داستان ارسالی از حسن, تکرار نشدنی

0 views
0%

بیستو هفت سالم بود تو یه اداره جلسه ای بود تولید کننده های نمونه رو دعوت کرده بودن یه دختر بعنوان قالی باف نمونه انتخاب شده بود .روبروی من نشسته بود فاصله بیست متری میشد ولی کاملا نگاهش به من بود چشمای بی نظیری داشت که تا به امروز همچین چشمایی ندیدم دیگه مشکی براق و بی نظیر قلبم شرو ع کرد تند زدن با وجود اینکه محیط معنوی بود کنترلمو از دست داده بودم دو ساعتی طول کشید کاملا دلمو باخته بودم هر طور شده بود باید میفهمیدم کیه جلسه که تموم شد رفتم و با یه طرح فندی اسمشو در اوردم با تعجب دیدم خواهر زید قبلیم بوده تازه یادم اومد بچه گیاش زمانی که ده سالش بود گاهی با خوهرش سر قرار میومد ولی اونروز اصلا نشناختمش با وجود اینکه خیلی خیلی خوشم اومده بود ازش ولی چون فک کردم دختره نخواستم برنجونمش هر جور بود سعی میکردم خودمو کنترل کنم ولی شب وروز نداشتم .یه روز ظهر بود خیلی گرم بود دیدم سمت مخالف خیابون یه دختر چادری تلو تلو میخوره میره و چند تا پسرم دورش کردن مخشو بزنن فاصله زیاد بود ولی شناختمش با سرعت نور بلوار رو دور زدم دعا میکردم نکنه سوار یکی از ماشینا بشه رسیدم دیدم نه با وجودی که خیلی مسته ولی هواسش هست ترمز زدم یه لحظه مکس نکرد سوار شد .باور کنین تو عمرم تو خیابون همچین کاری نکرده بودم د.دیدم حالش خیلی داعونه سوا شد صد متر اونورتر خوابش برد موندم‌چیکار کنم تو شهر همه منو میشناختن ریسکش خیلی زیاد بود از طرفی میترسیدم اتفاقی براش افتاده باشه برام درد سر بشه رفتم بیرون شهر زنگ زدم به خواهرش بادوجود اینکه کات کرده بودیم جواب داد بعد کلی شعر جوبای حال خواهرش شدم گفت یه هفته میشه نامزدیش بهم خورده حالش خیلی بده اولش میخواستم همینجوری ببرم پیش خواهرش ولی وقتی یه کمی تو خواب نگاش کردم فهمیدم تنها چیزی که تو این دنیا میخوام امروز و همیشه فقط این فرشته است .خلاسه وایستادم بیدار شد شیش هفت ساعتی طول کشید اونروز تمام دنیا مال من بود نمیتونستم خودمو کنترل کنم بغلش کردم چنان با قدرت منو بغل کرد تمام وجودم به یه گرگ تشنه تبدیل شدبی نعطلی شلوارشو کشیدم پایین و تمام کلوچشو یه جا کردم تو دهنم وای خدای من چی افریدی مگه همچین چیزی ممکنه انقد خوشبخت باشم خلاصه میگم بعد کلی عشق بازی در اوردم اروم تکیه کردم کلوچس و با احتیاط جلوش فشار میدادم کمرمو گرفت کشید طرف خودش و فشار داد سمت خودش باور کنید بیخیال شدم انقد داغ بودم که گفتم دختر هم باشه ازدواج میکنم ولی این لحظه رو از دست نمیدم با کلی تلاش جادبجا کردم و دیگه کاملا دیوونه شده بودم چند لحظه تلاش کردم و خلاص دختر نبود ولی بادهیچ دختری هم قابل قیاص نبود لحاظاتی بود که دیگه بادهیچ کس تجربه نکردم حتی بعد بیست سال.در ضمن چند سالی بادهم بودیم که بهترین دوران زندگیم بود ولی قدرشو ندونستم گرفتار کار بودم و ازم قاپیدنش و شد بزرگترین پشیمونی زندگیم هنوز عاشقشم و یه لحظه نگاشو با دنیا عوض نمیکنم .حتی از روی عکسشد

Date: April 9, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *