داستانم رو بخون و کمکم کن

0 views
0%

سلام سال ۸۵بودبعنوان مشتری سفارشی بهم داد وتا حاضر کردن سفارشش فقط یه هفته فرصت داشتم تا سر صحبت و آشنایی بیشتررو باز کنم اون دختری با شیطنت های خاص دخترانه بود وحسابی جذاب وتودل برو اما باهمه شخصیت ش جذبم کرده بود یه نکته کارمنو سخت کرده بود اونم اینکه مصمم وکاملا منطقی بود واصلا احساسی فکر نمیکرد من متاهل بودم وبعد از گذشت بیش از ده سال مشخص شد که همسرم قادر به باروری نیست وازاونجایی که دوستم داشت اجازه ازدواج مجددداشتم ازش اما منم دوسش داشتم وحاضر به ازدواج مجدد نبودم اما خب همیشه دخترهای اطرافمو داشتم وتنوع تو سکس هام بوجود اورده بودم اما فکر طلاق یا همسر مجدد رو بهش اصلا فکر نکردم ودر مورد بچه هم میگفتم هر چی قسمت باشه واین خانم مشتری که ازشخصیتش میدونستم حرف غیر منطقی نمیپذیره رو رو روز تحویل کاراش بهش شفاف وبی پرده گفتم راستش باهاتون کمی حزف دارم و پرسید خب بفزما گوش میکنم ومنم گفتم اگر اجازه بدین توی تایم مناسب وموقعیت مناسب ی شام دعوت من گفت شام بیرون نمیتونم باشم ولی بعد از کارم عصر میتونم چند روز بعد ی روز عصر منو اون توی یه پارک نزدیک به محل کارش ملاقات ساده اما پر شوری داشتیم راستش با گفته ها وشنیده هایی که داشتیم از تصمیم دوستی باهاش منصرف شدم چون اون واقعا ارزشش خیلی بیشتر از دوست بود وحتی لمس کردنش رو مثل خیانت میدونستم بااین که قرار نبود به شب بکشه اما توان جدا شدن برای هر دوی ما سخت بود بس ک حرفاموت گل انداختع بود اما خب بلخره راه افتادیم اژانس براش گرفتم وتا در خونه شون همراهیش کردم وتا لحظه ای که رفت توی خونه نتونستم ترک ش کنم مدت ها تلفنی اس ام اسی در تماس بوذیم وگاهی هم میومد مغازه من وسر میزد واین تا مدتی برنامه ما بود ازش خواستم شامی ک دعوتش کزدم رو قبول کنه که موکول شد ب اینده ازش خواستم تلگرام نصب کنه که گفت خوشم نمیاد از تلگرام ووقتی عم برای تلگرام نمیذاره مستقل وخود کفا زندگی میکرد همراه بامادر و خواهر کوچکترش پدرش رو اصلا ندیده وفوت کرده بود وبنا به دلایل شخصیش مشهد رو به مقصد شهر خودشون ترک کرد وتا مدت ها ازش خبر نداشتم وتنها خبر من ازش اس ام اس بود ومن دیگه حتی تلفن هم نزدم وفقط اس ام اس که اونم در حد احوالپرسی همیشه اطزافم چند مورذ دختر یا زن داشتم اما بعده رفتنش متوجه شدم طی این چند ماه ک اون بود بااینکه هیچ سکس یا نست سکس نسبت یهش نداشتم اما تمام احتیاج من در وجود اون خلاصه شده بوده ی روز بهم گفت از شهرستان رفتنش پشیمونه میخاد به مشهد برگرده وهر کاری از دستم براش براومد تا اینکه بیاد مجددا مشهذ وتوی اسباب کشی ش وچیدمان خونه ش حتی کمکش بودم واون روز که منو اونو خواهرش ومادرش خونه شو چیدیم یکی از بهترین روزای غمرم شد کم کم اسممو گذاشت داداش نمیدونم از احساسم خبر نداشت یا شایدم ترجیح میداد داداش نداشته ش باشم واین برای من مهم بود که عاشقشم وهر چی دوست داره بذار فکر کنه ومن در گذر زمان بهش ثابت میکنم دوسش دارم ی روز بهم گفت براش خاستگار اومده ونظر من براش مهمه وحتی اون پسررو نشونم داد و من در جوابش گفتم وقتی من خودم دوستت دارم ومیخامت نمیتونم قاضی خوبی بین تو وخاستگارت باشم وبهم گفت خانواده معرفی کرده وشناختی ازش نداره ولی منو کاملا میشناسه اما به منم که یه مرد زن دار هستم واون یه دختر باکره سخته براش حتی فکرکردنش وبعد از ۳سال این ماجراها بهش گفتم بخدا میسپارمت واگه هر جای کمکی ازم براومد برات اینو بدون دریغ نمیکنم واین شد یایان عشق منو هستی ۵ماه بعد شاگردم پیغامی بهم داد که نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت کلا گیج بودم در نبود من اومده بود کارگاه وپیغام گذاشتع بود بیکارم درگیر کارهایی طلاقم احتیاج به شغل دارم شاید یه فرصت دوباره بود شاید حالا میتونست بعنوان یه خانم مطعلقه درک بهتری از من داشته باشه شاید اصلا همش شوخی بوده شماره شو از شاگردم گرفتم وتماس گرفتم وگفت بعداز عقد متوجه بیماری همسرش شده وادعای طلاق داره وبخاطر همین نیاز ب شغل داره چون دادگاهش خرج داشت وضمنا خرج یه خونه هم رو دوشش بود چندین بارپیش همکاران که مطمین بودم نسبت بهشون فرستادع بودمش سرکار اما اینبار بخاطر شرایط بد اقتصادی کاری پیدا نشد ومنم بعنوان فرپشنده خودم استخدامش کردم واین بهترین شرایط بوجود امده برای منه ودادگاه طلاقش رو به اتمامه نهایتا۱ماه دیگه امروزه از هرروزی نزدیک تره بهم وچون طلاق گرفته درک بهتری از شرایط هردو میتونه داشته باشه وامروز از وقتی بیشتز وبهتر میتونه ازمن شناخت پیدا کنه کاملا میدونه دوستش دارم عاشقشم از گذشته همدیگع کاملا خبر داریم نمیخوام از دستش بدم دوباره دوستان کسی نظری اگه داره لطفا بفرسته حتما از نظرات سازنده استفاده میکنم نوشته

Date: October 29, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *