داستان حقارت ۴

0 views
0%

8 8 7 8 3 8 8 7 9 86 8 9 82 8 7 8 1 8 3 قسمت قبل صبح فرداش با صدای آیفون از خواب بیدار شدیم الان تقریبا سه روزی میشد که الیزابت پیش من بود و هیچ تماسی با بیرون نداشت و قطعا پشت در یکی از اعضای خانواده ش بودن که داشتن دنبالش میگشتن این اولین فکری بود که از سرم گذشت سگ جنده مگه نگفتی کسی اینجا نمیاد پس این کیه بخدا نمیدونم ارباب کسی اینجا نمیاد نمیدونم کی میتونه باشه قلادشو از گردنش باز کردمو گفتم بردار ببین کیه رفت آیفونو برداشت بعد از چند کلمه حرف زدن رو به من کرد و گفت ارباب دوستمه حالا چیکار کنم باشه درو باز کن بگو بیاد تو برنامه ریزی کردیم که الیزابت در خونه رو باز کنه و الیزابت رو با حرف بکوشوندش تو این کارم کرد وقتی درو باز کرد من پشت در ایستاده بودم همینطور که داشت با الیزابت خوش و بش میکرد اومد تو از پشت بهش چسبیدمو دستمو گذاشتم دهنش کشون کشون بردمش وسط پزیرایی به حالت غریزی و البته بی فایده سعی داشت دستمو از دهنش بکشه کنار روی سینه رو زمین درازش کردمو نشستم پشتش به الیزابت اشاره کردم طناب رو بده بهم تا دستمو از دهنش کشیدم که طنابو بگیرم شروه کرد به چیغ زدن و داد و هوار کردن آآااای ولم کن از روم پاشو تو کی هستی ولم کــــن دلارا چرا واستادی کمکم کن دستاشو از پشت آوردم و ساعداشو گذاشتم روی آرنج دست دیگش و دستاشو سفت به هم بستم بعد چسب رو برداشتمو زدم دهنش خب حالا بهتر شد بیصدا قابل تحمل تری دستمو انداختم زیر دستای به هم بسته شدش تا دم در اتاق خواب روی زمین کشیدمش اونم بی مدارا وول میخورد و جیغ بیصداش از ته گلو شنیده میشد انداختمش توی اتاق و در رو بستم اومدم کنار الیزابت وقتی داشتم با عصبانیت به سمتش قدم برمیداشتم ترس و شرمو میشد توی چشماش دید دستمو انداختم و گلوشو گرفتم چسبوندمش به دیوار این از کجا پیداش شد ها جواب بده سگ کثیف به سختی توی دهنش زمزمه کرد نمیدونم ارباب نمیدونم ای آشغال به درد نخور کاری میکنم بدونی گیس هاشو گرفتمو دنبال خودم کشیدمش بردم توی انباری ته باغ همینجا وایمیستی تا برگردم درو بستم و رفتم داخل خونه زنجیر و دستبند و بقیه چیزایی که تو ساک بود آوردم وقتی رسیدم دیدم داره گریه میکنه ارباب گوه خوردم غلط کردمف عفو کنین اشتباه کردم گوه خوردم زنجیر نه چندان دراز رو از بالای طاق انباری رد کردم و دستاشو به دو طرف زنجیر قفل کردم یه چک محکم در گوشش زدم که فهمید اوضاع چقد خرابه آشغال بیمصرف حسابتو میرم با گریه گفت ارباب غلط کردم گوه خوردم ارباااااب چشماشو با تیکه پارچه ی سیاه رنگی که کف انباری افتاده بود بستم بولیزشو از تنش کندم و شلوارشو از پاش درآوردم حالا من بودمو یه دختر لخت توی بند شلاق رو برداشتم سگ کثیفففف تو الان چی باید بگی بیصدا موند سرش داد زدم چی باید به من بگی هرررزه با لکنت گفت چی ار رباب این لحظه ای بود که اولین شلاق رو روی پشت بدن ظریف و بی دفاعش نشوندم صدای آخی از ته دلش کشید که منو بیشتر ترغیب به شلاق زدنش کرد نتونست پاهاشو کنترل کنه و گریه کنان از زنجیر آویزون موند آشغال بگو اون دختره از کجا یهو پیداش شد کسی قرار نبود مزاحممون بشه بخدا نمیدونم ارباب سگتو ببخش غلط کرده میدونی چرا میزنمت خودت میدونی چرا الان بجای خونه اینجایی بله ارباب ولی نمیخاستم اینجوری بشه توروخدا جای شلاق اول روی پوستش ورم کرده و سرخ شده بود اینقد کتک میخوری تا یادت بیاد آشغال و شلاق های پشت سر هم روی پوست لطیفش باید عین سگ نعره بزنی آشغال لجنخوار با حق حق جواب داد بله ارباب سگتونم بهم بگو چقد خوار و حقیری بگو من چقد ارباب خوبیم برات بنال هرزه با هر شلاقی که میزدم بدنش میلرزید به سختی و به زور میگفت من سگم یه آشغالم یه جندم تف به روت زنیکه بیمصرف با تو باید چیکار کنم هوووم ارباب منو باید گایید منو بکنید بزنیدم هرچی شما بخوایین وقتی این حرفارو به زبون میاورد مثل این بود که باری رو از رو دوشم برمیداشن خالی میشدم هرچی اون بیشتر خودشو خوار خفیف میشمرد من با شدت بیشتری میزدمش وقتی دیگه جای خالی روی پشتش نموند شلاق رو انداختنم زمین و رفتم سراغ بقیه چیزا قبل از اینکه برم سمت ساک شرتش رو کشیدم پایین از توی ساک دوتا گیره ی فلزی زنجیر دار برداشتم پاهاتو باز کن آشغال هرزه گیره هارو زدم به لبهای کسش و دوتا از آچارهایی که اون اطراف زیاد میشد پیدا کرد از زنجیر ها آویزون کردم ههههههههههه توله سگ بدبخت چه حسی داری الان چی باید به من بگی بهم بگو آااااخ مرسی ارباب شما بزرگوارید فقط مرسی آاااای هر دفعه که آچارهای آویزون از کسش رو تکون میدادم صدای گریه هاش بلند تر میشد هه آفرین سگ خوشگلللم تو همین حالت میمونی تا شاید یادت بیاد دختره چرا یهو مث جن بعد از اومدن ما به اینجا پیداش شد چراغو که خاموش کردم تاریکی غریبی داخل رو در برگرفت بعد از قفل کردن در برگشتم خونه بعد از یکمی خستگی در کردن و یه لیوان آب پرتغال رفتم سروقت دختره که تو اتاق بود درو که باز کردم همونطوری ساکت رو زمین افتاده بود وقتی صدای باز شدن در رو شنید سرشو چرخوند و با دست و دهن بسته خیلی مظلومانه نگام کرد نشستم کنارش چسب دهنشو کندم دخترخانوم واسه چی اومدی اینجا اینجارو از کجا میشناختی با لحن مظلومی جواب داد آخه من که کاری نکردم دلارا چند روز بود که جواب زنگ هام و اس ام اس هام رو نمیداد نگرانش شده بودم بهم گفته بود هروقت جواب ندادم بدون از خونه زدم بیرون و میتونی اینجا بیای سراغم آخه اخیرا مشکلات خانوادگی زیادی پیدا کرده بودن همینطور که داشت حرف میزد من بیشتر مجذوب صدای بچگونه و لفظاش میشدم پس اون بهت گفته بود بیای اینجا بخدا فقط نگرانش بودم برای همین اومدم با پشت دستم صورت لطیفشو نوازش کردم تو خیلی بامزه ای دستاتو باز میکنم ولی قبلش باید باید قول بدی کار اشتباهی نکنی چشم دستاشو که باز کردم بلند شد و نشست نه به اینکه اونجوری گرفتینم و دستامو بستین نه به اینکه اینجوری با مهربونی باهام حرف میزنین و رفتار میکنین شخصیت با مزه ای داری مرسی راستی دلارا کو کجاس اون حالش خوبه نگران نباش اگه میخای بازم دست و پا بسته تو اتاق نمونی باید چندتا قانونو رعایت کنی اگه اینکارو کنی منم بهت آسیبی نمیزنم اول اینکه تو فعلا اینجا پیش من و الیزابت یعنی همون دلارا میمونی بدون من و بدون اجازه من جایی نمیری اینم بدون که اگه بخای از آزادی که بهت میدم تخطی کنی کلاهمون میره تو هم دوم اینکه دوس ندارم وقتی حرفی رو بهت میزنم سرسری بگیریش اگه دختر خوبی باشی منم باهات با مهربونی برخورد میکنمف قبوله خانومی نمیدونم حرفایی رو قراره بهم بزنین که سریریش نگیرم ولی سعی میکنم ناراحتتون نکنم آقا آفرین کوچولو ببخشید آقا تا کی قراره پیش شما بمونم زنگ بزن خونتون و بگو چند روزی خونه دوستت میمونی اگه بعد چند روز دوس نداشتی که بری میذارم که بری پیششون آخه آقا من اینجا دانشجو ام خوابگاه دارم اشکال نداره اگه دوس داشتی بمونی میام با خوابگاهتون راجب این قضیه صحبت میکنم باشه چشم وقتی خواستم برم دوباره صدام زد آقا میشه یه چیزی یخورم تشنم شده با یه لبخند ملیح بهش گفتم البته دنبالم بیا وقتی داشتیم از اتاق میومدیم بیرون چشمش افتاد به قلاده ی کنار تخت آقا شما سگ دارین دلارا که نداره هه آره به قولی میشه گفت سگه منم سگ هارو خیلی دوس دارم ولی گربه های ناز نازی هم خیلی دوس داشتنی ان بهش لبخند کوچیکی از سر رضایت زدم اونم با صورت دوس داشتنی و نیش باز حرکت منو تکرار کرد دنبال من اومد و رفتیم آشپزخونه رفتیم و از آب پرتغالی که خودم خورده بودم و هنوز روی اوپن بود به اونم دادم تو که همکلاسی دلارایی میدونستی اون یه برده س چی نکنه شما مسترید الان متوجه شدم هه پس تو هم میدونی نه ولی چند بار موقع چت کردن با یه نفر عکس های ارباب بردگی رو تو گوشیش دیده بودم قبل از من با کس دیگه ای هم رابطه داشته تا جایی که به من گفته تا حالا با هیچ پسری رابطه ی حظوری نداشته تو چی من نه لیوان رو گذاشتم روی اوپن و قدم زنان درحالی که پشتم بهش بودگفتم میدونستی از وقتی وارد باغ شدی تو هم برده ی من محسوب میشی آ آ آخه من که بلد نیستم نمیدونم چجوریه یه جور بازیه تو میشی دختر کوچولوی من من میشم باباییت یاد میگیری عزیزم چشم الان باید شمارو بابایی صدا کنم آقا آره روی کاناپه نشستم دستمو زدم رو زانوم دختر گلم بیاد اینجاااا چشم بابایی جونم اومد و توی بغلم نشست سرشو خیلی آروم گذاشت رو سینم دختر گلم میخاد بخوابه یواش یواش بابایی جونم میشه برا دختر کوچولوتون داستان بخونین تا خوابش ببره بعله که میشه ولی باید قول بدی جاتو مثل دختر بدا خیس نکنی چشم بابایی بعد از خوابوندن کیتی کیتی صداش میکنم خیلی خسته شده بودم رفتم پذیرایی و روی مبل دراز کشیدم خستگی تو جونم بود ولی نمیدونم چرا به هر طرف که غلت میخوردم نمیتونستم بخوابم بعد از تقریبا یه ربع وقتی دیدم نمیتونم بخوابم تصمیم گرفتم یه سری به الیزابت بزنم و حالی ازش بپرسم رفتم توی انباری و قفل در رو باز کردم الان 10 ساعتی میشد که الیزابت چیزی نخورده بود وقتی رفتم تو دیدم زمین زیر پاش خییسه آره خودشو کثیف کرده بود با حالت خواب آلویی از زنجیر آویزون بود دیگه تلاشی برای خلاص شدن نمیکرد یه سیلی زدم تو صورتش به خودش اومد ولی بازم خستگی تو چشاش فریاد می زد بازش کردم نمیتونست روی پاهاش وایسه با تحدید این که اگه رو پاهای خودت نایستی دوباره میبندمت و شلاقت میزنم مجبور شد به زور هم که شده خودشو نگه داره لنگون لنگون بردمش توی خونه و تن لششو انداختم توی حموم شیر رو تا آخر باز کردم که وان هرچی زودتر پرشه اونم با حالتی نیمه ترسیده نیمه خسته سعی میکرد از کار من سر در بیاره وقتی وان پر شد بهش اشاره کردم که برو توی وان و بلافاصله خودم موهاشو گرفتم و هلش دادم سمت وان آخ خ خ ارباب موهام یالا جنده سرشو کردم توی آب نگه داشتم تا وقتی خواست دست و پا بزنه کشیدمش بیرون دم گوشش پوستتو میکنم عوضی حالا کجاشو دیدی دفعه اول یادته هرزه الان دوباره تجربه ش میکنی دکمه های شلوارمو باز کردم کیر نیمه شقمو گذاشتم رو لباش سگ بی خاصیت یالا بهش خدمت کن جنده دهنشو که باز کرد سرشو جلو کشیدمو کیرمو چپوندم تو دهنش موهای خیسش جلوی چشمای خسته ش افتاده بود اختیاری از خودش نداشت این من بودم که سرش رو نگه داشته بودم و کیرمو تو دهنش جلو عقب میکردم بعد اینکه احساس کردم به اندازه کافی دهنشو گایی کردم هلش دادم و گذاشتم لبه ی وان شکمش روی لبه ی وان بود پشتش زانو زدم و موهاشو مثل افسار اسب تو دستام گرفتم درکونی بهش زدم این کون واسه کیه ماده سگ بیحال و خسته جواب داد مال ارباب نیما سر کیرمو گذاشتم دم کونش سرشو کردم زیر آب بعد کیرمو فشار دادم تو کون تنگش نمیدونست از درد کون دست و پا بزنه یا از خفگی شروع کردم تلمبه زدن توی کونش آخ آه ارباب آی رحم کنین اوخ ریمیل هاش از چشماش از گونه هاش به حالت گریه لغزیده بود فقط از زجه هایی که میزد میشد فهمید که واقعا داره گریه میکنه موهاشو ول کردم دوطرف کونش رو گرفتم و تلمبه پشت تلمبه ای هرزه کون از کونت پاره میکنم بی همه چیز دستامو انداختم دم دهنش دوتا دستمو کردم تو دهنش و از دوطرف میخواستم دهنشو جر بدم ولی اون هیچ چاره ای نداشت بجز کشیدن درد کون وقتی حس کردم آبم داره میاد سریع بلند شدمو از موهاش گرفتم سرشو آوردم جلوی کیرم آبمو با شهوت پاشیدم تو صورتش زدم تو صورتش احمق لجن حالا خودتو بشور کونی سرشو کردم توی آب و دستمو انداتم پاهاش کشیدمش و انداختمش تو وان خاک تو سرت بی عرضه بدنش رو که سابیدم و تمیزش کردم خومم یه دوش آب سردی گرفتم بعد با الیزابت باهم اومدیم تو اتاق خواب دیدم کیتی جونم ناز خوابیده انگار هیچ اتفاقی نیفتاده ولی اون روز جهنمی بی سابقه برای الیزابت بود قلاده شو گردنش بستم و گفتم پایین تخت بخواب توله من هم روی تخت وقتی کیتی رو بغلم گرفتم خوابم برد صبح خیلی زود با صدای بابایی بابایی یه نفر چشمام باز شد دیدم کیتی داره صدام میکنه بابایی من امروز کلاس دارما بابایی باباییییییی باشه عزیزم میرسونمت وقتی پاشدم برم دستشویی یه لگد به الیزابت زدم که بیدار شو توله سگ باید بریم بعد از اینکه کیتی و الیزابت لباساشونو پوشیدن زنجیر الیزابت رو گرفتم و رفتیم سوار ماشین شدیم بعد از رسوندن کیتی به دانشگاهش رفتیم سراغ یکی از رفیقام که کارش آرایشگری بود تتو هم بلد بود الیزابت رو بهش سپردم و گفتم جمله رو روی پشتش تتو کنه بعد از تموم شدن کارش وقتش بود که بریم و کیتی رو از دانشگاه برداریم سوارش کردم دختر گلم دانشگاه چطور بود خوب بود بابایی اتفاق خاصی نیفتاد کوچولوی من دوس داری بابایی برات دم و گوشهای گربه ای بگیره آره بابایی لطفا خیلی دوس دارم رفتیم و برای دختر خوشگلم گوشای گربه ای خریدیم که وقتی اونو سرش میزد با مزه تر و خوشگل تر میشد وقتی برگشتیم باغ پژوی نقره ای رنگی جلوی در باغ پارک بود این باز کیه میشناسیش ماه سگ ای به حالت اگه بازم بگی نمیشناسی بله ارباب ماشین بابامه برگردین تورخدا اگه منو ببینن خیلی بد میشه حسابتو بعدا میرسم دنده عقب گرفتم و دوباره برگشتیم تهران حالا دیگه با وسایل شکنجه ای که تو خونه و انباری بود و قطعا هم پیداشون میکردن میفهمیدن دخترشون گیر یه جانی افتاده و صدرصد اولین کاری هم که قرار بود بکنن زنگ میزدن پلیس میدونستم اگه زودتر یه جایی رو پیدا نکنم با وجود دوتا دختر جوون توی ماشینم خیلی سریع گیر ارشاد و بعدش کلانتری میفتم جایی جز هتل نبود که بتونیم بدون چک و چونه زدن چند روزی توش اقامت کنیم چند ساعت بیشتر از رسیدنمون به هتل نگذشته بود که پیمان بهم زنگ زد و گفت پلیس امروز اونجا بوده و اونجا رد مو زدن با گزارش های همسایه ها هم از سر و صداهی داخل خونه فهمیده بودن که قضیه آدم رباییه حالا که مطمئن شده بودم پلیس ایران دنبالمه باید تصمیم خودمو میگرفتم یا زندان یا اونطرف آب ادامه دارد نوشته ورست

Date: January 29, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *