من تک دختر هستم و همبازی دوران کودکیم دختر عمو و پسر عموم بودن. ما از بچگی با هم بزرگ شدیم. از همون دوران یه علاقه خاصی بین ما بود. مثلا وقتی میخواستیم بریم مسافرت، اگه عموم اینا نمیومدن، من اونقدر گریه میکردم تا دسته جمعی بریم سفر. دخترعمو رو مثل خواهرم دوست داشتم و بهش وابسته بودم اما پسر عمو رو یه جور دیگه دوست داشتم. چند باری هم یواشکی همو بغل میکردیم و میبوسیدیم. ولی چون بچه بودیم چیزی نمی فهمیدیم تا کم کم بزرگ و بزرگتر شدیم. یادمه موقعی که 18 سالم بود عموم اینا رفتند تهران. دیگه کمتر پسر عمومو میدیدم. بعضی وقتا که تعطیلات شروع میشد میرفتم تهران و با دخترعمو و پسر عموم میرفتیم گردش یا خرید و اینجور کارا. این آخریا وقتی پسرعمو رو میدیدمش دلم می خواست بگیرمش تو بغلم و یه ماچ آبدار ازش بکنم. ولی تا حالا رابطه ما اینطوری نبود. تا اینکه یه روز که من و پسر عموم و خواهرش رفته بودیم سینما توی سینما کنار من نشست. من اولش حواسم به فیلم بود. اما سنگینی نگاه های پسرعمو رو حس میکردم. دلم میخواست از این فرصت یه جوری استفاده کنم. گرمای بدنشو احساس میکردم که یه دفعه دستمو گرفت. نگاهش که کردم دیدم داره پرده سینما رو نگاه میکنه. منم دستشو فشار دادم، دیگه نمیفهمیدم دارم چکار میکنم. دست و پام میلرزید. ولی با خودم فکر کردم اگه این فرصتو از دست بدم، دیگه حالا حالاها پسرعمو بهم اعتنا نمیکنه، یا فکر میکنه از اینکارش بدم اومده. دستشو به طرف رونم آورد و با ناخنهاش روی شلوارم میکشید. دلم ریش میشد. بعد کم کم شروع کرد به مالیدن رونم. بعدش کم کم دستشو برد لای پاهام. یکمی از روی شلوار منو مالوند. اولش هیچ حسی نداشتم، یعنی گیج میزدم. آخه تا میخواستم تمرکز کنم دستشو میبرد یه جای دیگه یا مالوندنش رو کند میکرد. منم مچ دستشو گرفتم و روی کسم نگهش داشتم که بفهمه نباید جابجا بشه. کم کم داشتم داغ میشدم، لیزی کسم رو حس میکردم. یه نیگا به دخترعمو کردم که مشغول تماشای فیلم یود، دلم داشت میریخت، نمیدونم چی شد که زیپ شلوارمو باز کردم و دست پسرعمو رو دادم توی شرتم. اونم شروع کردم به مالیدن. دستش خیس شده بود دلم میخواست جیغ بزنم. یکدفعه یادم به آقا کوچولوی اون افتاد و دستمو گذاشتم روی شلوارش. پسر عمو یهو جا خورد و نفسش بند اومد. پاهاشو روی هم انداخت تا خواهرش که بغلش نشسته بود نبینه. زیپشو باز کرد. میترسیدیم یه نفر متوجه بشه. دیگه حواسم رفت به کیر اون و خودم لذت زیادی نمیبردم. رگهاش زده بود بیرون و سفت شده بود. حس لمس کردن کیر مردونه ی پسرعمو برام جالب بود. وقتی می مالوندمش یه جورایی خودشو روی صندلی جابجا میکرد و دستش روی کسم شل میشد. اصلا یادش میرفت منو بماله. خیلی حال میداد انگار دسته ی کنترل یه مرد توی دستم بود. خواستم توپهای پاینشو از روی کنجکاوی لمس کنم که یهو خودشو پس کشید و دستمو گرفت. بمیرم، دردش اومد. خلاصه که آخرش هم اون ارضا شد اما من از ترس و استرس زیاد نتونستم ارضا بشم. چند روزی گذشت. یه روز که میخواستم برم بلیط قطار بگیرم واسه برگشت به عموم گفتم: شما که خیلی وقته از اون طرفا نیومدین بذارین براتون بلیط بگیرم با هم بریم. با خودم گفتم اگه بیان تبریز، میتونم پسرعمو رو ببرم باغ خودمونو و هرکاری دلمون خواست انجام بدیم. اما عموم مخالفت کرد. که یهو پسر عموم گفت: بابا من دلم واسه عمو و زن عمو تنگ شده بریم دیگه. عموم بازم مخالفت کرد. این وسط دختر عمو هم به خاطر کلاس زبانش و تولد دوستش قبول نمیکرد با ما بیاد و قضیه منتفی شد. ولی پسر عموی شیطونم کوتاه نمیومد. بالاخره عموم به پسرعمو اجازه داد که بیاد. گفت تو با الهام برو بعد خودت برگرد. من که میخواستم از خوشحالی داد بزنم. سریع رفتم و چهار تا بلیط واسه یه کوپه دربست گرفتم ولی فقط دو تا از بلیطها رو به اونا نشون دادم. موقع رفتن عموم خیلی سفارش کرد که پسرعمو مواظب من باشه. وقتی وارد قطار شدیم رفتیم توی کوپه. قطار که حرکت کرد، پسرعمو گفت: دو نفر دیگه نیومدن؟ منم گفتم: آره جا موندن. وقتی که رئیس قطار واسه چک کردن بلیطها اومد پریدم بیرون کوپه و چهار تا بلیطو بهش دادم تا پسرعمو متوجه نشه. با اینکه توی سینما اون اتفاق افتاده بود اما بازم یجوری از هم خجالت میکشیدیم. یعنی من که نمیتونستم شروع کنم، پسرعمو هم به رو نمیاورد. نهارو که خوردیم تختها رو آماده کردم واسه خواب. پسرعمو رو تخت پایین خوابید. منم خوابیدم رو تخت کناری. همش تو این فکر بودم که چه جوری شروع کنیم. تهویه قطار هم باد سرد میزد و حسابی یخ کرده بودیم. بالاخره دلو زدم به دریا گفتم: پسرعمو من سردمه میتونم پیشت بخوابم. پسرعمو که بی میل نبود و منتظر یه حرکت از طرف من بود پتو رو زد کنار. رفتم زیر پتو، یه کمی که گذشت دستشو یواش انداخت گردنم. اولش یه کمی نازم کرد و و موهامو از توی پیشونیم جمع میکرد. ولی بعد چند دقیقه از لبم تا بغل گوشمو لیسید. گردنمو خیلی نرم خورد و با یه دستش سینه هامو می مالید. منم دیگه داغ داغ شده بودم. وقتی نوک سینه هامو میگرفت دلم میریخت. احساس میکردم همینجور که منو میبوسه کیرشو روی من فشار میده. خیلی آروم پیرهنمو از تنم در آورد. یه سوتین خوشگل پوشیده بودم، یکم ناشیانه باهاش کلنجار رفت، آخرش خودم بند سوتینمو وا کردمو سینه هامو سپردم به دستاش. باورم نمیشد که تسلیم کردن خودم اینقدر لذت بخش باشه. انگار اون تشنه ی همه چیز من بود. منم دوتا از دکمه های پیرهنشو باز کردمو دستمو بردم توی سینش. سینش مو داشت، باورم نمیشد پسرعمو اینقدر بزرگ شده باشه. همینجور که داشتم دنبال نوک سینه هاش میگشتم شروع کرد به خوردن می می هام. نفسم بالا نمیومد. از موهای سینه ی پسرعمو خوشم میومد، بعد دستمو بردم روی شکمش و کمربندشو باز کردم و کیرشو محکم گرفتم. همیشه آرزو داشتم اولین تجربه ی سکسم با کسی باشه که خیلی دوستش دارم، حتی اگه قرار نباشه باهاش ازدواج کنم. توی پنج دقیقه هیچ کدوم از ما لباس تنش نبود. حالا من و پسرعمو سر و ته خوابیده بودیم. اون همینجوری لای پای منو میلیسید و لبه های کسمو با لباش گاز میگرفت، انگار که از قحطی فرار کرده. منم کیرشو با دستم محکم گرفته بودم و تو این دنیا نبودم. دیگه داشتم از حال میرفتم. انگار که خوشبخت ترین دختر روی زمینم. کیر پسرعمو رو دادم توی دهنم و براش میلیسیدم. دلم میخواست با تمام وجودم مال خودم باشه. تا اینکه ارضا شدم و تمام بدنم لرزید. دلم میخواست بالشو گاز بگیرم، هیچوقت این لذتو توی زندگیم احساس نکرده بودم. بعد پسر عمو من روی شکم خوابوند و کیرشو گذاشت لای کونم. گفتم میخوای چکار کنی، من از عقب نمیدما. پسر عمو هم اصرار نکرد و همینجوری کیرشو روی کونم میمالوند تا آبش بیاد. همینجوری نفس نفس میزد و مثل یه اسب وحشی شده بود. دلم براش سوخت آخرش بهش گفتم: اگه میخوای از عقب منو بکنی اشکال نداره ولی آروم. اگه دردم اومد ادامه نمیدی، اونم که از تعجب شاخ درآورده بود، قبول کرد. راستش خودم کنجکاو بودم ببینم سکس از کون واقعا لذت داره یا حرفای مفت پسرهاست. پسرعمو حسابی شیطون شده بود، دوتا بالش گذاشت زیر شکمم و کرمم رو بهش دادم تا کونمو چرب کنه. یکم که مثل خنگا تلاش کردیم، آخرش کیرش رفت تو. اولش هیچ حسی نداشتم ولی اون داشت حسابی لذت میبرد و سینه هامو میمالوند. کم کم حس کردم مالیدن یه چیزی بین کون و کسم داره کیف میده. خیلی پسرعمو رو دوست داشتم، وقتی میدیدم یه چیزی از پسر عمو تو بدن منه، همینجوری توی دلم قربون صدقه ی کیرش میرفتم. بعد هم گفت آبم داره میاد، که گفتم نمیخواد درش بیاری و کونمو هل دادم طرف کیرش و اونم همشو خالی کرد توی کونم. تمام تنش روی من لرزید و بعد هم همینجوری روی من از حال رفت. من عاشق پسرعمو شده بودم، گذاشتم یه ده دقیقه ای همینجوری بخوابه تا اینکه خودش از تکونای قطار بیدار شد. اونقدر همو بوسیدیم که لبام کبود شد. شب که شد روی پاهاش نشستم و اونم با دست منو ارضا کرد. منم باز کیرشو خوردم تا آبش اومد مثل خوردن خرمالو بود، چسبناک بود و مزش ترش ملیحی بود. با اینکه اون لحظه بی مزه بنظر میرسید ولی بعدها دلم واسه خوردنش تنگ شده بود. وقتی پسرعمو اومد خونمون، توی هر فرصتی سرگرمی ما این بود که دستشو ببره توی بلوزم و سینه هامو بماله، منم همش دستم توی شرتش بود و دستگیره کنترلشو توی مشتم داشتم. این بهترین سفر عمرم بود.
0 views
Date: May 15, 2018