قبل از هر چیز باید بگم این داستان با زبان سوم شخصه و کاملا داستانه نه واقعیت علی و سمانه 7 سالی بود با هم ازدواج کرده بودن ویک بچه 5ساله به نام سیما داشتن سمانه قد 100 وزن 68 با موهابی مشکی سینه 75 صورتی بیضی ابرو ترکمنی و لبی گوشتالو و علی قد 180 وزن 82 با موهایی قهوه ای تیره و بوتیک لباس داش یک روز که سمانه طبق معمول تنها تو خونه نشسته بود و داشت سریالهای پر از دروغ ترکی را نگاه میکرد و خیانت زن و مرد را بهم میدید یه لحظه مرغ خیآلش پرواز کرد و گفت با خودش گفت اولا منا هر روز میکرد بعد به سه روز رسید ولی الان یه سال منا به زور اونم 10 روز یه بار میکنه دوباره به خودش گف احمق نباش کار داره خسته میشه یادت رفته دو سال تموم اومد و رف تا بابات راضی شد ولی یه ده روزی بود سکس نکرده بود یاد خود ارضایی های دبیرستان افتاد یکم خودشا مالید بدنش کمی شل شد ولی بیخیال شد و رفت غذا درس کنه علی اومد سر میز یکم با هم شوخی کردن ولی خب سیما بود نمیشد تا شب شد و رفتن تو تخت سمانه به علی گفت چند وقت زیاد نمیکنیم ناقلا نکنه بهتر از منا پیدا کردی قبلا پس نوازی هم داشتیم اما حالا میکنی و میخوابی علی گف حالا داشته باشم میتونم میکنم البته به شوخی و بعد لب سمانه را گرفت و شروع کرد به لب گرفتن و خوردن گردمش و بعد لباسا را درآوردن به روش 69 خوردن مال هما گفتن چه روشی بکنمت زن گف هر جور دوس داری از روبه رو چند دقیقه ای کرد خسته شد سمانه را انداخت رو سمانه هم چند دقیقه ای بالا پایین شد علی گفت بلند شو وقتی بلند شد سرپا چسبوندش به دیوار و حسابی از کون گایید هی میخاس سمانه جیغ بزنه ولی میترسید سیما بیدار شه بعد آبشا خالی کرد تو کون سمآنه و رفتن حمام هما شستن از پش علی سمانه را بغل کرد چن تا بوس ریز بازی با موها و خوابیدن سمانه صبح که بلند شد خوشحال بود چون که علی مثله قبل باهاش سکس کرد رف خرید توی مرکز خرید در حال دیدن ویترین ها بود که یهو دید علی تو یه مغازه اول میخاس بره جلو که دید علی پولا حساب کرد و اومد بیرون یه زنم همراهشه سمانه مونده بود چکار کنه با تیزی خاصی خودشا تو جمعیت به یه نقطه کور رسوند بعد رف دنبالشون البته در همین اثنا یه عکس هم گرفت همین طور که دنبالشون میرفت نمیدونس باید چه تصمیمی بگیره اصلا این لجاده کیه وقتی از شهر خارج شدن دید جاده آشناس و دارن میرن به سمت خونه باغشون که در اون منطقه این سبک خونه باغ با کوچه های باریک که به زور ماشین رد میشه زیاد بود سمانه رف ماشینا تو یه کوچه دیگه پارک کرد و یواش وارد باغ شد رف نزدیکه خونه یه چرخی زد و دید تروی تختی که علی اونا میکرد داره اون کثافتا میکنه نمیدونس چکار کنه فقط گوشی را درآورد فیلم گرف یه لحظه به خودش گف پاشم برم طلاق بگیرم ولی سیما یادش اومد و دلش به حال اون ساخت با خودش میگف ببین جنده چه ساکی میزنه بعد علی داگی کرد و آبشا ریخت رو کونش و جفتی رو تخت ولو شدن سمانه برگشت به سمت خونه کلا مغزش هنگ کرده بود یه لحظه گف به مادر شوهرش بگه ولی یادش اومد از تنها کسی که حرف شنویی داش باباش بود که اونم پارسال مرده بود تصمیم گرفت که یه جوری التماسش کنه شب شد وقتی سیما خوابید قضیه را مطرح کرد علی سیلی محکمی تو گوشش زد و گف تو گه خوردی تو کار من دخالت کردی مرد حقشه هر چند تا صیغه داشته باشه سمانه به تخت رفت و اون شب تا صبح نخوابید و گفت شاید از عصبانیت گفته و همون یه بار بوده و رفت دم بوتیک دیدر که دختره اومدر باز سوار شدن و رفتن سمت حومه شهر و باغ سمانه برگشت بیخیال شد فقط به سیما فک میکرد و اینکه نباید بچه طلاق بشه رف تو یه مغازه تا خرت و پرت برا خونه بخره که مغازه دار توی برگه صورتحساب شماره نوشت و به سمانه داد و گفت زنگ بزن خانومی سمانه اومد بیرون و با خودش فک میکرد بعد سه روز به خودش گف وقتی اون به من خیانت میکنه چرا من نکنم بهش پیام داد و بعد یه هفته پیام و چت و سکسی قرار شد بره خونه یارو رفت یارو گفت بکن لباسا را کند و شروع کرد به خوردن سمانه سمانه هیچ کاری نمیتونست کنه انگار حس خوبی نداشت ولی لذت میبرد کسشا خورد سینهم های سفت و سفیدشا بعد داد دهن سمانه و سرپا خمش کرد و شروع کرد از کس و کون گاییدن بعد خوابوندش رو تخت و از جلو کرد ابشا پاشید رو صورتش مرد مغازه دار گف حالا پاشو برو جنده خانم گفت بزار برم حموم کثیف شدم گف ن تو لایق حموم هم نیستی گمشو لباساشا پوشید با دستمال صورتشو پاک کرد و رفت خونه هیچگاه اینطور تحقیر نشده بوده نمیدونس چکار کنه یه احساس گناه رو سینش بود یه لحظه به هیچی فک نکرد به سمت یخچال رفت هر چی قرص بود برداشت تقریبا 150تایی میشد خورد و بعد نیم ساعت بیهوش شد هرچی سیما منتظر بود کسی دنبالش نرفت تا علی بعداز دو ساعت با عصبانیت سیما برگشت خونه و دید سمانه رو زمین و نفس نمیکشه نوشته این
0 views
Date: May 30, 2019