با تعجب به سینا گفتم می فهمی داری چی میگی چهره مصممش جدی تر شد و گفت کاری که گفتم و انجام بده از نگاهش ترسیدم صدام به لرزه افتاد و گفتم داری از من می خوای جلوی این همه مرد لُخت بشم بهم زل زد و هیچی نگفت اما نگاهش هر لحظه ترسناک تر میشد به یکباره ترس و استرس همه ی وجودم رو گرفت از توی تاریکی پشت سرش یکی گفت مگه زبون خوش سرت نمیشه مثل آدم لُخت میشی یا نه صداش آشنا بود خیلی آشنا بود سینا یه قدم اومد نزدیک من و گفت لُخت میشی یا بگم ببرت نا خواسته سرم برگشت به سمت عقب باورم نمیشد که دارم کی رو می بینم ناصر پوزخند زنان بهم نگاه می کرد قلبم از سینه ام داشت در می اومد هر لحظه از شدت ترس نزدیک بود سنگ کوب کنم برگشتم سمت سینا و گفتم چ چ شم ه ه هر چ چ چی ش م م ما ب ب بگی با سرش اشاره کرد که شروع کنم دستای لرزونم رو بردم سمت دکمه های پالتوم یه پالتوی سبز یشمی که خوب یادمه کی بهم دادش همراه با یه پول حسابی هنوز چهره اش تو ذهنمه داشتم با استرس و عجله دکمه های پالتوم رو باز می کردم که سینا گفت اینقدر تند نه آروم بازش کن آب دهنم رو قورت دادم و همچنان با دستای لرزونم شروع کردم به آرومی دکمه های پالتوم رو باز کردن دور و برم تاریک بود نمی تونستم چهره ی مردهایی که اونجا بودن رو ببینم فقط قسمتی از بدن و پاهاشون رو می دیدم همه شون کت و شلواری بودن پالتوم رو روی زمین انداختم از نگاه سینا فهمیدم که باید همچنان ادامه بدم یه بافت سفید رنگ یقه اسکی تنم بود به آرومی درش آوردم هوا سرد بود و هر لحظه بیشتر سردم میشد لرزش دستام بیشتر شد به آرومی دکمه شلوار چرم مشکی رنگم رو باز کردم اومدم شلوارم رو در بیارم که سینا گفت مثل همیشه متوجه منظورش شدم کمی به باسنم موج دادم و هم زمان که داشتم شلوارم رو در می آوردم دولا شدم صدای همهمه ی مردای اطرافم رو شنیدم حالا من بودم و یه شرت و سوتین سفید رنگ سینا بازم سرش رو به علامت اینکه ادامه بدم تکون داد طاقت نیاوردم و گریم گرفت با گریه بهش گفتم ت ت تو ش ش شوهرمی چ چ طوری د د داری اینکارو باهام می کنی با لحن خونسرد اما در عین حال خشن بهم گفت درشون میاری یا نه دستم رفت پشتم که گیره ی سوتینم رو باز کنم که باز هم سینا گفت مثل همیشه اشک ریزون گیره سوتینم رو به آرومی باز کردم با دست دیگه نذاشتم سوتینم سریع بیفته هر دو تا دستم رو گرفتم جلوی سینه هام و به هم نزدیکشون کردم و به آرومی سوتینم رو از روشون کنار زدم شورتم رو هم مثل شلوارم در آوردم هر لحظه بیشتر سردم میشد حالا همه ی اون مردا ایستاده بودن همهمه و پچ پچشون بیشتر شد نا خواسته سرم چرخید و همچنان نمی تونستم صورتاشون رو ببینم دست یکی رو روی شونه ام حس کردم بهم گفت هنوزم هیچ فرقی نکردی هنوزم جنده ی شماره یک منی دست دیگه اش رو گذاشت روی یکی از سینه هام نا خواسته از لمس آروم دستش یه نفس عمیق کشیدم سینا که داشت نگام می کرد پوزخندی زد و گفت هنوزم هیچ فرقی نکردی همون موجود خائن و کثافتی به ناصر نگاه کرد و گفت ببرش ناصر فشار محکمی به سینه ام داد و برم گردوند در قرمز رنگ همون خونه چرا همه ی در های لعنتی زندگی من باید قرمز باشن از ترس و وحشت به نفس نفس افتادم دیگه طاقت و ظرفیت اینکه برم تو اون خونه رو نداشتم شروع کردم جیغ زدن و التماس کردن هر چی فریاد زدم تو رو به خدا نذار من رو ببرن سینا بهت التماس می کنم نذار به خدا من خائن نیستم اما فایده نداشت ناصر هر لحظه بیشتر من رو به در نزدیک می کرد با همه ی توانم جیغ زدم نهههههههه با صدای جیغ از خواب پریدم نفسم بند اومده بود نمی تونستم درست نفس بکشم دستام رو به سمت اطرافم چرخوندم سعی کردم بفهمم که کجام بعد از چند لحظه متوجه شدم که همش یه کابوس بود توی خونه ام هستم توی اتاق خودم چند لحظه دیگه طول کشید یادم بیاد که تنهام سینا رفته ماموریت و نیست به سختی بلند شدم رفتم سمت یخچال تشنم بود و تا نصفه های شیشه رو سر کشیدم هنوزم ترس و وحشت توی وجودم بود خیلی وقت بود کابوس به این شدت واضحی ندیده بودم همه ی چراغای خونه رو روشن کردم تی وی رو هم روشن کردم یه بالشت و پتو برداشتم و رفتم جلوی تی وی این تنها کاری بود که می تونستم برای کنترل این ترس لعنتی انجام بدم با صدای زنگ خونه از خواب پریدم یادمه که تا روشن شدن هوا خوابم نبرده بود به ساعت نگاه کردم هنوز دوازده نشده فقط یک نفر می تونه باشه پیشبینیم درست بود نسیم بود و عرفان هم همراهش بود عرفان بهم گفت ساعت خواب خاله خندم گرفت لُپش رو کشیدم و گفتم فقط مونده تو نیم وجبی برام زبون بریزی نسیم هم از حرف عرفان خندش گرفت و گفت اگه دوست داشتی برو کنار که بیاییم داخل اگه بازم دوست داشتی یه چیزی پات کن تازه متوجه شدم که یه تاپ و شورت پامه بازم خندم گرفت تعارفشون کردم بیان داخل خودم رفتم تو اتاق و لباسام رو عوض کردم بعد از دستشویی و شستن صورتم برگشتم تو هال عرفان داشت با گوشی بازی می کرد و نسیم هم نشسته بود رو کاناپه و خیره شده بود به تی وی سرم رو کج کردم و متوجه شدم که حسابی تو فکره و اصلا تی وی نگاه نمی کنه رفتم سمت آشپزخونه که آب بذارم جوش بیاد اما نسیم مثل همیشه همراهم نیومد دیگه فهمیدن که اینکه یه چیزیش هست سخت نبود سعی کردم شرایط گند روحی خودم رو جمع و جور کنم و لبخند بزنم رفتم کنارش نشستم و گفتم با علیرضا بحثت شده بدون اینکه بهم نگاه کنه سرش رو به علامت تایید تکون داد چند قطره اشک هم از چشماش سرازیر شد سوالای بیشتر و کَند و کاو کردن جزییات مسخره بود میشد حدس زد که باز خَر بازی علیرضا گل کرده و حتی احتمالا روی نسیم دست بلند کرده همچنان همه ی انرژیم رو به کار بردم که خودم رو نبازم و بار منفیش رو بیشتر نکنم بعد از چند ثانیه مکث گفتم فکر کنم هفته ی دیگه چند روز تعطیلی داره نظرت چیه بریم یه سر جنوب یه آب و هوایی عوض کنیم عرفان گوشیش رو گذاشت کنار خوشحال شد و اومد جلوی ما شروع کرد بالا و پایین پریدن و گفت آخ جون مسافرت نسیم با چشمای گریون برگشت و بهم خیره شد شبیه نگاه هایی که انگار یه احمق جلوش نشسته به چشمای مشکیش خیره شدم در برابر چشمای قهوه ای من خیلی خوشگل تره چشماش لبخند زدم و نوک بینیش رو یه نیشگون آروم گرفتم و گفتم اینجوری نگام نکن یه مسافرت برای همه مون خوبه سینا تا پس فردا بر می گرده ازش می خوام هر طور شده جور کنه چند روز مرخصی می چسبونیم به تعطیلی و می ریم دست و بالمون برای کیش رفتن تنگه اما قشم می تونیم بریم تو هم نه نمیاری خودم به علیرضا می گم عرفان همچنان به خوشحالیش ادامه داد و کار رو تموم شده می دونست نسیم سکوت کرد و هیچی نگفت از جام بلند شدم و گفتم اینجوری فایده نداره از روی فلشی که به تی وی بود آهنگ تصویری گذاشتم هم آهنگش مورد علاقه ی نسیم بود هم از خود الکساندر خوشش می اومد به آرومی شروع کردم به رقصیدن دستای عرفان که حسابی خوشحال بود رو گرفتم و با هم شروع کردیم به رقصیدن با اخم به نسیم گفتم با زبون خوش میایی یا بیام با زور بیارمت بلاخره موفق شدم یه لبخند رو لباش بشونم از فرصت استفاده کردم دستاش رو گرفتم و بلندش کردم دکمه های مانتوش رو باز کردم و درش آوردم دستاش رو گرفتم و وادارش کردم با ریتم من برقصه عرفان صدای تی وی رو تا آخرش بلند کرد و اومد دور بر ما و بازم شروع کرد به بالا و پایین پریدن نسیم بلاخره باهام همراه شد اما نگاهش همچنان غمگین بود مطمئن بودم همونقدر که من دارم از لمسش و رقصیدن باهاش انرژی می گیرم روی اونم تاثیر داره و حالش بهتر میشه زل زدن به چشماش در حین رقص حس خوب و آرامش بخشی داشت با تموم شدن آهنگ ازش جدا شدم و رفتم که چایی دم کنم موفق شدم علیرضا رو راضیش کنم برای سفر دعواش رو با نسیم اصلا به روش نیاوردم که یه وقت لج نکنه سینا مخالف بود و می گفت که خسته اس با هزار و یک خواهش و التماس راضیش کردم بهش گفتم به خاطر من سینا به این سفر و تغییر آب و هوا نیاز دارم تو رو خدا خسته نباش به تو هم خوش می گذره سینا به سختی گوشی رو برداشت و زنگ زد به رئیسش که مرخصی بگیره بر حسب اتفاق رئیسش هم قصد سفر داشت دقیقا هم به قشم به سینا گفت اصلا می تونیم با هم بریم از طرف سر کار ویلا گرفته بود و ازمون خواست که همه مون با هم باشیم به خودمون اومدیم حامد و سمیرا هم با خبر شدن و گفتن که می خوان بیان رئیس سینا اصلا مخالفت نکرد و گفت که چند روز بیشتر نیست و هر چی بیشتر باشیم بیشتر خوش می گذره موقع رفتن متوجه شدم که خواهر خانم رئیس سینا همراه با شوهرش هم دارن میان اولین سوالی که توی ذهنم شکل گرفت این بود که اون ویلا اینقدر جا داره یا نه سه تا ماشین شدیم و حرکت کردیم بلاخره رسیدیم و از طریق یه جور کشتی مخصوص حمل و نقل ماشین با ماشینا وارد قشم شدیم کیش قبلا رفته بودم درسته که از نظر شهریت و شیک بودن کیش با کلاس تر بود اما به نظرم طبیعت قشم بِکر و زیبا تر بود حداقل من که خیلی ازش خوشم اومد ویلا نه کوچیک بود و نه بزرگ یه هال نسبتا بزرگ داشت با یک خواب که اونم نسبتا بزرگ بود کمی خیالم از بابت جا راحت شد قرار شد روز اول رو فقط کنار ساحل دور بزنیم روز بعد هم هر کی دوست داره بره خرید و هر کی خواست بره تفریح من و نسیم تصمیم گرفتیم بریم تفریح جفتمون هیچ میلی به خرید و پاساژ گردی نداشتیم قرار گذاشتیم فقط روز آخر یه سر بریم پاساژای خود قشم ساحل گردی عالی بود علیرضا تو سلیقه موزیک محشره و با سرعت کم و موزیک های محشر علیرضا جاده کنار ساحل رو طی کردیم موقع غروب هم یه جا وایستادیم همگی محو ساحل تمیز و زیبای اونجا شدیم نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و موقع نگاه کردن به ساحل دستای سینا رو گرفتم و فشار دادم شب ما خانما توی اتاق و آقایون توی هال خوابیدیم روز بعد هم به خوبی گذشت مناظر دیدنی قشم عالی بود واقعا طبیعت و دوست دارم و هر جا که رفتیم برام لذت بخش بود نسیم کاملا روحیه اش عوض شد و سر حال بود تنها مشکل خواهر زن رئیس سینا بود که از یه سری برخوردا و لحنش خوشم نیومد اما اهمیت نداشت شب دوم شد و همگی جمع شده بودیم توی هال مردا خاطره تعریف می کردن و ما هم گوش می دادیم و می خندیدیم از رئیس سینا خوشم اومد مرد سر حال و در عین حال با وقاری بود شام خوردیم و من و سمیرا مشغول جمع کردن سفره شدیم خواهر زن رئیس سینا که اسمش فریبا بود گفت خب این همه شوخی و خنده بسه نظرتون چیه یه بحث جدی و مفید داشته باشیم همه با تردید بهش نگاه کردن و شوهر خودش گفت چه بحثی خب یه نگاه به همه کرد و گفت در مورد خیانت نا خواسته گردنم چرخید سمت صورتش و بهش خیره شدم با اعتماد به نفس بهم نگاه کرد و گفت موافقین در همین حین رئیس سینا گفت آره بحث خوبیه متاسفانه جز مشکلات روز جامعه ی ماست هر کسی می تونه نظرش رو در مورد خیانت و اینکه چرا اینقدر قُبح خیانت شکسته شده صحبت کنه به خودم اومدم دیدم که همه به نوعی وارد بحث شدن و هر کسی یه نظری میده حتی نسیم و سمیرا هم یه سری نظرات دادن تنها کسایی که سکوت کرده بودن و فقط شنونده بودن من و سینا بودیم چند بار با سینا چشم تو چشم شدم و آخرش نفهمیدم که متوجه شد جریان چیه یا نه بحث گرم گرفته بود که فریبا گفت واقعا بحث جالبیه یه پیشنهاد دارم بیایین یه چالش ایجاد کنیم هر کسی بگه اگه همسرش خیانت کرد چه عکس العملی نشون میده از چهره ی همه مشخص بود که این چالش و اینکه هر کسی چه جوابی می تونه بده براشون جالبه فریبا رو کرد به نسیم و گفت خب نسیم خانم از شما شروع می کنیم شما اول بگو اگه آقا علیرضا بهت خیانت کنه چیکار می کنی نسیم خندش گرفت و برای چند لحظه به علیرضا نگاه کرد تو همون چند ثانیه متوجه نگاه کنجکاو و حتی کمی با استرس علیرضا شدم نسیم اومد حرف بزنه که پریدم وسط حرفش و گفتم میشه قبل از هر چیزی یه موردی رو بگم هنوز سفره رو جمع نکردیم به نظرم با حوصله جمع و جور کنیم و ظرفا رو بشوریم بعدش میوه میاریم و با خیالت راحت همه به این سوال جواب میدن تازه کمی وقت دارن خوب فکر کنن سینا درجا گفت موافقم چون منم دستشویی دارم همه از حرف سینا خنده شون گرفت من و سمیرا مجددا شروع کردیم به جمع و جور کردن شوهر فریبا و رئیس سینا هم رفتن بیرون که سیگار بکشن موفق شدم برای چند لحظه هم که شده جمع رو بپاشونم تو اولین فرصت و مخفیانه به نسیم گفتم برو تو اتاق کارت دارم به بهونه ی پیدا کردن شارژر گوشیم بعد از نسیم وارد اتاق شدم وقت نبود و بدون مقدمه بهش گفتم چه جوابی به سوالش می خواستی بدی نسیم از برخورد من متعجب شد لبخند زد و گفت می خواستم بگم منم تلافی می کنم یه نفس عمیق کشیدم و گفتم حدس می زدم میشه لطفا اینو نگی و یه چیز دیگه بگی لبخندش غلیظ تر شد و گفت چی شده خب یه بحث دوستانه است خیلی جدیش نگیر از خنگ بازی نسیم کم کم داشتم عصبی میشدم با حرص بهش گفتم تو کِی قراره تو زندگیت یکمی از مغزت کار بکشی اون زنیکه نفهم منتظر همچین جوابیه که ببرت تو حاشیه و تا دلش می خواد به روح و روان و مغزت تجاوز کنه لبخند نسیم متوقف شد و گفت وا چی داری میگی اون فقط داره بحث می کنه خیلی بد بینیا سعی کردم خودم رو کنترل کنم با لحن ملایم تر گفتم از لحظه ای که تو رو دیده تو نخته هر حرف و برخوردش طعنه و کنایه به توعه این بحث هم راه انداخت چون شوهر آشغالش یه موجود هیز و عوضیه معلومه که تا دلش خواسته به این زنیکه خیانت کرده بحث و راه ننداخت که سرگرم مون کنه دنبال دردسر می گرده نسیم رفت تو فکر داشت چیزایی که می شنید رو آنالیز می کرد شبیه آدمایی که انگار تازه یه چیزایی متوجه شدن گفت آها راست میگی حتی چند بار فهمیدم که از شوخی های شوهرش که درباره دخترای بد حجاب حرف می زد خوشش نیومد بگو پس چرا این بحث و راه انداخت اما چرا من من که باهاش کاری نکردم لبخند زدم و گفتم چرا کردی خودت خبر نداری همون برخورد اول وقتی شوهرش بهت گفت اصلا بهت نمیاد مادر عرفان باشی شروع شد همون لحظه متوجه نگاه خاصش شدم تیپ هم که ماشالله زدی چه بیرون و چه تو خونه امشب هم اینقدر خوشگل شدی که حد نداره این تیشرت و ساپورت صورتی بهت میاد مدل موهات هم عالیه و بهترین حالتیه که صورتت میاد وقتی از اتاق اومدی بیرون حتی سینا که اصلا تیپ و ظاهر کسی براش اهمیت نداره هم بهت نگاه کرد چه برسه به بقیه یا شوهر هیز این زنیکه از بس با حرص و غِیظ بهت نگاه کرد که دیگه طاقت نیاورد و این بحث و راه انداخت سوال مسخره اش رو هم از تو شروع کرد فکر کنم سینا هم متوجه شد ببین نسیم ما اومدیم اینجا چند روز حال و هوامون عوض بشه یه لذت گذرا داشته باشیم و برگردیم سر خونه و زندگی مون دوست ندارم این زنیکه گُه بزنه تو مسافرتمون به راحتی می تونه تو رو ببره تو حاشیه اونم تویی که یه بار تا مرز خیانت به شوهرت پیش رفتی و قطعا پیش زمینه عصبی شدن رو داری علیرضا هم همینطور درسته که جریان برای چندین سال قبله و کسی جز من و تو علیرضا از این جریان خبر نداره اما همین بسه که علیرضا قاط بزنه متوجه میشی چی میگم یا نه نسیم از صحبتای من کمی شوکه شد اومد صحبت کنه که گفتم ازت خواهش می کنم از دست من ناراحت نشو دوست ندارم حالا که بین تو و علیرضا شرایط خوب نیست یه بحث مسخره باعث اختلاف بیشتر بشه چند لحظه به چشمام خیره شد و گفت خب چی بگم الان که باز جمع بشیم حتما گیر میده چند لحظه به زمین نگاه کردم و فکر کردم یه نفس عمیق کشیدم و گفتم زرنگ باش غیر مستقیم بزن تو دهنش بهش بگو اگه متوجه بشم شوهرم خیانت کرده هیچ واکنش بدی نشون نمیدم اولین کاری که می کنم اینه که خودم و رفتارم در گذشته و زندگیم رو شروع می کنم به چِک کردن حتما جایی کم کاری کردم که شوهرم خیانت کرده من زندگیم رو دوست دارم و همه ی سعیم رو می کنم شوهرم رو به زندگیم و خودم برگردونم همینطور داشت بهم نگاه می کردم که بهش گفتم گرفتی چی گفتم یا نه سرش رو به علامت تایید تکون داد دستش رو گرفتم و گفتم ببخشید اگه رُک و روراست حرف زدم بریم که الان تالبو می شیم رفتم سمت در که نسیم گفت خودت چی می خوای بگی بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم حالا یه چیزی میگم دست رو قران نذاشتیم که راستش رو بگیم یه چیز میگم که بتونم جمعش کنم و از پسش بر بیام داشتم می رفتم که باز گفت به نظرت سمیرا چی میگه یه نفس عمیق کشیدم و سرم و چرخوندم و نگاش کردم بهش گفتم تو نگران من و سمیرا نباش اونم اینقدر زرنگ هست که از پس خودش بر بیاد فقط تمرکز کن و نذار این زنیکه تو رو تو حاشیه ببره و مسافرت و کوفتت کنه دلم برای نگاه معصوم و مظلومش سوخت غیر مستقیم بهش گفتم بی عرضه ای اما تو اون لحظه راه بهتر از این به ذهنم نرسید نسیم شبیه یه بَره پرواریه و از نظر من اکثر آدمای اطرافش گرگ هستن هر کسی به یه نوعی از اتاق اومدم بیرون کم کم دوباره همه جمع شدن فریبا طبق پیشبینی بحث رو دوباره شروع کرد و اصرار داشت که همه باید تو این چالش شرکت کنن دوباره هم از نسیم شروع کرد نسیم همونطور که گفته بودم جواب داد خوشبختانه موفق شد از پسش بر بیاد سینا هم به خوبی از صحبتاش حمایت کرد رئیس سینا هم براش سر تکون داد و از جوابش خوشش اومد رو به علیرضا گفت قدر این همسر عاقل و فهمیده رو خیلی باید بدونی آقا علیرضا علیرضا هم از جواب نسیم خوشحال شد و خیلی تابلو خوشحالیش رو نشون داد میشد به راحتی حرص خوردن رو تو چهره ی فریبا دید خیلی دوست داشتم علنی بهش پوزخند بزنم اما به روی خودم نیاوردم نمی دونم نظر بقیه هم همینقدر روشن فکرانه و معقولانه بود یا جواب اول نسیم روی نظر بقیه تاثیر داشت هیچ کس جواب جنجالی ای نداد هر کسی سعی کرد معقولانه جواب بده بلاخره نوبت من شد لبخند زنان به سینا نگاه کردم و گفتم اگه بهم خیانت کنی جمع می کنم و میرم خونه ی عموم چون حتما دیگه دوستم نداشتی که خیانت کردی فریبا همراه با پوزخند گفت یعنی به همین راحتی شوهر و زندگیت رو رها می کنی پوزخندش رو با یه لبخند خونسردانه جواب دادم و خیلی محکم گفتم آره رها می کنم اینجوری بهش حق انتخاب میدم اگه هنوز من رو دوست داشته باشه به هر قیمتی شده برم می گردونه اگه هم نه که آزاده با هر کی که می خواد باشه و دیگه مزاحم نداره اینقدر محکم و در عین حال خونسرد جواب دادم که غیر مستقیم بهش رسوندم که تا فردا هم باهام بحث کنی کم نمیارم سرش رو به علامت تایید حرفم تکون داد بهش گفتم خب حالا نوبت خودتونه شما چیکار می کنین جا خورد و آب دهنش رو قورت داد مثل احمقا و کودنا همون جواب نسیم رو به نوعی تکرار کرد اینقدر تابلو بود که همه متوجه شدن این حرف دلش نیست و داره از نسیم تقلید می کنه یه پوزخند محو زدم و بهش گفتم پس شوهر شما هم شانس آورده و همسر عاقلی گیرش اومده بلاخره بحث تموم شد نسیم با سمیرا و خانم رئیس سینا مشغول یه بحث دیگه شدن دوست داشتم هوا بخورم با اشاره ی دستم به حامد فهموندم که سیگار می خوام رفتم توی اتاق و مانتوم رو پوشیدم شال سرم کردم و رفتم بیرون بلوار قشنگی بود و هوا عالی بعد از چند دقیقه سینا و حامد اومدن بیرون حامد بعد از روشن کردن سیگار خودش بهم یه نخ سیگار داد یه پُک زدم و به سینا گفتم گفتی که جوابت دقیقا همون جواب منه حالا نظرت واقعا همینه یا همینجوری یه چیزی گفتی سوالم باعث شد لبخند بزنه بهم نگاه کرد و گفت اگه بهم خیانت کنی می کشمت حامد از جواب سینا جا خورد زد به در شوخی و گفت آقا بحث خانوادگی شد من برم ازمون جدا شد و رفت به چشمای سینا خیره شدم خوب می دونستم که حرف دل واقعیش همینه و بدون ذره ای شوخی بهم گفت اگه خیانت کنی می کشمت بهم گفت تو چی سیگارم رو نصفه انداختم زمین با کفشم خاموشش کردم و گفتم من راستشو گفتم همونی که گفتم و انجام میدم ازش جدا شدم و برگشتم تو خونه توقع نداشتم اینجوری محکم و جدی و جلوی حامد بهم بگه اگه بهم خیانت بکنی می کشمت رفتم توی اتاق و برای چند لحظه تمرکز کردم که بتونم ظاهرم رو حفظ کنم هر چی گذشت دیدم که کسی قصد خواب نداره یه خمیازه کشیدم و گفتم معذرت می خوام من خوابم گرفته میرم بخوابم نسیم هم گفت منم خوابم میاد بقیه واکنش خاصی نشون ندادن علیرضا گفت خب شما برین بخوابین مگه مجبورتون کردن یه بالشت و پتو برداشتم و رفتم گوشه ی اتاق دراز کشیدم نسیم هم با یه بالشت و پتو اومد کنارم جفتمون به پهلو و رو به روی هم بودیم البته من داشتم گوشیم رو چِک می کردم نسیم بدون مقدمه گفت واقعا همینقدر که گفتی خوشگل شدم بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم آره دروغم کجا بود چند لحظه سکوت کرد و گفت مرسی که حواست بود و بهم اخطار دادی راست میگی اگه جواب خودم رو می دادم به علیرضا بر می خورد بقیه مسافرت خوبمون هم خراب میشد بازم بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم آره واقعا تا اینجای کار همه چی خوب بوده البته اگه تحریم بودن یه سکس حسابی تو سفر رو فاکتور بگیریم نسیم خندش گرفت و گفت وای باورم نمیشه دارم اینو از دهن تو می شنوم کلا یه جوری شدی تو سرم رو از توی گوشیم در آوردم و بهش نگاه کردم و گفتم خب حقیقته دیگه لذت سفر یه طرف لذت سکس توی سفر یه طرف اینم که تو این شرایط ازش خبری نیست نسیم باز خندش گرفت و گفت آره موافقم راست میگی اما خب کاریش نمیشه کرد فعلا شبا مسجد وار می خوابیم آقایون جدا خانما جدا چشمام رو بستم و سعی کردم بخوابم بعد از چند لحظه سکوت نسیم گفت می تونم دستت رو بگیرم چشمام رو باز کردم و بدون مکث گفتم نه همینجوری این زنیکه دنبال حرف می گرده همین مونده بیاد ما رو دست تو دست ببینه در ضمن جوگیر و احساسی نشو وقتی برگشتیم دست شوهرت رو بگیر و بخواب بعد از تموم شدن حرفم پشتم رو کردم خوب می دونستم که بدجور تو ذوقش زدم خوب می دونستم که بیشتر از اون این منم که دوست دارم دستش رو لمس کنم این منم که اینقدر از نظر احساسی بهش وابسته شدم که نبودنش تو زندگیم رو نمی تونم تصور کنم این منم که همین چند وقت پیش که داشتم باهاش می رقصیدم دوست داشتم لباشو ببوسم این منم که بی نهایت فانتزی در موردش تو ذهنم ساختم از فانتزی های صرفا احساسی و رمانتیک گرفته تا فانتزی های جنسی این منم که بیشتر از همه به چهره و اندامش نگاه می کنم این منم که فرق چندانی با اون گرگایی که دور و برش هستن ندارم این منم که نمی دونم اون روی کثیف و عوضیم رو تا کی می تونم کنترل کنم پایان نوشته
0 views
Date: August 24, 2018