داستان ارسالی – کتک خوردن از خاله

0 views
0%

نیما هستم ۳۰ ساله الکی نمیخوام قصه تعریف کنم یه راست می رم سر اصل مطلب قضیه بر میگرده به ۱۰ سال پیش راستش جوان بودم و خام فکر میکردم هرکی یه خورده بهم محبت کنه بس دیگه راضیه و میخواد که بکنمش خلاصه یه خاله داریم که اون موقع جوون بود و خدایش هیکلی برا خودش داشت از اونجا براتون بگم که خالم با من راحت بود و خیلی دوسم داشت و خیلی باهم شوخی میکرد منم پیش خودم فکر میکردم دیگه کار تمومه اون موقع ها من در تنهایی و خلوتم فیلم های سوپر نگاه میکردم از اونجا براتون بگم هراز گاهی میرفتم خونه خالم اینا البته موقعی که شوهر خالم صبح سر کار بود بعضی وقتا شبا اونجا میخوابیدم تا اینکه یه روز خونشان رفتم حمام ، درب حمام کامل بسته نمی شد مشغول دوش گرفتن بودم که دیدم خاله اومده پشت در از لای در منو دید میزنه منم اصلا به روی خودم نیاوردم ولی همش با کیرم ور میرفتم کیرم شق شده بود داشت میترکید هی می گفتم الان میاد تو ولی نیومد از حمام که اومدم بیرون اصلا به روی خودش نیاورد که منو دید زده منم چیزی نگفتم خلاصه شب اونجا موندم صبح موقعی که که شوهر خالم رفت سر کار من یواشکی رفتم تو اتاق خالم البته بعد از یه مدت کوتاه که خوابش ببره وقتی رفتم تو اتاق دیدم دمبر خوابیده رفتم رو سرش دیدم خوابه یواش پتو رو از روش کنار زدم داشت قلبم از تو شینم در میومد خدایش می ترسیدم پتو رو که کنار زدم یه شلوارک پاش بود آروم دستم رو کشیدم رو گونش چه حس خوبی داشتم خوابش سنگین بود خیلی آروم کش شلوارکش رو کشیدم پایین باورتون نمیشه بیدار نشد وقتی شورتش رو کشیدم پایین و با دست لای کونش رو باز کردم گفتم خودش و زده به خواب که من بکنمش کیرم داشت میترکید از تو شلوارم درش آوردم که بذارم در کونش که یهو بیدار شد با حالت عصبانی گفت چیکار میکنی منم آنقدر ترسیده بودم که داشتم میمردم یه چک آبدار که دالتون بگیره بهم زد دوباره ازم پرسید گفتم غلط کردم ندانستم به جان خودم آنقدر اون روز کنم زد که در طول عمرم اینطور کاشکی از هیچ کی نخورده بودم یهو جسور شدم پس تو چرا اومدی منو دید زدی گفت بیچاره من چک کردم کار اشتباه نکنی خلاصه لباسام و پوشیدند زدم بیرون همش به این فکر بودم به مامانم چیزی نگه تا اینکه رسیدم خونه تا چند روز خبری نبود خیالم راحت شد که خالم به کسی چیزی نگفته بعد از دو هفته اومدن خونمون از شرم روم نمی شد چیکار کنم خلاصه اومدن و خالم بعد از چند ساعت که نشسته بودن اومد تو اتاقم شکه شدم سلام کردو نشست کنارم گفت از دستم ناراحت نباش بخاطر خودت اون بلا رو سرت آوردم از این به بعدم هواست باشه کسی بهت محبت کرد فکر نکن میخواد بکنیش دیگه از اون تاریخ تا الان اگرم کسی دلش بوده که کاری بکنم این جسارت رو نداشتم که کاری بکنم خلاصه دست خالم درد نکنه خوب ترین کرد

Date: December 23, 2018

One thought on “داستان ارسالی – کتک خوردن از خاله

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *