داستان های اراس ۱

0 views
0%

قسمت اول آشنایی سلام این داستان ها فقط توهمات ذهن من و دست نوشته هایی از بنده حقیر است و هیچکدام با واقعیت برخوردی نداشته امیدوارم شخص شما خواننده ی گرامی رو برای دقایقی سر گرم کنم سلام اراس هستم بنا به دلایلی شروع به نوشتن داستان زندگیم کردم لحظاتی که در زندگی من رو هم خوب هم بد کرد و شروعش از اینجا بود سال ۹۳ بود توی اون زمان کیش زندگی میکردم و برای خودم از اسم پدر کار و باری راه انداخته بودم تمام طول زندگی سرگرم به بالا کشیدن و ثابت کردن خودم به پدرم بودم چون همیشه چپ و راست میرفت و میگفت تو هیچی نیستی من هم به همین دلیل و عصبانیت شدید دست به یک سری ریسک زدم و نتیجش شد همینی که در ادامه میبینید تو سن ۲۳ سالگی یک مقدار پول که از فروش هدیه و لطف های پدر و مادرم به دستم رسیده بود شروع به ساخت و ساز در کیش کردم البته به اسم پدر تا سن ۲۹ سالگی تمام فکرم شده بود اثبات خودم به خانواده بدون هیچ دوستی که باهاش ساعتی رو بگذرونم یا حتی دوست دختر تمام فکرم شده بود کار و پرورش اندام ای وااااای پاک فراموش کردم خودم رو به طور کامل معرفی کنم دوست من اسمم که اراس هست ۲۹ ساله اهل تهران و ساکن کیش فردی با شخصیتی که به زودی آشنا میشیم ساعت ۷ شب بود خسته از شرکت زدم بیرون یه ماشین فورد ناقابل هم داشتم که یکی از پایه های زنگیم و دور دور بود خلاصه شده بود دنیام رسیدم به ماشین و کیف و کتم رو پرت کردم عقب فشار میگرنی که از بچگی شده بود رفیقم داشت ذره ذره منو میخورد نشستم پشت فرمون و سیگارم و روشن کردم یه فرانسوی که توی کیش به راحتی به دستم میرسید واقعا لذت بخشه حرکت کردم به سمت یه رستوران تا غذا بخورم و برم بخوابم تا شروع فردایی پر درده سر توی راه مثل همیشه شیطنت و پا رو گاز و سرعت اومد سراغم یه مرسدس بنز کلاس نقره ای دیدم که خوشم اومد ازش آخه گرون بود و دوست داشتنی از کنارش رد شدم و ۳ نفر داخلش بودن که همگی دختر بودن یه نگاه کردم و چشمک و شروع کورس که خانوم هم خوشحال و پا رو گاز ازشون دور شدم و قه قهه توی مسیری بودم که میرسید به شاندیز صفدری غذاش و موسیقیش رو دوست داشتم اکثرا پاتوقم اونجا بود رسیدم جلوی پارکینگ و منتظر برای خالی شدن راه و ورود به داخل یه سیگار روشن کردم و روبه روم به خانواده ها نگا میکردم که یکی یکی از تاکسی پیاده میشدن در عرض چند لحظه جیق ترمز و سرم تو فرمون سرم رو بالا آوردم یکم زیر لب فوهش دادم و پیاده شدم پشت و نگاه کردم ماشین پشتی برام آشنا بود بله مرسدس بنز کلاس دوستانی که تو رستوران کار میکردن سریع رسیدن و سلام علیک و پرسو جو که چیشده گفتم هیچی تصادفه دیگه مهم نیست مسلم که از بچه های خوب کیش بود گفت آقا اراس سرتون دست کشیدم دیدم بلهههه سرم ظاهرا یه خراشی برداشته گفتم مهم نیست مسلم جان درست میشه ولی وقتی تو آیینه ماشین نگاه دیدم پرهن سفیدم خونی شده به شدت اعصابم ریخت به هم توی همین چند لحظه خانوم هایی که با من تصادف کرده بودن هم پیاده شدن البته با کلی وحشت که واقعا اولش ترسیدم یکی از خانوم ها اومد پیش من و بهم دستمال داد گفتم تشکر گفت میشه کمی صحبت کنیم با تعجب گفتم بله بفرمایید من و کشید کمی دور تر از ماشین و گفت لطفا میشه با پلیس تماس نگیرید گفتم به چه دلیلی گفت برای این که ماشین رو اجاره کردیم و اگر پلیس بیاد جریمه میکنه و به علت این که گواهینامه نداریم مشگل ساز میشه حالا خسارت ماشین به کنار گفتم واقعا اگر گواهینامه ندارید پس چه جوری ماشین به این گرونی رو کرایه کردید گفت مشگل همینه یکم کارایه خطرناک کردیم تا تونستیم ماشین رو بگیریم اونم به گواهینامه پدر وقتی این حرف و زد تا آخرش و خوندم خانوم یکم عشوه گری کرد و دستم و گرفت و یکی دیگه از دست هاش رو گذاشت رو گردنم اخم کردم و دستش رو پس زدم و گفتم باید با راننده صحبت کنم شمایید با ترس گفت خیر گفتم پس بنده با شما صحبتی ندارم و رفتم طرف ماشین یه خانومی داشت گریه میکرد رفتم سمتشون و صداش کردم من خانووم خانوم عزیز میشه چند لحظه از حال و هوای ابری بیرون بیایید و با من صحبت کنید خانوم در حالی که دستش رو کشید از روی صورتش گفت بله بفرمایید دستام لرزید وقتی تو چماش نگاه کردم حدود چند ثانیه ای کپ بودم آقاااا آقاااا حالتون خوبه آقا لطفا جواب بدید با صداش به خودم اومدم گفتم خوبم خوبم فقط یک لحظه حس کردم آشنا دیدم خانوم خدارو شکر فکر کردم حالتون بد شد من نه خوبم ببینید شما راننده بودید خانوم بله من دوستتون برای من توضیح داد که داستان چیه ولی یه سوال جریان گواهینامه راسته در حالی که ترسش کمتر شد و سرش و انداخت پایین گفت خانوم بله من باشه مشکلی نیست وضع مالی برای تعمییر ماشین خو هست خانوم وقتی جریان رو میدونید خب به نظرتون هست وای بابام من بسیار خب نگران نباشید درست میشه ازش فاصله گرفتم و گوشیم رو در آوردم و با یکی از آشنا هام تماس گرفتم و جریان توضیح دادم تا اگر کسی با پلیس تماس گرفته بود مشکلی پیش نیاد یه تماس هم گرفتم برای جرثغیل که ماشین ها رو ببرن تعمیرگاه بعد از چند دقیقه مشگل حل شد رفتم پیشه خانوم راننده آشنا گفتم خانوم مشگلی نیست تا ۳ روز دیگه ماشین رو تحویل میگیرید مشگلی نیست با تعجب گفت نه ولی چرا گفتم حالا اگر شد توضیح میدم یکی از تاکسی ها رو صدا کردم و گفتم خانوم ها هر جایی خواستن ببرشون و کیفم رو در آوردم تا حساب کنم که خانوم اومد گفت نه ما میخواستیم بریم رستوران گفتم آهان خب پس آقا تا وقتی این خانوم ها نیومدن بیرون جایی نرید لطفا تا الاف تاکسی نشن ۲ تا تراول ۵۰ تومانی دادم بهش و تشکر کردم و رفتم سمت خانوم من خانوم میدونم شب عجیبیه ولی سوال نکنید فعلا وسایلتون رو جمع کنید و بفرمایید داخل اگر اجا زه بدید بنده هم برم داخل حالم خوش نیست خانوم با حالتی عجیب و گیج گفت نمیدونم ولی ولی گفتم خدا حافظ و رفتم داخل رفتم سمت تخت همیشگی و نشستم بچه های رستوران مدیر کلی دورم میچرخیدن و اسفند و خدارو شکر آخه خیلی دوستم دارن و همیشه هوام رو داشتن خب برای همینه که شده پاتوق سر درد و گیجی داشت حالم و خراب میکرد ولی صدای موزیک یکم انرژی میداد بهم بچه های رستوران میخواستن کمکم کنن برم دست و صورتم و بشورم تا خون رو صورتم پاک بشه ولی میگفتم بزارید یکم بشینم خیلی خستم یکم به اطراف نگاه کردم و به صورت خانواده هایی که با تعجب نگاهم میکردن خیره میشدم نگاهم رفت سمت در که اون ق تا خانوم رو دیدم که با پرسنل رستوران صحبت میکردن البته با حالتی عصبانی و ناراحت یکی از بچه ها رو فرستادم تا ببینن جریان چیه رفت و اومد گفت چون جا نیست که بشینن ناراحتن یکم فکر کردم و به پرسنل اشاره کردم که بیان اینجا راهنماییشون کردن تا رسیدن پیشه من وقتی رسیدن جا خوردن بلند شدم و گفتم بفرمایید راحت باشید نشستن و من هم نشستم یه گوشه به یه جا خیره شده بودم سر درد و گیجی و حس آشنا داشت اذیتم میکرد بعد از چند دقیقه بلند شدم و عذر خواهی کردم و گفتم میرم که سرم رو بشورم رفتم و رسیدم به روشویی روشویی های زنانه و مردانه یکی بود یعنی وسط حیاط بود داشتم جلوی آیینه خودم رو مرتب میکردم که آشنا اومد گفت ممنون برای جا ماشین تصادف شرمنده شدم نگاهش کردم گفتم مشکلی نیست بیخیال بریم داخل توی راه سرش پایین بود و زمین و نگاهدمیکرد حس شرمندگی داشت جلوی در ورودی وایسادم و نگاهش کردم اونم سریع ایستاد ولی سرش پایین بدون هیچ حرفی فقط نگاهش میکردم با صدای لرزون و قطره اشک رو گونش زیر لب گفت برای جبران امشب هر کاری جلوی دهنش و گرفتم و گفتم هیییییس لطفا ادامه نده کشیدمش اون طرف و با قیافه سگ مانندی که به خودم گرفته بودم گفتم نه من هرزم نه تو به قیافت میخوره پس ادامه نده لطفا یک مقدار شخصیت به خرج بده بازوش رو گرفتم و بردمش سمت تخت و نشوندمش رو تخت ۲ خانوم دیگه وقتی چهرش رو دیدن ترسیدن یکیشون گفت چیزی شده آویده در حال نشستن بودم که وقتی اسمش رو شنیدم آویده آشنا بازم رفتم تو کما دوباره به خودم اومدم و نشستم گفتم خیر نگران نباشید خانوم فقط دردو دل کردن من هم عصبی شدم اتفاق خاصی نیوفتاده تو همون حال یه سیگار روشن کردم و به استیج نگاه کردم که شاهین دوست خوب جنوبیم آهنگ آشنا از رضا صادقی رو شروع به خوندن کرد زیر لب گفتم لعنت به این شب که داره بازیم میده و با بغض زیر لب همخونی کردن تو با منی هر جا برم مهر تو بند جونمه عشقت نمیره از سرم تو پوست استخونمه یه دم که نبینمت یه دنیا دلتنگت میشم نگاه دریایی تو آبی رو اتیشم واست دلم واست تنم واست تمام زندگیم از تو دوباره من شدم با تو تموم شد خستگیم نم نم بارون چشام گواه عشق پاکمه هم نفس قسمت من دوست دارم یه عالمه قشنگترین خاطرهام باتو و از تو گفتن ارامش وجود من صدای تو شنفتنه نم نم بارون چشام گواه عشق پاکمه هم نفس قسمت من دوست دارم یه عالمه قشنگترین خاطرهام باتواز تو گفتن ارامش وجود من صدا تو شنفتنه تو با منی هر جا برم مهر تو بند جونمه عشقت نمیره از سرم تو پوست استخونمه یه دم گه نبینمت یه دنیا دلتنگت می شم نگاه دریایی تو آبی رو آتیشم واست دلم واست تنم واست تمام زندگیم از تو دوباره من شدم با تو تمام شد خستگیم ادامه دارد نوشته

Date: December 9, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *