داستان ارسالی : داداس عروسه عمه ۳۰ مرداد ۱۳۹۷

0 views
0%

مردادی عشقه: سلام من محسن 21سالمه و مینا 27سالش هست که اشنا هستیم عروس عمه جونم هستش و از یه طرف هم دختر خاله بابام هستش داستان بر میگرده به چند سال پیش که پسر عمه گج کار هست و تو شیراز کار میکنه مینا با پسریش اومده بود خونه ما اخه ما تو یه شهر دیکه زندگی میگنیم پسر این شیش سالش هستش بهم گفت برام بازی بفرست تا رضا بازی کنه بهونه نیاره گوشی داد دستم داشتم میفرستادم که یه اس اومد نوشته بود مینا جون شوهریت اومد برام چراغ قرمز نشون ندی من خودمو زدم به ندیدن اخه خودم دوست دوختر داشتم از سکس هیچ مشکلی نداشتم یک نیم سال گذیشت من رفتم خدمت بخاط اینکه تو خدمت برام سخت نگذره با دوست دخترم کات کردم چند ماه گذیشت من هر 60روز یک بار می اومدم خونه و از کص پولی خوشم نمیاد دلم میخاد دوستانه باشه با احساس نه پولی فقط به دادن فک کنه چند ماه بعد من از گوشی مامانم شماره مینا برداشتم زنگ زدم اخه حوسی شده بودم بدجوری اولش با یه اسم دیکه اس دادم باهش یکم حرف زدم گفت عکس بده منم گفتم عکس خودمو ندم بهتره عکس دوستمو دادم اینم قبول کرد من برگشتم پادکان اونجاهم گوشی داشتم باهش حرف میزدم این همش میکفت صدات شبیه محسن هستش من همش میگفتم نه بعد 39روز دیکه برگشتم خونه اخه داماد عموم فوت کرده بود برگشتم گفتم بزار بکم مست کردم گفتم اونم گفت منم بخاط این باهت موندم چون میدونستم اونی و ازیت خوشم می اومد خیلی وقت پیش چشم به راهت بودم گفتم چطور گفت اون روز یادیت هست گوشی دادم برام بازی بفرستی گفتم اره گفت اون اس خودم فرستادم تا تو اس بدی اونم ندادی منم دیگه روم باز شد بهش گفتم الان پنج ماه خودمو نگه داشتم دارم میمیرم گفت محسن امشب و فردا تا شب وقت دارم شوهرم برای داماد عموت که فوت کرده میخاد بیاد گفتم فردا صبح میام گفت باشه فردا من رفتم به خودم رسیدم و قرص گرفتم ساعت 12ظهر گفت بیا منم خریت کردم سه تا قرص خودم رفتم یه گفت بیا ناهار بخوریم بعد گفتم دارم میمیرم ول کن شروع کردم بخودنش تا ساعت 7سکس کردم دیکه چهار بار ابش اومد من ابم نمی اومد اخریش گفت دارم میمیرم بزار ساک بزنم گفتم بزار از کونم بکنم گفت نه شوهرم بیاد میفهمه بزار برای بعد گفتم باشه شروع کرد به ساک زدن اخریش ابم یه دفعه اومد روفت تو گلوش اونم کم نزاشت همشو خود منم بکم ها من اب دهن اون خوده بودم از سکس روحشی خوشم میاد اونم مثل خودم بود به شوهرش زنگ زد گفت کی میار گفت تا فردا 12ظهر اونجام منم راحت شدم به خونه زنگ زدم گفتم میریم روستا نمیام شب موندم اونجا اونم باشه برای بعد

Date: August 21, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *