از صبح درد می کنه و باباش بردم بیمارستان امام رضا منم دیدم دوتان زنگ زدم به پسر عممه هام عرفان۱۴سال و علی ۲۰سالش بود و گفتم بیان و قصیه رو گفتم و عرفان گفت باشه و بعد۲۰دقیقه دیدم زنگ خورد و رفتم در حیاط پشت رو باز کردم و اومد تو گفتم علی کو چون ما ۱۴و۱۵ساله بودیم وزهرا۱۵ساله ولی افسانه۱۹سالش بود کاری نمی تونستیم بکنینم گفت علی گفت حوصله نداره و خوابش میاد منم خورد تو ذقم که چکار کنیم دیدم همون موقع بعد۲۰دقیقه که دوتا خواهر اومده بودن افسانه داره خداحافطی می کنه و میگه دیرش شده و رفت مادر بزرگ من که رو تخت افتاده بود و مادر بزرگ زهرام میلگید پاهاش اون نمی دونست ما هستیم و نرفتیم اصلا خبر نداشت اومد سبزی هایی که تو راه گرفته بود رو اورد تا خرد کنه ما هم سریع درو باز گزاشتیم و پریدیم و با لب تاب فوتبال بازی کردیم وقتی داشت بر میگشت که بره سبزی خرد کنه در که باز بود ما دوتا رو دید داریم بازی میکنیم جا خورد من عاشق قیافه زهرا بودم و پسر عمم دیده بودش ولی اون مارو نه وقتی سلام کرد و یکم یخش باز شد یه حسی بهم گفت ازمون خوشش اومده چون دیگه راحت رفتار میکرد اگه مادر بزرگش نبود روسری و مانتوش رو هم در میاورد ولی می خواست زایه نباشه به هر حال منم برا خودم سفید ۱۷۰قد ۶۵وزن مو قهوه ای روشن و بور منو پسر عمم هم برنامه ریختیم از کنارش همینجوری به بهانه های الکی رد بشیم ببینیم مزه دهنش چیه ما دوتا خایه اینکارا رو نداشتیم صاف بریم بهش بگیم یا شماره بدیم هی میرفتیم یه چیز از اون سر خونه میاوردیم یا میزاشتیم هر ۲یا۳دقیقه از آخر دیدیم مادر بزرگش گفت من میرم پیش دختر خاله رو زمین بخوابم سرم درد می کنه ما هم تو اون رفت و آمد ها میدیم داره می خنده و سرش رو میاره بالا و یه نگاه نیکنه دوباره سبزی خرد می کنه منو پسر عمم تا اینو شنیدیم تو کونمون عروسی شد و با خودم گفتم کاش اینو خبر نمی کردم مادر بزرگ زهرا رفت خوابید و بعد چمد دقیقه دیدیم زهرا مانتو و روسریش رو در آورد انگار نه انگار منم که فیلم زیاد دیده بودم به پسر عمم گفتم این چراغ سبزه یه خبریه یجوری لب تاب رو تنظیم کردیم که تو هال خونه دیده بشه و بتونیم زیر نظر داشته باشیمش لب تاب رو خاموش کردیم و رفتیم تو حال که مثلا فیلم ببینیم و تلویزیون رو روشن کردیم و رو مبل های پشت سر زهرا نشستیم و کل اون موقع رو به زهرا نگاه می کردیم که یه پیرهن گلبهی با ساق شلواری داشت که دامنش رو در آورده بود با روسریش منو عرفان حشری شده بودیم من هی موهاش رو نگاه می کردم که از پشت بسته بود با کش موهاش مثل خودم بود قهوه ای روشن و تا پایین گردنش میاد اوف که یادم نمیره چکار کردم کنترل رو یه جور تنظیم کردم با یه ضربه کوپیک بیوفته زمین و بره کنار پاهاش این کار رو کردم رفتم که بردامش یه دید هم زنم یهو دیدم زهرا برگشت ببینه چی افتاد که منم کنارش می خواستم کنترل رو بردارم یهو لبش اومد رو لپای من عرفان هم یهو زد زیر خنده و من مات و مبهوت مونده بودم من که برنامم یه چیز دیگه بود ولی زهرا گفت ببخشید و خندید اونجا بود که دیگه با صدا و خندش رفتم تو یه حال دیگه منم لبخند زدم رفتم رو گبل جای قبلیم و با عرفان گفتیم سر صحبت رو باز کنیم چجوری که یهو عرفان گفت نیسمه اولی هستی درسته یعنی کلاس نهمی مثل آرمین ما همون جوری با ساق شلواری و بدون روسری و دامن و پیرهن گفت آره منم نهم هستم یکی نیست بگه لامصب چرا با روح روانمون بازی می کنی منم با عرفان همراه شدم و سوال پیچ درباره مدرسه کردیم و یخه مون باز شد گفتیم بیایم کمک و سه نفری رفتیم سر وقت سبزی ها کمک اونجا ۳تا به هم نگاه می کردیم و اون می خندید ما هم که شخ کرده بودیم دیگه از خندش می خندیدیم سبزی ها تموم شد گفتم بریم بازی کنیم با لب تاب گفت باشه و رفتیم بازی دیدم عرفان سر جا من نشسته انداختمش اونور خودم و زهرا نشستیم و عرفان کنار من سر پا نگاه می کرد من چهار زانو و عرفان سر پا و زهرا یکم اونور تر نشسته بود و خودش رو به سمت من متمایل کرده بود فوتبال اوردم گفتم بلدی گفت نشونتون میدم منم گفتم میبینیم و وسط بازی هی گل می زدم گفت نور میوفته نمی بینم پنجره رو بستیم گفت پرده نداره که بازم نور هست منم یه فکری زد به سرم سریم گفتم داری میسوزی که بلد نیستیم گفت اگه نور نبود می گفتم بهت منم دست انداختم دور کمرش کشیدمش و چسبوندمشبه خودم عرفان هم گرفته بود دارم چکار می کنم گفتم خوبه گفت آره و درباره این کارم چیزی نگفت منم پرو شدم دیگه بازی کردیم گل زد و برد از آخر گفتم عرفان تو نمی خوای گفت چرا گفتم بیا بازی کن من خسته شدم دیدم زهرام گفت منم آره منم تو فکرم گفتم دتره نخ میده یه کاری کن سمت عرفان شدم گفتم پس تکی بازی کن و چشمک زدم گفت خب و ما اونور اتاق که پشت عرفان بود نشستیم و میوه خوردیم و یهو گفتم فیلم بزارم ببینیم گفت چی هست گفتم به درد منو تو نمی خوره گفت چیه مگه گفتم حالا ولی از طرز صحبتش فهمیدم کخ فهمیده منطورم سوپر هست منم گوشیم در آوردم و گزاشتم نگاه کردیم هم خودم هم اون لبو لوچمون آویزون به گوشی نکاه می کردیم کنارش نشسته بودم پرو شده بودم دیگه دستم برم رو ساق شلواریش و گذاشتم رو زانوش هیچی نگفت حرف می زدیم و منم گفتم دیگه تمومه و مالون مالون دستم رو بردم بالا تر جای سینش دیدم صحبت دیگه قطع شد و ریز می خندید گفتم چیه گفت هیچی میگم بعدا منم دیگه سر از پا نشناختم و مالوندم سینش رو که سایزش۷۰بود یهو زنگ خورد و پشمام ریخت درو باز کردیم دیدم بابا عرفان میگه بریم سریع مهمونی دعوتیم و دیدم برگشت گفت یادت نره و رفت منم دیگه گفتم خدا ایول مادر بزرگا خواب منو زهرا یه خونه بزرگ یه اتاق خواب و مزاحم هم نمیاد دیگه و رفتیم همونجا میوه ها ایندفعه می دوسنتم باید کارمو شروع کنم تا رفتیم دستم گزاشتم رو سینه نرمش و دست دیگم تو مو هاش اونم لبه خودش رو گاز می گرفت منم بار اول بود دستم به دختر خورده بود حشری بودم که نگو اونم بعدا فهمیدم اصلا با کسی رابطه نداشته سینه هاش دستم بردم روشون اصلا یه وضعی بود تپش قلب و خوش حالی با لذت هی میمالوندم از رو لباس یه حالی میداد خیلی نرم بود تو حال خودم نبودم دیگه یهو دیدم لب خودش رو نمی خوره دستاش رو آورد بالا دو ور صورت من که داشت مثل چی به سینهاش نگاه می کرد و دهنم که باز مونده بود گرفت و لبش رو چسبوند بهم حالا من چی دستم ول می کردم مگه تو کف بودم اصلا نمی دونستم داره چی میشه فقط از اون دیشب داشتم فیلم سوپر می دیدم و میگفتم این منم این زهرا یاد دیشب افتادم و گفتم انا دیگه وقتشه بعد چشامو بستم دو ورصورتش رو گرفتم و منم همراهیش کردم حشری شده بودیم سرش رو کجا کرد لبارو چسبوند به هم منم دیگه یاد فیلمو هرچی از قبلا بارم بود افتادم زبونم بردم داخل دهنش می چرخوندم و میاوردم بیرون لبش رو می خوردم یه۱۰دقیقه بعد اومدم سمت گوش همینجوری بوس و لب رفتم زیر گلو گرفت بالا گلوش رو منم بوس و زبون میزنم بعدش نگاهش کردم دیدم اصلا انگار کیست نرفته فضا چشاش بسته دوباره لباش رو گاز میگیره اومد دونباره لب گرفت و خوردیم لبای هن رو و زبون می چرخوندیم دهن هم یهو دیدم دستاش رو برداشت منو تو بغلش گرفت بدنم چشبید به سینه هاش وای اصلا یه جوری شده بودم اومدم عقب لباساش رو در آوردم کم کم اونم همراهی می کرد سوتین داشت از روش مالودم با دست و لب می گرفتم باهاش اومدم سوتینش رو هم در آوردم چی بود اون زیر سینه ۷۰ دور بر سر سینش صورتی تیره و سر سینش صورتی دیدم مث دگتو فیلما افتادم روش همون کف گزاشتمش اونم همداهی می کرد و چیزی نمی گفت دیگه اومده بود این دنیا انگار نگاه میکرد پایین رو میدید من صورت مات زده دارم سینه می خورم پایین رو نگاه میکرد منم یهو به خودم اومدم بالا رو از جا سینه هاش نگاه کردم دیدم داره ریز می خنده با دستاش دو ور صورتش رو گرفته مات زده کرخیدم اول گفتم نکنه داره گریه میکنه دستاش رو بداشتم دیدم داره می خنده منو نگاه میکنه مات زده نگاه می کردم گفت نمی خوای بدونی چرا می خندیدم گفتم چرا گفت از همون موقع که اومده بودم خشتک شلوارت پاره بوده و از همون اول که دیدم تو اتلق بازی می کنین شخ کردین جفتتون منم یرمو انداختم پایین دیدم آره راس میگه پارس یهو زدم زیر خنده تموم که شد خندم گفت نمی خوای دیگه با عشوه گفت لامصب منم دیگه خودمو رها کردم روش و سینه می مالوندم و می خوردم یه نیم ساعت گذشته بود نگاهش کردم دیدم چشاش بسته آه و آخ ریز می کنه منم ته حشری کیرم شخ انداختم بیرون کیرم رو داشت می ترکید اون تو دیدم دستش گذاشته روش و می ماله لساب و شرت و شلوار خودم رو در آوردم با کمکش یهو مالود گزاشت سرش رو دهنش مطمعن بودم این۲۰سانت رو دهنش نمی کنه اصلا جا نمیشه همش به صورتش نگاه می کردم و ساکت بودم وای عجب ناز بود بابا اصلا انگار اما واتسون جلوم بود لامصب منم خودم که دیگه دور بر می گفتن خدادادی موهام بور و قهوه ای روشن و سفید بودم موهم رو زده بودم پری روزش خبر نداشتم اینجوری میشه یهو تا ته کیرم کرد دهنش در عین ناباوری دیدم داره حال می کنه تو کف اون صورتش بودم گفتم جچوری جا کرد اینو دهنش ساک میزد می مالود تخمام ور میرفت خیلی حرفه ای بود منم تحملم سر اومد آه میکردم داشت آبم میدمد نمی خواستم به این زودی تموم بشه کشیدم بیرون دوتا پشتی اوردم وسط گزاشتم رو هم گزاشتمش رو اون و لب گرفتم دوباره بوس بوس کنان رسیدم نافش دیدم ساکته شلوارش کشیدم پایین بهش نگاه می کردم دیدم اونم با یه دست داره سرم رو می مالونه و با دست دیگش جا دهنش پایین رو نگاه میکرد با اون صوت قشنگ و ماهش اون صورت ظریف اون موه های قهوه ایش یه حالی شدم بین غم و ته خوشحالی بود گنگ بود برام اون حس سرم اوردم پایین رون هاش رو خوردم از زیر چاق تر بود رون هاش ولی کمرش باریک تر و کونش قلمبه تر اصلا باربی سال این بوده رون هاش خوردم برش گردوندم و از پشت هم لب و بوس اومدم پایین همین جوری قلبم داشت میزد دستم بردم رو کونش می مالوندم ساکت بود برش گردوندم و من لخت و اون با یه شرت هر دو سفید بودیم حالی داد لب گرفتیم باز پاهامون رو یکی در میون گزاشتیم رو هم با زانون کسش رو مالوندم دیگه تحملم سر اومد اومدم بالا که برم شرتش در بیارم دیدم با اون چهره ناز و دستای ظریفش خودش کشید پایین و لخت شده بود دیگه من از اون بالا چی میدیدم یه دختر باربی لخت جلوم مو نداشت اصلا تمیز بود اون صحبه تا دیدم رفتم کسش رو لیس خوردم دستامم رو سینش و میمالوندم اونم آه آه که تاحالا تو هیچ فیلم سوپر یا ویس تو تلگرام نشنیده بودم با خودم گفتم یهو چی شد رسیدی اینجا دستت رو سینه زهرا خودت داری کسش رو می خوره جفتتون دارین حال می کنین دستام برداشتم دوباره نگاه زهرا کردم دیدم داره نگام میکنه و آه آه می کنه دستم برد کسش رو میمالوند اون دست دیگشم داشت گاز میگرفت رفت کیرم دادم ساک زد فهمید دیگه شروع شد داشت می خندید دوباره آی که حشریم کرد دوباره گزاشتم سر کسش میمالوندم خنده شد آه آه منم انرژی می گرفتم گفت دخترم هنوز و فهمیدم پرده داره می خواستم بردارم که گفت آرمین اسم رو از وسط بازی که عرفان میگفت فهمیده بود عاشقتم چشام خمار شد تا این رو گفت گفت زنم کن آرمین من می خوامت برق از سرم پرید گفتم زهرا عاشقتم به جان خودم میام میگیرمت قول بده با کسه دیگه ای نباشی گفت آرمین من عاشق تو شدم اینو گفت کیرم که سر کسش بود یهو محکم کردم تو کسش میدونستم ۲تا سوراخ دارن یهو تا وسط یه جا گرم و نرم شد داغ کشیدم بیرون داشت آه آه و گریه می کرد با اون چهره ناز و ظریفش قلبم دیگه شور نمی زد با دستمال پاک کردم خونش رو اروم شده بود گفت بکن توم آرمین منم کردم تا ته توش و دیگه تلمبه میزدم اونم آه آه یه حال و انرژی بهم میداد شل شدم رفتم رو صورتش لب گرفتم باهاش که صداش نره بیرون سرم رو محکم با دستا گرفت ول نمی کرد منم همون جوری تلمبه میزنم تا کسش یهو سرش رو آورد کنارو و سرم رو رو شونش فشار داد و یه آهی کشید وجودم حال اومد دیدم ارضا شده آبش اومد ولی من نیومده نگاهش کردم خیلی معصوم بود ولی فکر می کردم ارضا نشده و منم نه خودم خوابیدم همونجوری آوردمش رو خودم یکم بالا پایین کردمش فهمیدن چکار کنم خودش این کارو می کرد یهو گفتم داره آبم میاد هیچی نگفت چشاش قفل شد بود تو چشمام نشست روم تا ته کیرم رفت دخل کسش هیچی نگفت آبم با فشار فهمیدم ریخت داخل کسش میدونست داره چکار میکنم گفتم آخه حامله میشی گفت هیچی نگو قرص می خورم آبم که اومده بود سرم ولی کردم رو زمین دستم گزاشتم رو لبش اومد خودش رو شل کرد روم یه۱۰دقیقه لب گرفتیم و کیرم همون جا تو کسش بود بعد بلند شد منم دوباره با دیدنش شارژ شدم برگشت و تف زد به سر کیردم و مالود با دستش کونشم خیش کرد من نا نداشتم و از پشت دستم رو سینه هاش بود خودش چرخید و کیر و کونش رو خیس کرد آروم سر کیرم رو گزاشت در کونش یکم تکون میدود و میزد به کونش یهو خودش رو شل کرد تا ته کیرم رفت داخل بررق از سرم پرید اصلا انگار یه فضای جدید بود اونم یه آه بلدی کشید دوباره ابم داشت میومد خودش رو بالا پایین کرد با هم ارصا شدیم آبم ریخت تو کسش و اب اونم اومد بلندش کردم دیدم داره منی های میاد از کونش بیرون پاک کردمشون گزاشتمش لیس میزدم می خوردم سوراخ کونش که گشاد شده بود و اون کسش که قرمز شده بود هنوز یکم خون می دیدم ولی مهم نبود برام می خوردم آی می خوردم اه و ناله می کرد وای عجب حس غریبی بود برام خودم دوباره کسش رو میلیسیدم یاد اون صبح بودم که اومد خونه و من تو فکردم چیا گذشت دیگه اون موقع فقط فکرم زهرا بود اینقدر خوردم کسش رو که میپیچید به خودش سرمو به تو فشار میداد منم دیدم بیتابی می کنه سر کسش که خیس کرده بودم کیرم گذاشتم روش با چوچولش بازی میکردم آه و نالش بهم میفهمود بکن تو منم یک آن محکم کردم تو و نگه داشتم آه نالش یهو قطع شد دیدم داره لبش رو گاز میگیره دستامو که رو سینه هاش بود سفت گرفت منم تلمبه زدم تو کسش سرعتش رو زیاد کردم من ارضا شدم سریع ولی فهمیدم اون هنوز نشده و به خاطر اون ادامه دادم که یکهو احساس کردم بی جون شده دیدم ارصا شد نکشیدم از توش بیرون همون جوری افتادم روش محکم گرفتمش و لباش رو می خوردم تو حال خودش نبود هی می گفت عاشقتم منم ازش دوباره قول گرفتم با کسه دیگه ای نباشه تمیزش کردم با دستمال و لباساش رو پوشوندم و خودمم درست کردم و تاکسی زنگ زدم پولش رو حساب کردم داشت میرفت یه لب طولانی ازش گرفتم و با لبخند رفتیم بعدا هم ازش شنیدم علی با خواهرش افسانه از همون روز فوت پدر بزرگم با هم دوستن و رابطه دارن ما دوتا۱۵ساله بودیم و ۱۹سالگی با هم عقد کردیم و۲۰سالگی ازدواج کردیم اون۴سال اول می پیچوندیم خانواده هارو یک بار خونه ما یک بار خونه اونا یک بار خونه مادر بزرگم و خلاصه هر جا هم رو تنها گیر میاوردیم مثل بار اول با هم سکس داشتیم و اون یک سال عقد تا ازدواج هم با هم رابطه داشتیم ولی نزاشتم بچه دار بشیم این بود داستان زندگی من از۸سالگی تا۲۰سالگی از خدا ممنونم این اتفاق رو برام رقم زد و کلی اینور اونور کمک کردم این داستان زندگی من کاملا واقعی بود دوستان من مریض نیستم الکی چیزی بنویسم اگه خوشتون اومد پیام بدید تا داستان های تو خونه خودمون رو براتون بزارم زهرا زنم هم راضیه که این داستان رو نوشتم نوشته

Date: November 22, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *