داستان حقارت ۳

0 views
0%

8 8 7 8 3 8 8 7 9 86 8 9 82 8 7 8 1 8 2 قسمت قبل حول حوش ساعت 9و ربع بود وقتی برگشتیم خونه دیدیم دختره هنوز تو همون حالتی که ولش کرده بودیم بیهوش روی تخت افتاده یه نگاه به پژمان کردم دیدم که دست پاچه شده و با قدماش اتاقو بالا پاییین میکنه پیش خودش یه چیزایی زمزمه میکنه رو کرد به منو با حالت استرسی گفت نباید این کارو باهاش میکردیم نیما نباید این کارو میکردیم چته چرا حول ورت داشته اتفاقی نیفتاده که اون فقط بیهوشه دستمو گرفتم جلوی صورتش بیا دیدی نفس میکشه ترسو نمیدونم چطور میتونی اینهمه اینهمه بیخیال باشی من دیگه نمیتونم بذارم این دختر تو خونمون باشه آخرش یه کاری دستمون میده سعی کن هرچی زودتر ردش کنی بره رفتم سمت دختره نشستم لبه ی تخت دستمو گذاشتم رو پیشونیش موهاشو یکم مرتب کردم و گفتم مگه میشه همچین چیزی رو از دستش داد نیما طرف بیهوشه میفهمی الان چند ساعته به هوش نیومده هر لحظه ممکنه یه چیزش بشه بدبختمون کنه فکر نمیکرم اینقد ترسو و بیعرضه باشی ولی من نمیتونم بذارم این بره میخوام تا آخر عمرش کنیزی و نوکری منو بکنه تو هم اگه دوس نداشتی زورت که نکردم میتونی بری من برم درسته خونه شریکیه ولی سند به نام منه باشه پس خونه مال تو ماشین مال من من میرم باهمدیگه به توافق تلخی رسیدیمو با حالتی نیمه عصبی و نیمه نگران از اتاق رفت بیرون هنوز کنار دختره نشسته بودم دستمو میکشیدم رو موهاش با صدای آروم میگفتم نمیدونی چیا قراره سرت بیاد قراره تا آخر عمرت مثه یه سگ به زندگی فلاکت بارت مثال امروز ادامه بدی همه ی تو ازآن منهف تو با من تعریف میشی یهو صدای نفس کشیدناش بلند تر شد چشماشو که نیمه باز کرد منو بالا سرش دید که دارم نوازشش میکنم بهش گفتم نگران نباش کوچولوی من هواتو دارم چشماشو آروم رو هم گذاشت رفتم و براش یه لیوان آب آوردم آبو که خورد یکم به خودش اومد درحالی که دراز کشیده بود سرشو گذاشتم روی زانو هام با لحن بی حالی بهم گفت میخای با من چیکار کنی چی از جونم میخای لبخند کوچیکی زدمو جواب دادم من جونتو میخام جونت تو دستای منه متعلق به منی اشک تو چشماش حلقه زد مگه من چه بدی بهت کردم چیکار کردم مگه تو کاری نکردی همه چیزو من خواستم از این به بعد هم همه چیز طبق خواسته ی من پیش میره چیکار کنم که ولم کنی هرچی بخای هرکاری بگی پول ماشین ویلا ساختمون باغ باغ آره یه باغ داریم که چند ساله به حال خودش افتاده فراموش شده هیشکی هم ازش استفاده نمیکنه به نام منه میتونم بزنم به نامت باغتون کجاس نزدیکای شهر نوره بیست سی کیلومتر بیشتر با شهر فاصله نداره اوووم باشه راجب پیشنهادت فکر میکنم الان باید دهنتو ببندم خوابم میاد دهنمو واسه چی ببندی من که جیغ نمیزنم سر و صدا هم نمیکنم قسم میخورم میخای امشبم پیش من بخوابی یا تو اتاق تنها میشه کنار شما بخوابم لطفا پا شدم و طنابو از گوشه اتاق برداشتم حلقه ش کردم و انداختم دور گردنش حالا که قراره پیش من بخوابی باید عین سگ بخوابی آخه من که هیس مجبورم نکن دهنتو باز چسب بزنم بیشترین کلماتی که از این به بعد میخام ازت بشنوم بله قربان و بله اربابه فهیدی بله ارباب سر دیگه ی طنابو بستم به گوشه ی تخت و دراز کشیدم طنابو کشیدم وصداش کردم هوی بیا روی تخت و پاهامو واسم ماساژ بده پاهام خسته ان با سر پایین و خیلی مطیعانه شروع کرد به مالیدن پاهام انگشتای شصتش روی پاهام بود و بقیه انگشتاش زیر پاهامو ماساژ میداد بعد یکم شروع کرد به مالیدن پاشنه ی پام و به همین ترتیب ساق پاهامو داشت میمالید با لحنی خجالتی ازم پرسید ارباب منو برای چه کارایی میخوایین برای خدمت کردن میخوام بردگیمو بکنی منم در عوض نگرت میدارم ارت نگه داری میکنم زندگیتو بهت میبخشم ارباب بردگی چجوریه یعنی همش باید به شما خدمت کنم و در خدمت شما باشم آره همیشه باید پیش من کم ارزش تر و کوچیک تر باشیف من رائیست هستم راستشو بخوایین منم همیشه این تصور رو میکردم مال خودم نباشم و یکی صاحبم باشه ولی شما خیلی روی من فشار میارین من حق دارم باهات هر کاری کنم مِن بعد کار تو مدح و ستایش و پابوسی منه وقتی اینو گفتم صورتشو گذاشت روی پاهام پای چپمو بوسید و گفت چشم ارباب از این به بعد جسم و روح من متعلق به شماس پابوس مطلقتون هستم آفرین توله سگ حرف گوش کن حالا از تخت برو پایین مسترت میخاد استراحت کنه فردا باید از این خونه بریم کارای زیادی داریم چشم ارباب از تخت رفت پایین و با وجو طنابی که دور گردنش بود دستاشو گذاشت زیر سرش و چشماشو بست فردا صبح زودتر از من بیدار شده بود ولی هنوز همون طناب دور گردنش بود وقتی دید من از خواب بیدار شدم اومد نزدیک و پرسید سرورم میشه طنابو باز کنید باید برم دستشویی طنابو باز کردمو گفتم برو از جام بلند شدم دیدم پژمان خونه نیس بعد صدای باز شدن در اومد پژمان اومد تو عه بیدار شدی من وسایل خودمو از ماشین برداشتم مدارک ماشینم همراه چندصد تومن پول گذاشتم تو داشبورد مرسی منم اگه لباسامو از کمدم جمع کنم آماده رفتنم الیزابت که از توالت اومد بیرون بهش گفتم خرت و پرتای توی کمدمو بریزه توی یه چمدون و با خودش بیاره پایین منتظرشم رفتم دست و صورتمو شستم و بعد از حاظر شدن و خداحافظی با پژمان بدون اینکه چیزی بخورم راه افتادمو رفتم پایین بعد از چند دقیقه الیزابت هم با چمدون توی دستش اومد گذاشتمش صندلی عقب و بهش گفتم بشینو جلو تا بریم این کیف توئه درسته بله اونشب تو ماشینتون جا موند کلیدای ویلا تئو کیفتهه یکم کیفشو گشت و بعد از چند لحظه دسته کلید رو بهم داد بفرمایین هم کلید خونه مون هم ویلا توی این جا کلیدیه دسته کلید رو ازش گرفتم و راه افتادیم سمت شهر نور با ادرسی که نشونم داد بعد از طی کردن چند کیلومتر جاده خاکی جلوی در ویلا بودیم یه در سفید بزرگ مطمئنی کسی اینجا نیست بله ارباب بابام یه سال پیش به نامم زد کلیدشم جز من دست کس دیگه ای نیس کسی نمیتونه تو باشه کلیدارو بهش دادمو گفتم بره درو باز کنه رفت در رو که باز کرد با منظره حیرت انگیزی رو به رو بودم یه باغ با سه تا درخت 5 متری که سایه انداخته بودن وسط باغ یه خونه با طرح معماری رومی و نمای سنگ سفید عقب تر به چشم میخورد از شیشه های گرد و خاک گرفتش و وظع گلدونای لب پنجره میشد فهمید سه چهار ساله کسی بهش نرسیده گوشه ی باغ یه اتاق کوچیک وجود داشت که به نظرم انباری بود و البته یه لونه ی سگ چوبی با فاصله چند متری از در باغ ماشینو که پارک کردم باهم رفتیم توی خونه بهش گفتم آشپزخونه و پزیرایی و یکی از اتاق خوابارو مرتب و گردگیری کنه خودم هم در خونه رو پشت سرش قفل کردم تا برم یکمی خوردنی واسه یخچال بگیرم و هم چند تا از چیزایی مثل شلاق و طنابو اینجو چیزایی که لازمم میشدن رو بخرم وقتی برگشتم خونه کمکاری ازش ندیدم خسته و کوفته روی مبل راحتی دراز کشیده بود تکونش دادم و بلندش کردم احمق با اجازه کی روی جای راحت دراز کشیدی پاشو گمشو چیز میزایی که خریدمو از تو ماشین بیار اومد و ساک سبز رنگی که توش وسایلی که تازه خریده بودمو توی اون گذاشته بودم با خودش آورد پیشم کنار مبل روی زانو نشست امر کنین ارباب در خدمتتونم زیپ ساک رو باز کردم و قلاده ی صورتی رنگی رو که براش خریده بودم بیرون آوردم قلاده قربان قراره قلاده ببندید بهم آره کوچولو مگه سگ بدون قلاده میشه قلاده رو انداختم گردنش و زنجیر رو وصل کردم اربابف میشه قلاده نبندین حس میکنم واقعا سگ شدم واقعا هم سگ هستی بیشرف حتی ارزشت پیشم از سگ هم کمتره زنجیرشو گرفتمو کشیدمش جلو پاهامو گذاشتم روش اونم خم شد و سرشو گذاشت روی زمین ارباب تسلیمتونم حس رضایتی از خودم بهم دست داده بود که تا اون موقع تجربهش نکرده بودم ولی انگار هنوز هم میخواستم بیشتر پیش برم این احساس تمومی نداشت سرشو گذاشتم زیر پاهام و فشار دادم جنده تو واسه کی میمیری آآآآخ واسه شما ارباب براتون جون میدم گوه خوردددددم تفمو انداختم جلوش روی زمین بخورش کثافت لجن تمیزش کن زمینو بی مصرف زمینو لیسید و تفمو از زمین برداشت ارباب تفتونم میخورم ارباب میپرستمتون ارباب آفرین سگ هرزه وظیفته این کار ها اومد جلو تر چسبید بهم و پاهامو بغل کرد بهم رحم کنین ارباب هیچوقت ناراحتتون نمیکنم منو نگهم دارین ای سگ چاپلوس باشه ازت نگه داری میکنم ولی اگه از فرمان من در بیای تنبیه سختی در انتظارته چشم ارباب هرچی شما بفرمایین و خم شد و با عشق و احساس اطاعت وصف ناشدنیش پاهامو بوسید 8 8 7 8 3 8 8 7 9 86 8 9 82 8 7 8 1 8 4 ادامه نوشته ورست

Date: February 16, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *