با سلام خدمت دوستان شهوانی ببخشید داستانم طولانیه ولی خیلی از افراد این کشور هستن که چنین داستانی یا داستانهایی تو زندگی دارن ولی خجالت میکشن یا تو خودشون می ریزن من ولی میگم نه کسی میشناسم نه کسی منو میشانسه سال 88 بود اواخرش اوج گرفتاریهای بی پولی من یه سرمایه اندکی داشتم و جایی هم مشغول بکار بودم ولی همیشه تو فکر این بودم از کارگری بزنم بیرون بحرحال یه کار دیگه راه انداختم تا 6 ضرر دادم ولی کم کم کاسبی خوب شد دوستان زیادی دورورم بودم درامد هفتگی زیادی داشتم حدود 15 نفر رو تو اینکار داشتم که نون می خوردن یکی از اونها دوست دوران کودکی من بود که همه جا با من بود بهم مشاوره می داد از پشت پرده کارمندهای دیگه که برام در می آوردن خبر می داد خلاصه خیلی بهش اعتماد داشتم هر جا مسافرت می رفتم اون با ماشینش مارو می برد مجرد بود خیلی از کارامو راه می انداخت و خوب منم خیلی از نظر مالی هواشو داشتم تا اینکه 2تا از شریکام از کار از من جدا شدن و خودشون شروع بکار کردن اوایل ضرر دادم ولی بعد از مدتی دوباره رو به رشد شدم و سود بیشتری می کردم چون 100درصد کار مال خودم بود ولخرجی ها مسافرتهای بیجا خرجهای بی جا شب گذارانی ها ی بیجا شروع شد تا به خودم اومدم دیدم همه چیزمو از دست دادم سر یه اشتباه و با کلی بدهی من موندم کارم ورشکست شده بود و من چاره ای جز فروش خونه برای دادن بدهی نداشتم زنم مخالفت کرد منم قهر کردم از خونه زدم بیرون تا یک هفته هیچ کس خبری ازمن نداشت تا اینکه یه زنگ بهمین دوستم زدم و اون شد رابط من و خونه خبرهای خونه رو به من می داد گذشت برگشتم خونه سر زندگی و رابطم با زنم خوب نبود همش دعوا بود تا اینکه یکی از دوستان قدیمی پا درمیانی کرد و از کسی برام قرض گرفت بدهیمو دادم نفس عمیقی کشیدم و رفتم خونه زنو بچه رو ورداشتم یه زنگ به دوستم زدم داستانو تعریف کردم براش گفتم بیاد دنبال ما بریم مسافرت اونم خوشحال شدو اومد دنبالم و با هم رفتیم سمت شمال خیالم آسوده شده بود چون دوستان جدیدم علاوه بر کمک مالی به من کارم داده بودم خیلی خوشحال بودم وسط نگه داشتیم غذا خوردیم دوستم مشروب آورده بود خوردیم خانومم هم خورد من رفتم با بچه شروع به بازی کردن شدم رفتم پول رستورانی حساب کردم در حال برگشتن سیگاری روشن کردم که دور از چشم بچه ام بکشم قایم شدم پشت رختا که ناگهان چشمم به آلاچیق و خنده ها ی زیر پوستی زنم و لبخند های رفیقم افتادم بالاخره سوار شدیم و به سمت ویلا حرکت کردیم توی راه توی مستی همش در حال فکردن بودم شکی ترسناک وجودمو گرفته بود ولی خودمو زده بود به خواب تا اینکه رسیدیم یه ویلا گرفتیم بچه ام خوابش برده بود در همین حال بود که زنم گفت من برای خرید باید داخل شهر برم گفتم بلدی مگه اینجا رو من خسته ام نمی تونم بیام که ناگهان گفت با اکبرآقا دوستم می رم که من سریع گفتم این بدبخت 5ساعت رانندگی کرده خسته اس ولی دوستم روشو به طرفی غیر از من کرد و گفت مشکلی نیست می برمش شکم بیشتر شد بچه ام رو تخت خوابیده بود رفتم کنارش داراز کشیدم گفتم درو نیمه باز بزارید چون من می خوام بخوام نمی تونم در باز کنم و چشمامو بستم بعد از دو دقیقه صدای خروپفی خفیف از خودم درآوردم صدای گاز دادن ماشینو شنیدم که از خونه دور میشد بیدار شدم تمام بدنم از استرس می لرزید قلبم از جا داش در می اومد داشتم تو قدم می زدم یه سیگار کشیدم یکم آروم شدم ولی دستام هنوز می لرزید دیدم صدای ماشین میاد تا شهر حداقل 10 مین راه بود ولی دیدم ماشینشون خیلی سریع برگشت پشت دروازه خاموش کرد من سریع رفتم سرجام تو خواب کنار بچه ام خوابیدم صدای پچ پچ شونو میشنیدم که می گفت اروم الان بیدار میشه زنم اومد بالا سرم خروپف یکم خفیف کردم وخودمو زدم بخواب اصحاب کهف دیگه فقط می ترسیدم که بهم دس بزنه چون از استرس می لرزیدم رفیقم گفت مسته اینقدر خورده که تا چها ساعت خوابه زنم از اتاق رفت بیرون صدای ول ول کن الان بیدار میشه شو شنیدم دیگه مطمئن شدم خبریه تروخدا اینجا نه که اکبر گفت بریم پارکینگ ویلا یه پارکینگ تاریک داشت که از تو اتاق پنجره داشت صدای بسته شدن در ایوان شنیدم رفتم پشت پنجره صداشون میومد که زنم می گفت بریم تهران رفت سر کار بهت زنگ میزنم بیا الان بیدار میشه هردومونو می کشه ووووو ولی اکبر ول کن نبود وهی می گفت من دیونتم وعاشقتم من تواین مدت منتظراین لحظه بودم اروم گوشه پنجره رو باز کردم صداشون بیشتر شد ولی دیدی نداشتم همه جا تو پارکینگ تاریک بود خیلی راحت می تونستم همون جا مپشون بگیرم ولی وقتی صحبت 6 ماه شنیده بودم یه چیزی تومن تموشده بود زندگی ت همین فکر کردن بودم که ناگها ن برق پارکینگ روشن شد اکبر بود گفت با خنده گفت تو چقدر ترسویی اون الان هفت تا پادشاه داره خواب می بینه داشتن لب بازی می کردن دیگه راحت می دیدم اکبر سینه های زنم رو که خورد دیگه شل شده بود هی می گفت اگه طلاقم بده منومیگیری دوسم داری اکبر با شهوت و غرور خاصی می گفت که دیونه وار دوست دارم داشت سینه های زنم رو می خورد که کیرشو در آورد از شلوارش داد دست زنم دوباره لب بازیشون شروع شد زنم دقیقا همون طوری که برای من میمالید داشت کیرشو می مالید اکبر اروم سر زنمو به سمت کیرش هدایت کرد زنم خیلی کم ساک برام میزد دقیقا بعدا ز 10 تا 11 باز زدن یه عق زد مثل لحظه ای که داره بالا میاره اکبر بلندش کرد پیشانشو بوسید و خمش کرد به سمت جلو کونم زنم خیلی گندس به من داده ولی خیلی کم اکبر همش بهش می گفت دوست داری از عقب بدی و زنم می گفت نه نمیشه بعد اون با عشوه ای که مگه دوسم نداری ووو ولی زنم گفت اینجا نه تهران بهت میدم اینجا جاش نیست اکبر هی کیرشو به سوراخ کس و کونش می مالید این حرکت منم میکردم چون اب کوس زنم راه می افتاد شاید زنم بهش یاد داده بود بحر حال اکبر با دوستش دو تا لمپر ای کونش باز کرد و از پشت بصورت ایستاده انداخت تو کسش نا خوداگاه کیرم بلند شد اولین بار بود سکس از نزدیک می دیدم بجز خودم وزنم تلمبه های ارومی می زد وایساد زنم خودش جلو عقب می کرد بلند شد یه لب از هم گرفتن صندلی کهنه ای تو پارکینگ بود اکبر رفت سمت صندلی اورد شلوارشو انداخت رو صندلی نشست ولی زنم نگران من بود الان بیاد چیکار کنیم ما رو می کشه وووو اکبر رو صندلی نشست و گفت بیا عشقم زنم این حالت دوست داشت فهمیدم که خیلی چیزها رو خبر ندارم زنم به ارومی نشست وکیر اکبر تا جا شد بعد یه لب ازش گرفت و گفت بهش میگم عاشقشم می خوامش بکش کنار داشتم دیوانه میشدم که دیدم بالا پاین رفتن های زنم تندتر شد سینه هاش دست اکبر بود و می گفت لب بده لب بده لحظه لب دادن فهمیدم اب زنم اومده وقتی از رو کیر اکبر بلند شد دیگه رمقی نداشت اکبر بلند شد و زنم با دستان تکیه داده به صندلی و کون قمبل کرده به مت اکبر وایساد اکبر دوباره از پشت به کوسش انداخت و همش قول کونشو از زنم می گرفت و زنم همش می گفت تند تر الان بیدار میشه اب اکبر بعد از چند دقیقه اومد ریخت رو زمین برگشتن سمت همدیگه و ب بازی و شروع به حرفای عاشقانه زدن زنم تند تند لباس پوشید و رفت سمت ماشین اکبر هم داشت با کیرش ور می رفت منم سریع رفتم سر جام خوابیدم زنم اومد رفت سمت دسشویی از صدای در اتاق فهمیدم بعد سریع اومد تو اتاق در و بست یه عطری به خودش زد و بغل من خوابید بغلم کرد و من با بی رغبتی گفتم کی اومدی گفت الان سرشو دادم پایین سمت کیرم 3 بار که خورد گفتم برگرد داشتم می ترکیدم خودش سریع داد پایین و قمبل کرد سمتم تا انداختم کوسش خیس بود اوف گفتم چرا خیسه با ترس لرز گفت مشروب می خورم اینجوری میشم منم که آب تو کمرم گیر کرده بود بعد از 5 بار تلمبه زدن ابم اومد خال کردم پشتش بعد با دستمال پاک کردم و یه جوری رفتار کردم که که هیچ بویی نبردم شبش بهانه کاری آوردم برگشتیم تهران با یه مشاور و یه قاضی صحبت کردم دوربین مخفی و شنود اکی کردم دوستمو یه نهار دعوت کردم بچه خونه خواهر زنم بود من بودمو دوستم و زنم با ترفندی خونه رو براشون خالیکردم که الان معامه ای چرب چیلی بهم خورده باید برم جایی تا دوساعت نمی یام اکبر گفت منم میام گفتم ماشین خور نیست من باموتور میرم سریع میام از خونه رفتم بیرون صدا رو داشتم ولی خوب تصویر نداشتم سر کوچه تو یه پارک نشستم 2 ساعتی که گذشت برگشتم خونه می خواستم یه طلاق توافقی با همه مخلفات بدست بیارم طوری که هیچ چیزی به زنم نرسه برگشتم خونه بایه معذرت خواهی همه چیزو اکی کردم اکبر دم غروبی رفت رفتم سر وقت فیلمها زنه رفته بود حموم بعد رفتن من تا 10 مین نشسته بودن حرف میزدن از مسافرت اینده که یه شب باید پیش من بخوابه یه شب پیش اکبر و دنبال بهانه بودن که بعد اکبر میگه به نظرت زود بر می گرده زنم گفت اره ولی اکبر طاقت نیاورد اینبار زنم شل بود از ش خواست یه گردنبند طلا یادگاری براش بخره اکبر گردنش خورد و زنم بیهوش به دمر روی زمین خوابید اکبر قول قول می گفت زنم گفت هر کاری می کنی فقط تندتر الان میاد ساپورت پوشیده بود خوابیده اکبر ساپورتشو درآورد بدون شرت بود 8 تا دوربین داشتم که 900هزار تومن برام اب خورده بودن ولی ایندفعه فقط منتظر انداختنش بودم بالش زیر کونش گذاشتو کون زنم اومد تف زد به سوراخش سر کیرشو گذاشت روش زنم گفت تو کاری نداشته باش من خودم جا می کنم که دستاشو رو زمین اهرم کردو بصورت سگی و بازی کردن واروم اروم جاش کرد دیگه خوابید اکبر داشت تلمبه می زد چنان قربون صدقه زنم می رفت که از خودم بدم اومد این کون مال منه من عاشقشم شوهرت لیاقت این کونو نداره من دیونه اتم هر چی بخوای می خرم واست زنم خر شده بود هی شلتر می کرد که اون حالشو ببره بلاخره اب تو کونش خالی کردو یه نفس عمیقی کشیدو زنم برگشت بهش گفت خیالت راحت شد اینم کونه عشقت بلند شدو یه لب از هم گرفتن دیدم صدای زنم از حموم میاد که دادمیزد حوله میخواد حوله رو براش بردم پشتشو پاک کردمو یه دونه محکم زدم در کونش گفتم این لامصب چه غوغایی می کنه گفت اره کجا شودیدی پشتشو پاکردم اومدیم رو مبل یه اب قند درست کردم دادم دستش گفتم چه خبر گفت خبری نیست دلم واسه بچه تنگه برم خونه ابجی بیارمش گفتم نمی خوام بیاریش امشب باهات کاردارم گفت چیه می خوایم بریم بیرون گفتم نه می خوام امشب فیلیم ببینیم گفت نه فیلم خونگی نه بریم سینما گفتم باشه گفتم یه سوال بپرسم راستشو می گی گفت دیونه مگه بهت دروغم گفتم گفتم کم نه پرسیدم از کی با اکبر هستی جا خورد ولی محکم گفت دیوانه هیچ می دونی چی میگی ادم به دوستش شک می کنه خون جلوی چشمامو گرفت موهاشو گرفتم بردم جلوی لب تاب رو صحنه ای که اکبر روش افتاده بود واز ش از پشت کیر تو کونش داشت لب می گرفت استپ کرده بودم دید حالش بهم خورد تشنج کرد بزور زنده اش کردم ترسیدم گفتم سکته رو کرد جواب مادرشو چی بدم وی با داشتن فیلم دلم قرص بود فیلمو قاضی بهم یاد داده بود واسه ندادن مهریه و حضانت بچه بهر حال زندش کردم لکنت گرفته بود همش می گفت خیال می کردم دیر یا زود طلاقم می دی واسه همین با اکبر جور شدم خیلی منو تنها گذاشتی از تنهایی من سو استفاده کرد دلم برحم اومد گفتم باید مهریه رو ببخشی و حضانت بچه رو بدی بری گم شی گفت باشه گوه خوردم غلط کردم فقط به خونوادم نگو زدم بیرون از خونه فیلما رو ورداشتم اومدم تو گاوصندوق محل کار گذاشتم یه بسته سیگار تو چند ساعت کشیدم ساعت 1 شب بود رسیدم خونه دیدم بچه بیداره اومد سمتم بغلش گرفتم نمی دونم چی شد همه چیز یادم رفت خونواده های که می پاشیدن ابروهایی که می رفت اتفاقاتی که می افتاد همه یه ترسی تو دلم انداخت خوابیدم ساعت 3 شب بود دیدم با چشمانی پف کرده که نشان ا زگریه کردن زیاد بود سمتم اومد خودمو زدم به خواب و رومو برگردوندم دستاش دراز کرد و کیرمو مالش داد و فقط می گفت غلط کردم گوه خوردمدید کیرم بلند شد سرش اورد تو پتو و شروع به خوردن کردن کرد منم سینه اشو مالیدم و برگردوندمش به پشت گفت هر کاری می خوای بکن من حرفی نمی زدم یه تف زدم از پشت گذاشتم تو کونش اکبر گشادش کرده بود با یه اخ کوچیک تا ته رفت همش طریقه کردن اکبر تو ذهنم بود دلش می خواست بهترین حال زندیگشو بده تا از سرتقصیرش بگذرم که از دهنم شانسی پرید این بار دومتون بود در حای که من منظورم ویلا بود اون خیال کرد من نفر دیگه ای رو می گم که خودش بزبون گفت اون دوست پسر قبل از ازدواج من با تو بود که کلا 2ماه باهاش بودم یخ زدم گفتم خوب چند بار باهاش بودی که قسم خورد یه بار بی خیال شدم کارمو کردم اومدم پایین الان 3 سال گذشته با اینکه بقول خودش هیچ گوهی نمی خوره ولی دلم سرده بخاطر خونوادم و بچه ام کوتاه اومدم یه بهونه اوردم با اکبر کنتاک کردم الان 3 سال که فقط یه بار دیدمش اونم تو مراسم عزا و هرماه گوشی و تلفن خونه و دوربینا رو چک می کنم فکر کنم دیگه بی خیال شده ولی من تازه شروع کردم تو این سه سال 4 تا عوض کردم همشون بیوه اان دنبال پنجمی هستم چند بار تا پای طلاق رفتیم ولی به خاطر خونواده خودم بیخیال شدم نمی دونم اشتباهم کجا بوده ولی خوب بیخیال یه جنگ شدمو دارم زندگی می کنم خیالم ناراحته ولی خوب بخاطر بچه بی خیال شدم و مثل من تو این زندگی و تو این شهر زیادن ببخشید طولانی بود ولی خوب واقعیتی تلخ از جامعه هست بعضی ها مث ما کنار میان بعضی ها کارشون به دادگاه و زدخورد و شایدم قتل می رسه نمی دونم کارم درست بود یانه نوشته
0 views
Date: August 31, 2019