دیگه داشتم ناامید میشدم از همه چی چون هیچکس نبود که کمکم کنه هرچی فریاد میزدم کسی نبود به آسمون خیره شدم و با صدای بلند گفتم خدایا این چیه من کجام چرا این بلاها داره سر من میاد مگه دارم تقاص چی رو پس میدم که ناگهان دستی روی شونه سمت راستم حس کردم با صدای نازکی صدام زد عزیزم عزیزم صداش برام آشنا بود سرم رو آروم با اینکه ترس برم داشته بود برگردوندم به پشتم که نگاه کردم دیدم داشتم مثل همیشه کابوس میدیدم کابوس هایی که بعد از یک اتفاق تلخ مثل خوره به جونم افتاده بود و اون صدای آشنا همسرم بود همسر من آذر سه سال از من کوچیکتر و من هم۲۸ سالمه و یک مغازه لوازم خانگی دارم که از صبح تا شب اونجا هستم ما دوسالی هست ازدواج کردیم دوسال قبل از ازدواج با هم آشنا شدیم برای خرید جهیزیه خواهر همسرم دو سه باری به مغازه من آمدند که من زحمت کشیدم و پاپیش گذاشتم جرقه آشنایی رو زدم روز های خوب و خوشی داشتیم من پیشنهاد به خانواده دادم و ازداج سر گرفت راضی بودن هردو خانواده از داستان دور نشیم جمعه طبق همیشه بعدازظهر تعطیل بودیم و خونه داشتم تلویزیون رو نگاه میکردم همسرم داشت داخل آشپزخونه کارهاش رو انجام میداد که صدای اومدن پیام برای گوشیم به گوشم خورد نگاه کردم دیدم خبری نیست پیامی نیومده دیدم گوشی همسرم صفحش روشنه و کنار تلویزیون گوشی هامون فقط تضاد رنگ داشت یکی بودن رفتم برش داشتم رمز ادغامی از تاریخ تولد خودم و خودش بود بلدش بودم زدم و رفتم داخلش پیام رو که دیدم دستام شروع کرد به عرق کردن ی سیلی به خودم زدم گفتم خوابم ولی ن بیدار بودم متاسفانه شماره سیو نشده بود نوشته بود عزیزم بابت دیروز مرسی تا حالا توی عمرم همچین سکسی نداشتم نتونستم جلوی خودم رو بگیرم بهت پیام دادم واسه فردا اگه میتونی ی کاری بکن بیام دوستت دارم صدای اذر از توی اشپز خونه بود که گفت قند میخوری یا نبات سریع شماره رو برداشتم تو گوشی خودم زدم پیام رو پاک کردم گوشی رو گذاشتم گفتم تلخ میخورم مگه تلخی چایی از اینی که دیده بودم بیشتر میشد اومد با ی لبخندی پر از معنا بهش ن حرفی زدم ن چیزی و چایی برداشتم همونطور داغ داغ خوردم دهنم سوخت استکان چایی از دستم افتاد همینطور داشتم به زمین نگاه میکردم که با صدای همسرم که میگفت چیزیت نشد به خودم اومدم و پا شدم رفتم تو اتاق همسرم دنبالم اومد گفت چی شده گفتم هیچی فقط مشغله کاری یکم خستم برام ی قرص بیار میخوام بخوابم قرص مسکن رو خوردم و رفتم زیر پتو از اونجا بود که کابوس ها شروع شد یک ساعت نشده بود که با کمک همین کابوس ها بیدار شدم اروم پا شدم رفتم دیدم همسرم روی مبل نشسته سرش توی موبایله و پشتش به منه منو نمیدید پام خورد به میز که یکدفعه همسرم مث جن زده ها پرید و گفت مسعود تویی خدا بگم چیکارت نکنه از ترس مردم تا اروم گرفت سریع گوشیش رو که افتاده بود روی زمین برداشت و نمیدونم چیکار کرد و گذاشتش توی جیبش گفت بهتر شدی عزیزم از اینکه تو چشام نگاه میکرد و میگفت عزیزم و میدونستم چه غلطی کرده دلم میخواست خفش کنم اما دوس داشتم مچش رو بگیرم گفتم به لطف شما بهترم گفت اگه دوس داری تا بریم ی دوری توی شهر بزنیم گفتم باشه بریم عوض کردیم و رفتیم تو شهر همش سرش توی گوشی بود با عصبانیت گفتم نیومدیم که تو همش سرت داخل اون زهر مار باشه که گفت زهرا دوستمه واسه تولد خواهرش برا فردا داره دعوتم میکنه ببخش بیا تموم زهرا دوست صمیمی همسرم که همسن بودن از دوران دبستان باهمن من یک لحظه یادم به اون پیام اومد که نوشته بود واسه فردا ی کاری کن از این طرفم همسرم میگه تولد خواهر زهرا گفتم خو کاری نداره از دوستش میپرسم شماره زهرا رو داشتم شب بهش پیام دادم سلام احوال پرسی کردیم با هم راحت بودیم گفتم حالا تولدا رو نمیشه زن و مرد قاطی کرد ماه هم بیایم استیکر خنده هم فرستادم یکم طول داد تا جواب داد صدای همسرم رو میشنیدم که رفت توی حیاط و گفت زهرا همین که اسم زهرا رو اورد شک کردم گفتم حتما ی چیزی هست بهم پیام داد خب ن نمیشه تولد خواهرمه و دوستاش رو دعوت کرده که مذهبین یکم و گفت اگه بخواین میتونین کادو بفرستین و خنده رو فرستاد گفتم باش مشکلی نداره و خداحافظی کردم و رفتم بخوابم تا حدود ساعت دو بود که زیر پتو بیدار بودم و نور گوشی آذر توی اتاق پخش شده بود نمیدونم چی شد خواب رفتم صبح بیدار شدم صبحونه خوردم و رفتم مغازه تا عصر از فکر در نیومدم شریکم همش میگفت چت شده بابا حال مارو هم گرفتی ی برنامه سفر بریزم بریم جوابش ندادم زنگ به همسرم زدم گفتم خواستی بری بگو بیام ببرمت که گفت ن خودم زهرا میخواد بیاد دنبالم بریم خرید از اون طرف هم برم گفتم کی میری گفت ساعت ۴ میرم گفتم باش منم از اون طرف با بچه ها میرم باغ و تا اخر شب یا شب هم میمونم که انگار خوشحال شد گفت باشه خوش بگذره میبوسمت خدافظی کردیم و ساعت سه بود رفتم سر کوچه تو ماشین نشستم که خونه رو توی دید داشته باشتم بهش پیام دادم خانم ما در چه حاله بعد از چند دقیقه گفت من منتظرم زهرا بیاد که بریم همینجوری داشتم اهنگارو رد میکردم که ی پسر لاغر نزدیک خونه شد ی ربع دیگه مونده بود تا چهار دو طرف رو نگاه کرد و رفت داخل در رو براش باز کرده بود خونه ما ویلایی تقریبا کوچمون کلا ویلایی بودن یا دو طبقه بیشتر نبود دیگه حدوداً نیم ساعت گذشت پیاده شدم رفتم سمت خونه نمیدونم ترس بود چی بود وجودمو فرا گرفته بود اخه همسر من چرا باید اینکارو کنه اونم منی که براش کم نمیذاشتم کلید انداختم در رو باز کردم رفتم پشت پنجره پذیرایی رو نگاه کردم خبری نبود رفتم در رو باز کردم رفتم داخل صدای خنده میومد رفتم پشت در اتاق در بسته بود جاکلیدی از اینایی که سوراخ دارن نبود نشستم از زیر که نگاه کنم پسره اسمشو که بعدا فهمیدم حامد بود گفت تشنمه همسرم گفت وایس الان برات میرم بیارم من تا اینو شنیدم دویدم سمت اتاق کناری که همسرم پاشد در باز کرد رفت سمت اشپزخونه که دیدم لخته فقط ی شورت پاش بود خواستم برم بزنمش گفتم بزار ی مدرک ازشون بگیرم گوشی رو در اوردم دیدم رو سایلنت نیست سریع سایلنتش کردم و زنم رفت داخل اتاق ایندفعه شانس اوردم در رو نبست فقط رو هم گذاشتش چند دقیقه وایسادم رفتم پشت در وایسادم دیدم زنم رو پسره خوابیده و دارن لب میگیرین چنان غرق شهوت شده بودن که اصلا حواسشون به هیچی نبود گوشی رو در اوردم و شروع کردم به فیلم گرفتن همینجوری لب میگرفتن حامد با دستاش کون زنم رو گرفته بود و لمبر های کونشو از هم باز میکرد که زنم جیغ های خفیفی میزد و ناله میکرد گهگاهی دست راستش رو روی کس و سوراخ کون زنم میکشد من عصبانیتم با شهوت مخلوط شده بودن هم داشتم ی جورایی لذت میبردم هم ناراحت کیرم داشت راست راست میشد زنم اروم اومد پایین و کیر نسبتا بزرگش رو شروع کرد به خوردن با ی ولع خاصی میخورد برای خود من که اینجوری نمیخورد تخم هاش رو لیس میزد پسره داشت لذت میبرد که سر زنمو گرفت گفت بسه با کس و کونت کار دارم زنم رو خوابوند پاهاش رو باز کرد و شروع کردن خوردن کس زنم اینقدر خورد و با دستاش با سینه های زنم بازی کرد که زنم شروع به لرزیدن و جیغ زدن کرد پسره بهش گفت چقد زود اومدی خوشگلم که زنم گفت زیادی لذت داشت باز شروع کردن به لب گرفتن زنم باز شهوتی شده بود با ی صدای خاصی گفت حااااامد کسم کیر میخواد زود باش اینو که گفت حامد پاهای زنم رو باز کرد ی تف به سر کیرش و کس زنم زد و اروم فشار داد داخل تلمبه هاش یواش یواش داشت تند میشد با ضربه هایی که سینه های همسرم مثل مشک میرفت و میومد بوی شهوت اتاق رو گرفته بود که زنم شروه به دادو فریاد کرد ی دفعه گوشیم زنگ خورد شریکم بود روش قطع کردم باز زنگ زد باز قطع کردم پیام داد خره جواب بده رفتم توی اتاق کناری زنگ زدم گفت بدبخت شدیم ریختن تو انبار پلیسا و بارامون رو گرفتن دنیا رو سرم خراب شد قطع کردم شهوت از سرم پرید گلدون رو برداشتم و سریع با فریاد رفتم داخل و گلدون رو توی سر حامد زدم افتاد روی زنم و زنم شروع کرد به جیغ زدن و گریه میکرد حامد از هوش رفته بود بردمش توی حال ی پارچ اب ریختم رو سرش ی تکونی خورد زنم لباساش رو پوشید و اومد بیرون اینقد زدمش که که مثل سگ التماس میکرد از طرفی این بلا سرم اومده بود از طرفی هم سرمایم در خطر بود پسره به زور چشماش رو باز کرد دستاش رو بستم گذاشتمش توی اتاق در رو بستم و رفتم سر کوچه ماشین رو اوردم داخل خونه پسره رو گذاشتم توی صندوق دست و دهنش رو بستم زنم هم که حال نداشت از بس کتکش زدم هوا که خوب خوب تاریک شد بردمش بیرون از شهر ی ده پونزده کلیومتری همونجور لخت رهاش کردم و برگشتم زنم رو گذاشتم توی ماشین بردمش خونه پدرش مادرش تا دید شرع کرد جیغ زدن که چش شده این چرا اینجوریه گفتم رفته بود تولد زیاد رقصیده داداشش اومد توی حیاط پدرش سر کار بود گوشی رو در اوردم ی تیکه از فیلم رو نشونشون دادم که برادرش سمتش حمله ور شد و شرو کرد به کتک زدنش که شروع کرد به گریه حرفی نداشت بزنه شرمنده بود فردا رفتم درخواست طلاق دادم حدوداً شش ماه طول کشید تا طلاق گرفتیم و مهریه رو بخشید اون پسره حامد رو پیدا کردیم با شریکم و دوستاش هم کونش گذاشتن حسابی هم کتکش زدن جنس هامون رو هم که گرفتن به خاک سیاه نشستیم بد بیاری پشت بدبیاری ممنون که داستان رو خوندین ببخشید سرتون رو هم درد اوردم نوشته چارچنگول
0 views
Date: August 26, 2018