سلام اسمم قدرت است و 38 سالمه و نمیگم که من انسان خوب و پاکی هستم اما خدایی در طول عمرم چه مجردی چه درین 8 سال متاهلی هرگز دنبال سکس با کسی نبوده ام و تنها سکس من با خانم خودم بوده است و درسته دنبال این کارها نبوده ام اما تمام داستانهای شما عزیزان را در این سایت خوانده ام و لذت برده ام و هرگز هم نظر منفی یا فحش به هیچکدام نویسنده های گرامی سایت شهوانی نداده ام و من خودم حالا دیگه پیش آمده سکس با غیر نداشته باشم اما هرکدام شماها که انجام دادین و سکس و لذت ها داشته این نوش جانتان و گوارای وجودتان این داستان میخوام بنویسم بدبختی و بیچارگی یه دختر در محله ماست که بخاطر یه سکس چه بر سرش آمد فریبا دختری است 24 ساله که در 18 سالگی با پسری ازدواج کرد که شغل او ماهی فروشی بود و گرچه درامدی بخور و نمیر داشتن اما مشکلات مالی زیادی داشتن ولی فریبا و همسرش عاشقانه زندگی میکردن و در همان اوایل ازدواجشان خداوند دختری بهشان داد و با تولد دختره شادی این دو بیشتر شد اما خیلی کوتاه هنوز چله این طفل معصوم نرسیده بود که سعید شوهر فریبا با یکی از دوستاش در داخل حیاط مشغول کار کردن رو یه مین قدیم زمان جنگ بودن که آمادش برای انفجار برای ماهی گرفتن کنند که بی احتیاطی کار دستشان داد و داخل حیاطشان منفجر شد و هم سعید و هم دوستش تمام تکه تکه شدن فریبا حالا در اوج جوانی که هنوز 21 سالش نشده و دختری چند هفته دارد باید با غم مرگ شوهر و یه زن بیوه تنها با مشکلات کنار بیاد چند ماه گذشت فریبا حالا کمی بهتر شده بود و مشغول زندگیش بود از آنجا که خانواده شوهر مرحومش فقط یه مادر پیر سعید بود و پدرش هم قبلا فوت شده بود و حالا فقط مادر سعید بود و فریبا و دخترش و هرچه هم خانواده فریبا بهش اصرار کردن که خانه خودشان برگردد و آنجا نماند اما چون دلش برای مادر شوهرش سوخت در زندگی و خانه خویش ماندگار شد یکسال که گذشت و پیراهن مشکی از تن او دراوردن از طریق فامیلان هم یکی دو بار پیشنهاد به فریبا داده شد برای ازدواج اما فریبا مخالفت کرد سه سال گذشت فریبا حال یه زن بیوه 24 ساله شده که درسته غم و درد و مشکلات زندگی اورا تمام داغان اما هنوز آثار زیبایی و خوشگلی را میشه در چهره اش دید یه زن تقریبا لاغر اندام که هرکسی اورا میدید چون بیشتر دل مردم بحالش میسوخت کسی فکری نمیکرد ولی بودن کسانی که آرزوی ساعتی با او بودن داشتن اما فریبا یه زن دامان پاک بود یا حتی اگه کاری میکرد کسی که چیزی ازش ندیده بود گرچه یکی دو بار مورد لطف چند نفر قرار گرفت و حرفایی در موردش زده شد فریبا که سالی بعد مرگ شوهرش خواستگار داشت اما قبول نکرد اما حالا که 4 سال بدون شوهر و مشکلات زیاد که هست ته دلش فکرهایی هم به ازدواج میکرد در محله کم کم حرفهایی در باره فریبا زده شد که با فلانی رابطه داره و دوست فلانی شده و همه انسانها حتی در سن بالای 50 بازم شهوت هست و هرکسی دلش یه شهوت و رابطه خوب میخواد و چه رسد به اینکه در اوج جوانی باشی و در 24 سالگی باشید و بی شک هم فریبا مثل همه دلش این رابطه را میخواست و کم کم با پسر همسایه اش دوست میشود و اوایل که رابطشان فقط تلفنیست اکثر حرفهاشان درد و دل است و امین پسر همسایه هم یکی ازین چرب زبانهای قوی بود تا مدتها از فریبا قرار حضوری خواست اما با اینکه یقینا فریبا هم دلش میخواست ولی پاسخش منفی بود و از امین اصرار برای دیدار و از فریبا پاسخ منفی و وقتی امین دید او قانع بشو نیست فکر دیگری بسرش زد امین از روز اول به بهانه اینکه باهات ازدواج میکنم توانسته بود فریبا را قانع به رابطه کنن و همیشه هم فریبا ازش میخواست به خواستگاریش برون که امین بهانه میاورد و این بود که امین هرکاری میکرد که ساعتی با فریبا خلوت کند و اورا لخت و لذت فراوانی ازش ببرد اما فریبا یه حرف فقط داشت بذار عقد کنیم بعدش امین حالا دو سه ماه میگذشت که رابطه تلفنی باهاش برقرار کرده بود و این مدت در کفش بود و بدجور در فکر با فریبا بودن بود و او که میدانست فقط فریبش داده که باهاش ازدواج میکند و جز برای شهوت هدفی دیگه از اول نداشته و فریبا هم کم کم متوجه شده بود که امین فقط کس و کون و سینه هاش را برای ساعتی میخواد که ارضا شود و هدفش ازدواج نیست و این بود رابطش را با امین قطع کرد و منطقی از امین خواست دیگه بهش زنگ نزند و وقتی امین دید به هدفش نمیرسد اورا تهدید به این کرد که صدایت را زبط کرده ام و آبروت میبرم و فریبا هم نخواست که آبروش در محله بره و هرچه کرد او قانع نشد تا ناچاری در یه پارک با امین قرار گذاشت و دختر سه ساله اش را با خود برد و از امین خواست بخاطر این کودک کنار بیا و آبروم نبر و امین با چرب زبانی فریبا را قانع کرد که اگه فقط یه بوسه بهم بدی صداهات را پاک کنم و دیگه مزاحمت نمیشم فریبا که هر چه امین را قسم میدهد اما در آخر راهی ندارد و میپذیرد که تا کسی نبود سریع یه بوسه به امین بدهد و لحظاتی بعد امین ازش دو سه تا بوسه گرفته و دستی هم رو سینه هاش کشیده است و حالا جلوی چشم فریبا فایل صداهای زبط شده را پاک میکند و براش قسم میخورد که دیگه صدایی نیست و فریبا هم گرچه از بوسه دادنش هم ناراحت هم شاید شاد باشد اما با خیال راهت میرود دقایقی بعد امین سیگاری روشن میکند و با اشاره دست به دوستش میگه بیایید و وقتی دوربین را از دوستش گرفت دید که بله با کیفیت خوب و زاویه ای خوب و زوم عالی بوسه اش بر فریبا و دست به سینش کشیدن را فیلم گرفته ان و این پست فطرت باز دنبال اذیت این بیوه زن بدبخت است دوسه روز بعد گوشی فریبا زنگ میخورد آنرا که برداشت میگه امین مگه قرار نبود دیگه زنگ نزنی و چرا زنگ زدی امین باز بهش میگه ازت قرار میخوام که فریبا با عصبانیت دو سه تا فوش میزند و گوشی و قطع میکنه و بعدش هر چه امین زنگ میزنه جواب نمیده تا اینکه پیامی میفرستد که فریبا را داغان میکند و نوشته کاری نکن فیلم بوسه و دستی که رو سینه ات در پارک کشیدم را پخش کنم یا یکبار باهام دیدار میکنی یا آبروت میبرم اری فریبا فریب یه آدم پست خورده است و به آسانی نمیشه ازش خلاص شد و میداند هم که این پسره برای باهاش بودن هر کاری میکند و از یه طرف هرگز رضایت به بودن کنارش نیست از یه طرف ترس آبروش داره و گر فیلمش پخش بخشه و حالا مانده چکار کند و با خود میگه حتی بخوام بهش حال بدم یقینا باز ازم فیلم به طریقی میگیرد و دیگه بدبختی پشت بدختی است و هزاران فکر میکند که چه کند و تا الان هم یکی دیگه از محله از رابطه و بوسه پارک باخبر شده که آنروز فیلم گرفته و حالا او پیش بقیه میگه و هزاران فکر میکنه که در نهایت تصمیم میگرد اقدام به کاری خطرناک کنه و شاید شیطان این تصمیم براش گرفته اما به هرحال تصمیم بسیار وحشتناکی میگیرد و به امین زنگ میزند و میگه باشه بهت حال میدم تا دو سه روز دیگه که خانه ام خلوت شد خبرت میکنم بیا فقط اگه میدانی دوستت که فیلم گرفت و برای اینکه به کسی حرفی نزند اورا هم بیار تا یکبار هم به او بدهم و خیالم راهت بشه به کسی نمیگه و حالا منتظر باش تا خبرت کنم امین و دوستش با هم هستن و خیلی خوشحالن و باهم هزار برنامه میچینن که چگون اورا بکنیم و چطوری حال کنیم و هردو شاد و شنگول در انتظارن تا که دوسه روز دیگه به خانه اش روند و لذتها ببرن سه روز گذشته است طبق تلفن فریبا به امین که امشب ساعت یک به بعد که پیام دادم درب حیاط و باز میذارم و مستقیم به داخل انباری داخل حیاط برین و سکوت کنین و منتظر باشین تا که میام و داخل رفتین درب را از پشت ببندین من کلید دارم مغزی و دوباره باز میکنم ساعت حدود یک و ربع شب است بعد پیام دادن فریبا حالا امین و دوستش درین سرمای زمستان به آرامی وارد حیاط خانه فریبا میشن و مستقیم راهی انباری میشون و داخل که رفتن سریه درب و بستن اما بوی داخل انباری فجیع بود ولی عشق فریبا در سر داشتن و براشان مهم نبود دقایقی بعد از پنجره تاریک انباری فریبا را میبینن که داره میاد و خوشحالن و کلید را درب انداخت و انها فکر کردن داره باز میکند اما سه پیچ کلید را قفل کرد و امین و دوستش کمی نگران شدن اما راهی جز سکوت نداشتن و فقط فریبا را نگاه میکردن که داره با کبریت یه پارچه را آتیش میزنه و آنوقت است متوجه میشن که بوی بنزین است در انباریست و هردشان به گوه خوردن میفتن و فریبا را قسم میدهن بهشان رحم کند و صدای رعد و برق آسمان هم نمیذاره صداشان به جایی برسه و فریبا ازشان میخواد برق را روشن کنن که وقتی برق روشن شد متوجه شدن که کف انباری همش بنزین ریخته شده است و حالا آتش هم در دو متری آنهاست نخست فریبا ازشان فیلم و میخواد که شانس خوبش امین فیلم و دوربین هردو همراه اورده که شاید بشه فیلم باهاش ازش بگیرن تا همیشه با فریبا قرار داشته باشن و از ترس جانشان سریع از پلاستیک مشکی دستش دوربین دیجیتال کوچک را از پنجره به فریبا میدهد و حالا فریبا به فیلم رسیده است اما باز در فکر ازارشان است و از هردو میخواد لخت کامل بشن وگرنه تکه پارچه آتشین را داخل پرت میکند که از ترس جان سریع لخت میشن و فریبا هم ازشان میخواد نوبتی کیر تو کون هم کنن و این است که دوربین هم اماده است و فریبا در حالیکه داره فبلم ازشان میگیره که نوبتی کیر خام خوابیده را در کون همدیگه میذارن و فیلمش هم کامل گرفته میشه و سپس باز به غلط خوردن میفتن و ساعتی بعدش کلید انباری را از پنجره بهشان میدهد و میگه میرین پشت سرتان نگه نکنین شب تلخ امین و دوستش صبح شده بود و حالا تو پارک مات و مبهوت مانده ان که دیشب چه بلاهایی سرمان امده است و حالا اینجوری نمیشه باید کاری بکنیم و هردو با هم قسم میخورن که یا جان از دست میدهیم یا حق دیشب را ازین زن میگیرم و هم فیلم و پس میاریم هم کون و کسش میذاریم در قسمت بعدی داستان ادامه این ماجرای تلخ را مینویسم که امین و دوستش دست به چه کار پر خطری زدن اما فیلمشان را نتونستن بدست بیارن و فریبا را گرفتار کردن اما توی محله هزاران حرف زده شد که تا قسمت بعد خدانگدار نوشته
0 views
Date: November 1, 2018