قسمت قبل قسمت دوم با سلام مجدد خدمت همه دوستان و اینکه آرزوی سال خوبی برای شما دارم داستان زندگی خود را ادامه میدهم گو اینکه یادآوری این وقایع برایم دردناک هست ولی خب بازگو نمودن آن کمی از فشار روحی آن میکاهد منزل ما ویلایی و شمالی بود که یک حیاط نسبتا بزرگ و باغچه و دوطبقه ساختمان روبروی منزل ما یک زمین خرابه بود که هنوز ساخته نشده بود و خیابان پایینی یک دوستی داشتم که مرد مسن و بازنشسته نیروی هوایی بود که بتنهایی نیززندگی میکرد وچندین سال بود با او آشنایی و رفاقت داشتم و از انجا که آدم خوش مشربی بود گاهگداری نزدش میرفتم و از شما چه پنهان همراهش وافوری میزدم و بست تریاکی و از صحبتها و خاطرات پروازهایش و مسافرتهای خارج و اینها لذت میبردم با این دوستم هماهنگ کردم که یکی دو روزی میخوام بیام پیشش و از آن طرف به الهام گفتم که فردا پرواز دارم به ترکیه و از آنج ا هم به فرانکفورت و چند روزی نیستم شنبه خداحافظی کردم و رفتم منزل این دوستم و برایش درد دل کردم و حال خیلی بدی داشتم وناگفته نماند که چقدر مرا نصیحت نمود و بیان این نکته که شاید اشتباه میکنم و مبادا تصمیم نابخردانه گرفته که بعدها مایه پشیمانی گردد گاهگاهی هم از پنجره اتاق منزل خود را با دوربین دو چشمی که همراه آورده بودم نگاه میکردم چون همانطور که پیشتر گفتم مابین منزل ما و این دوستم یک زمین خالی و خرابه بود و منزل ما نیزویلایی و شمالی حیاط منزل وبالکن وحتی پنجره های اطاق خوابها نیز براحتی دیده میشد فردا شب ساعت نه یا ده بود که از روشن شدن چراغهای منزل ودیدن ماشین الهام متوجه برگشتن او شدم و دیگر چشم از منزل برنداشتم و حدود یکساعت بعد مشاهده نمودم که مرد جوانی وارد منزل ما گردید که البته از آن فاصله چهره او قابل رویت و شناختن نبود خدایا خدایا چه میدیدم ونهایت آرزویم این بود که تمامی اینها ا شتباه و سوئ تفاهم باشد تا آن لحظه بخودم دلداری میدادم که اشتباه میکنی مرد الهام زن خوبی است و رابطه خوبی با یکدیگر داریم حال چه از نظر عاطفی و چه از نظر سکس و جنسی امکاناتی در زندگی دارد که آرزوی خیلی از زنها است ماشین طلا پول مسافرت تا آن لحظه بخودم دلداری میدادم ولی با دیدن ورود شخصی غریبه در آن ساعت در درونم طوفانی بپا بود و هراس از اینکه با ورودم به منزل شاهد چه چیز خواهم بود و چه خواهد شد با عجله لباسهای راحتی را تعویض و آماده خروج از منزل دوستم شدم و این بنده خدا با دیدن اوضاع آشفته من به هر نحو ممکن سعی در آرام نمودن من و اصرار در همراهی و تذکر و نصیحت که فلانی زود قضاوت نکن و مبادا تصمیم نادرستی اتخاذ که بعدا مایه پشیمانی گردد به تنهایی خارج شدم و اکنون حدود نیمساعتی از ورود آن مرد به منزل ما میگذشت با احتیاط و بی سرو صدا وارد حیاط شدم و التهاب زیادی داشتم وارد طبقه پایین و زیر زمین شده سیگاری روشن نموده و غرق در اوهام و خیالات گوناگون و قلبم بشدت میزد و دهانم خشک و در اضطراب اینکه شاهد چه چیزی خواهم بود وارد انباری شدم و چون به اسلحه و شکار علاقه دارم دو تفنگ شکاری داشتم از داخل کمد تفنگ شکاری اسمیت ووسون را برداشته که بیاد آوردم فشنگها و سوزن هر دوی این تفنگها داخل گاو صندوق اطاق خواب هست یک کلت کمری براونینگ ۳۲ داشتم که آنرا از جاساز داخل انباری برداشته و آهسته و آرام وارد طبقه بالا شدم و از روشن بودن چراغ اطاق خواب متوجه شدم اکنون در آنجا حضور دارند آهسته و آرام رفتم سمت اطاق خواب صدای آه و ناله و آخ و اوخ هردو را میشنیدم و اینقدر مطمئن بودند که حتی درب اطاق راکاملا نبسته بودند آهسته درب را کمی بیشتر باز کرده وخدایا چه میدیدم اینجا بر خلاف میل باطنی خود که هم اکنون نیز ازیادآوری آن وقایع دچار التهاب شده ام و اصلا و ابدا تمایلی به صحنه پردازی سکسی ندارم ولی جهت آن دسته از خوانندگانی که تمایل به این صحنه ها دارند و خب سایت سکس هم هست و بعدا با فحش مرا مستفیض نسازند کمی صحنه را شرح میدهم تخت خواب دقیقا روبروی درب اطاق بود مشاهده نمودم مرد به پشت خوابیده و الهام روی او نشسته و پشت بمن و طبعا بدن الهام نیز مانع اینکه مرد مرا ببیند الهام روی کیر مرد نشسته و خم شده بود و پستانهای زنم در دهان آن مرد و همینطور که بالا پایین میپرید و آخ و اوف میکرد مرده با انگشت خود سوراخ کون الهام را میمالید و زنم جیغ میزد و میگفت وای اوف قربون کیرت واییییی چه کیری داری بکن بکن بکن کیرت تو دهنم کیرت تو کوسم تو کونم وای چه حالی میده آخ سرش میخوره اون ته و گاها موهای بلند الهام را از پشت میکشید و هی بهش میگفت چطوره خوب میکنمت کیر خوبی دارم آره آره الهام نیز نف س نفس زنان میگفت وای چه حالی میده کیر رضا کلفت تره ولی مال تو درازتره تا اون ته کوسم رفته و میخوره اون ته اوف وای آبم اومد اوخ اوخ اوخ از دیدن این صحنه همینطور مبهوت شده بودم و قلبم بشدت میتپید و تمام خاطرات گذشته و همه چیز و خیلی افکار به مغزم هجوم آورده و اصلا نمیدانستم چکار باید کنم و احساسات درهم و متضاد درب را بیشتر باز نموده و کاملا وارد اطاق شدم و در همین لحظه آن مرد مرا دید و ناگهان الهام را از روی خودش کنار زد و فریاد کشید و الهام نیز متوجه حضورم ولی از شدت ترس و اضطراب انگار نمیتوانست حرفی بزند که البته حال من نیز بسیار بد بود ناگهان مرد روی تخت خواب بلند شد و هجوم آورد سمت من که کمری را بالا آورده و یک گلوله شلیک نمودم که به ران او اصابت و خون بود که فواره میزد و تخت خواب و همه جا را خون آلود اصلا قدرت فکر کردن نداشتم لبریز از التهاب و نفرت به خصوصی ترین حریم زندگی من تجاوز و تعدی شده بود اسلحه را مجدد سمت سر آن مرد گرفتم که به التماس افتاد که تو رابخدا مرا نکش زن و بچه دارم فریاد میزدم پفیوز زن و بچه داری توی اطاق خواب من چکار میکنی بی اختیار گلوله بعدی را نیز شلیک که به پهلوی او اصابت نمود و رفتم سمت الهام و اسلحه را بالا آوردم که او را بکشم ولی نتوانستم از ترس میلرزید و حرف نمیزد فریاد کشیدم الهام چرا چرا چطور دلت آمد مرا نابود کنی پدرسگ اگر مرد بدی بودم میگفتی و میرفتی موهایش راگرفتم و او را سمت آشپزخانه کشیدم تمام وجودم آکنده شده بود از حس نفرت و انتقام و همین لحظه صدای زنگ درب منزل که انگار همسایه ها با شنیدن صدای شلیک و جیغ و داد و فریاد آمده بودند قدرت کشتن الهام را نداشتم در آشپزخانه چشمم به هویه تفنگی ولر افتاد که چند روز قبل از آن استفاده کرده بودم الهام را چسباندم به کابینت و سرش را روی کابینت گذاشته و هویه را برداشتم و دکمه آنرا فشرده و الهام انگار متوجه شد تقلا میکرد که فرار کند ولی حریف هیکل درشت و قد بلند من نبود با پا و زانوی خود لگد محکمی به شکمش زدم که از درد بخود پیچید و جیغ میزد نوک داغ هویه را وارد چشمش نمودم و جیغ و نعره گوش خراش الهام بهمراه دود و بوی گوشت سوخته بلند شد وکماکان صدای زنگ درب و مشت و لگدهایی که بدرب کوبیده میشد یک لحظه همینکه آمدم نوک هویه را وارد این چشمش نمایم که البته وارد نیز شد ناگهان دو تا پلیس که با تماس همسایه ها و از روی دیوار بداخل پریده بودند دستان مرا گرفته و مرا که در حال عادی هم نبودم دستبند زدند و بازداشت بجهت اینکه زیاد مصدع خوانندگان نشوم اتفاقات بعدی را خلاصه میکنم در بازداشتگاه متوجه شدم آن مرد بر اثر خونریزی فوت نمود و الهام نیز در بیمارستان بستری و در دادگاه متوجه شدم که آن مرد یک دختر دوازده ساله و یک پسر هفت ساله داشت که با دیدن گریه های زن او دلم بدرد آمد و ای کاش میتوانستم آن لحظه جلوی خود را گرفته و شلیک نکنم زنای آن دو نفر برای بازپرس و دادگاه محرز شده بود وکیل الهام از طرف خانواده اش بمن اصرار نمودند که اینطور عنوان نمایم که ما با هم اختلاف داشته و حدود یکسالی بوده با یکدیگر قهر و با هم زندگی نمیکرده ایم و باالطبع رابطه جنسی و زناشویی نداشتیم در این مدت قریب یکسال که در این صورت حکم و مجازات الهام شامل تخفیف شده و مجازات سنگسار یا اعدام در پی نخواهد داشت بعلت نگهداری کلت غیر مجاز و سایر موارد چندین ماه بازداشت بودم و الهام را نیز طلاق که بعدها پس از حبس و شلاق آزاد و جهت درمان به خارج از کشور رفت زن و بچه آن مرد را پس از ملاقات بسیار و دلجویی تحت سرپستی خود گرفته و هر ماه به او پول داده و خرجی و حتی هنگام ازدواج دخترش تمامی مخارج جهیزیه و غیره را بعهده گرفتم و هزینه های تحصیل و دانشگاه پسر را و البته از این مسایل فقط مادر اطلاع داشت و دارد بعدها منزل را نیز فروخته و اکنون چند سالی هست که در قطر زندگی میکنم و در یک آموزشگاه پرواز تدریس با زهم تشکر از همه خوانندگان و به امید سالی خوب و پر بار برای همگی شما نوشته خلبان
0 views
Date: May 12, 2020