دانستن چیزی 3

0 views
0%

8 8 7 9 86 8 3 8 9 86 86 8 8 2 8 3 قسمت قبل این گونیِ تمام نشدنی اهورا وارد اتاقش شد و در را بست با چشمان خود که گویا پلک زدن را فراموش کرده بود به در و دیوار اتاق خیره شد نور سیاه و سفیدی که از پنجره اتاقش به داخل نفوذ میکرد خاطرات چند لحظه پیش را در ذهنش زنده کرد آن پسرک دیوانه بوی ضعیف الکل همه ی این خاطرات بسیار بعید و در عین حال ملموس و دردناک جلوه میکرد متوجه شد همه چیز آنطور که قبلا فکر میکرد نیست متوجه شد که طاقت دریافت این همه حقیقت هولناک را به صورت یکجا آن هم از طرف یک شخص دیوانه نداشت مغزش پر شده بود از حالت تردید و انزجاری که هیچ راه درمانی برایش پیدا نمیکرد در میان این کلنجار رفتن ها ناگهان به یاد شیشه ی مشروبی که مدت ها قبل در کمد اتاقش جاسازی کرده بود افتاد هیچگاه فرصتش پیش نیامده بود که از این بطری استفاده کند حالا وقتش شده بود به سرعت بلند شد و آن را پیدا کرد رنگ قرمز مایل به قهوه ای اولین چیزی بود که توجه اهورا را نسبت به آن جلب کرد چه رنگ های زیبایی مدت ها بود که اصلا رنگ ندیده بود گویا این بطری تنها جسم رنگی در این جهان خاکستری ست درش را باز کرد و بوی تلخ و تندی در فضای اتاق پیچید متوجه شد که شراب کهن است یاد حرکات بچگانه و خشن آن پسرک افتاد فهمید که آن پسرک حق داشت آنطور به لیوان احترام بگذارد و تجلی روح نیاکانش را در آن جست و جو کند متوجه شد که پدر و مادرش همچنان مشغول تماشای تلوزیون و فیلم های سیاه و سفید دوران گذشته اند تنها کار آن ها جست و جوی نوستالژی در میان این تصاویر بود آن ها هیچوقت به اتاق اهورا نیامده بودند و از این نظر خیالش راحت بود اهورا که حالا درمان درد را در این معجون خوشرنگ میدید درش را باز کرد و همان بار اول مقدار زیادی از آن را نوشید اهورا حالا دوستش را پیدا کرده بود سرش کمی سنگین شد و چشمانش را به سختی باز نگه داشته بود در این لحظه گیجی مدهوش کننده ای در او ایجاد شده بود که تا انتهای ستون فقراتش را می لرزانید و تا بالای مغزش ادامه می یافت و ناپدید میشد تصاویر مبهم و سایه های ناشناخته ای جلوی چشمش می آمدند زمان گویا به عقب برمیگشت و یک نوع آگاهی باعث شده بود که اهورا حقیقت این سایه ها را به یاد آورد این سایه ها ناشناخته نبودند بلکه تصاویری دردآلودی بودند که گاهی فراموش می شدند اما مگر میشود این گونی را فراموش کرد همان گونی که هر لحظه به آدم های درونش اضافه میشد انسان ها را میگرفتند و وارد این گونی میکردند کم کم اندازه این گونی بزرگتر شد گویا قرار است تبدیل شود به بهشت این انسان های بی دغدغه خیلی از این ها اصلا نمیدانستند که داخل گونی هستند اهورا یادش آمد از روز اولی که او را از رحم مادرش جدا کردند او را انداختند داخل این گونی غول پیکر هوای اینجا بسیار گرفته بود که باعث میشد این موجودات تنگی نفس بگیرند هیچ درختی در اینجا رشد نمیکرد به همین دلیل تنها علف های هرز و گیاهان هرجایی و درختان هرزه و میوه های بوگندو مجوز رشد را داشتند مردم در وسط گونی جمع شده بودند و یکدیگر را نگاه میکردند خیلی از آنها سرفه میکردند اما هیچکدام نمیدانستند که از کجا آمده اند و چکار باید بکنند تنها با چهره ی متعجب خود دیواره های گونی را تماشا میکردند این گونی هیچ منفذی به خارج نداشت غلظت اکسیژن رفته رفته کمتر میشد و هیچکس هیچ راه حلی برای آن نداشت اگر هم راه حلی داشتند هیچ نمیگفتند گویا سکوت در ذاتشان نهادینه شده است ناگهان مردی از میان آنها به پا خاست یک مرد تمام عیار مردم همگی به سمت او برگشتند و او شروع به سخنرانی کرد ای مردم چرا هیچ کاری نمیکنید تا کی میخواهید این هوای گرفته را تحمل کنید مطمئنا هوای خارج از این گونی پاکیزه تر است تعدادی زیادی از مردم تازه فهمیدند که داخل گونی هستند در این لحظه تختی به زیر او گذاشته شد تا همه او را ببیند این مرد تمام عیار این گونه ادامه داد من به خاطر شما خودم را به دردسر انداخته ام اگر شما نبودید من هم نبودم خیلی از مردم تایید کردند من فقط میخواهم شما هوای پاکی را تنفس کنید خیلی از مردم از شوق هوای پاک بیهوش شدند از من پیروی کنید تا شاد باشید همه ی مردم کف زدند و هورا کشیدند و خود را در اختیار او قرار دادند گویا که مسخ شده اند مرد تمام عیار که متوجه تاثیر کلامش در بین این مردم شد چشمانش برقی زد و فهمید که دیگر همه چیز در اختیار اوست معلوم شد که این مرد تمام عیار در بین جمعیت افرادی دارد که آنها را به نزد خود فرامیخواند یک مشت انسان پشمالو و قد کوتاه که گویا چند لحظه پیش از نسل میمون به سمت انسان تکامل یافته اند مرد تمام عیار رو به جمعیت گفت ای مردم اینها افراد من هستند و در بدست آوردن هوای پاک به ما کمک خواهند کرد به آنها اعتماد کنید همه گفتند به روی چشم او ادامه داد راه حل من این است برای اینکه بتوانیم هوای پاک داشته باشیم باید جمعیتمان کم شود همه تایید کردند باید چند نفر داوطلب داشته باشیم که خود را قربانی کنند مسلما نام آنها در تاریخ جاودانه خواهد شد تعدادی از مردم دست خود را بلند کردند و داوطلب شدند افراد پشمالو که گویا منتظر اجازه ای بودند با شمشیری که زیر لباس گشاد خود پنهان کرده بودند به سمت جمعیت حمله ور شدند هر کسی را که به دستشان می رسید سر میبریدند و قتل و عام میکردند مردم که هنوز در همان حالت مسخ شدگی بودند اصلا نمیدانستند که دارند قتل و عام میشوند در این لحظه مرد تمام عیار بر سر افراد خود فریاد زد که چکار میکنید چرا بدن های بی جان را دور می اندازید آن ها را جمع آوری کنید که لازمشان دارم موجودات پشمالو بدن های بدون سر را آوردند و نزد مرد تمام عیار بردند این مرد رو به جمعیت گفت ای مردم هنوز تمام نشده است ما انسان ها نیاز به غذا داریم سیستم فیزیولوژیک ما طوری طراحی شده است که باید ماده غذایی به بدن ما برسد همه تایید کردند ما انسان ها نیاز داریم که نان بخوریم همه تایید کردند متاسفانه ما در این جا آب نداریم که نان بپزیم پس چکار کنیم ناگهان از بین جمعیت یک نفر فریاد زد به جای آب از خون این جنازه ها استفاده کنیم مرد تمام عیار لبخندی زد و او را نزد خود فراخواند و دست راستش را روی سرش گذاشت و گفت تو در آینده انسان بزرگی خواهی شد افراد پشمالو جسد های بی سر را آوردند و به سرعت خونشان را در ظرفی بزرگ ریختند و پس از چند ساعت نان پختند و آوردند رنگ این نان قرمز بود که هر بیننده ای را دعوت به خوردنش می کرد نان ها را بین مردم تقسیم کردند هر کسی در اولین برخورد با این نان ها یک نوع خویِ حیوانی در او بیدار میشد که باعث میشد وحشیانه آن نان ها را بخورد و در عرض مدت زمان کوتاهی تمامش کند گویا این نان ها سحر آمیز بودند خوردن این نان ها لذتی وحشیانه و افسار گسیخته را به این مردم اهدا میکرد این نان ها اعتیاد آور هم بود که مردم مجبور بودند از آن به بعد نان خون آلود بخورند نانی که ماده ی اولیه اش از درون انسان می جوشد مردم متوجه شدند که با یک تیر دو نشان زده اند هم اکسیژن بیشتری داشتند هم دیگر گرسنه نیستند اهورا دیگر از این وضع خسته شده بود و نمیتوانست این نوع حماقت را که اپیدمیک شده است تحمل کند تصمیم گرفت برای بدست آوردن هوای پاک حرکتی انجام دهد فکری به سرش زد به جای اینکه مردم را قتل عام کنند چرا دیواره ی این گونی را سوراخ نمیکنند تا هوا به داخل بیاید او اگر میتوانست در این گونی سوراخی ایجاد کند در این صورت مردم میفهمیدند که حقیقت چیست شاید کل گونی را پاره میکردند و دیگر نیازی به مرد تمام عیار و موعظه هایش نبود اهورا با تکه شیشه ای که کنار پایش افتاده بود به سمت دیواره ی گونی حرکت کرد و سوراخی به اندازه ی یک چشم در آن ایجاد کرد کجنکاو شد که ببیند آن طرف سوراخ چیست سرش را پایین آورد و در آن نگاه کرد پسرکی را دید که سر میزی در کافی شاپ نشسته و سیگاری بین دو انگشت خود گرفته است لیوان نوشابه ای رو به روی او قرار دارد که گویا آغشته به الکل است دخترکی را میبیند که با ترس و لرز به سمت او میرود و رو به رویش مینشید آن پسر کمی با دخترک صحبت میکند و بلند میشود و کافه را ترک میکند و میرود این مجلس و این کافی شاپ برای اهورا آشنا به نظر میرسید میخواست فکر کند و ببیند که کجا همچین چیزی را دیده است هر چه قدر فکر میکرد یادش نمی آمد در این لحظه ناگهان مردم که گویا وحشی از خوردن آن نان های خون آلود هستند به سمت اهورا و آن سوراخ می آیند مرد تمام عیار به مردم میگوید ای مردم آنجا یک سوراخ است به سمت آن حمله کنید اهورا فکر کرد که بالاخره این مردم را از دست مرد تمام عیار نجات داده است و آنها با دیدن آن سوراخ حتما از اهورا تشکر خواهند کرد جمعیت به سرعت خود را به این سوراخ رساندند مرد تمام عیار رو به مردم گفت ای مردم انسان نیاز های دیگری هم دارد از نظر فیزیولوژیک انسان ها تمایلایت جنسی دارند در این لحظه خیلی از مردم تازه متوجه برآمدگی ناحیه ی زیر شکم خود شدند ای مردم ببینم چکار میکنید ناگهان همه ی مردم خلاقیت به خرج دادند و شلوارهای خود را پایین کشیدند و شروع کردند به عقب جلو کردن آلتهایشان این کار برای آن ها سخت بود لذا مرد تمام عیار به جمعیت گفت از نظر فیزیولوژیک آب دهان انسان لیز است در این لحظه همه ی مردم شروع کردند به تف کردن روی آلتهایشان بعضی از آنها استفراغ نمودند و شروع کردند به خودارضایی برای این سوراخ همین سوراخی که اهورا آن را به خاطر آزادی همین مردم ساخته بود همین سوراخی که قرار بود تبدیل شود به دریچه ای برای دیدن حقیقت اما حالا تبدیل شده بود به سوژه ی خودارضایی این جماعت حشری جماعتی که تا چند دقیقه ی قبل اصلا نمیدانستند حشر یعنی چه صدای رقت انگیز آهههه و اوههه این ملت فضای گونی را پر کرده بود مجلس مضحکی که کانون توجه همه ی مردمش به پایین بود چقدر اینها پایین را دوست دارند گویا پایین بودن برایشان یعنی موفقیت ناگهان اولین نفر ارضا شد و تمام آب سفید رنگش را در داخل این سوراخ ریخت بقیه ی مردم هم به تقلید از او یکی یکی می آمدند و آبشان را در داخل این سوراخ میریختند به دلیل ازدحام جمعیت خیلی ها توفیق دسترسی به این سوراخ را نداشتند به همین دلیل همان جا نیت کردند و آبشان را در همان جا روی زمین میریختند همه جا پر شده بود از مایع سفید رنگ و بوگندو عده ای بیحال روی زمین خوابشان برده بود عده ای در میان این رودخانه ی سفید رنگ غوطه ور بودند و گویا شنا کردن را تمرین میکردند بوی تعفن به فضای چندشناک این گونی اضافه شده بود همه روزه از ساعت هشت صبح تا هشت صبح روز بعد ملت می آمدند و این سوراخ ملعون را آبیاری میکردند خیلی ها توفیق دسترسی به سوراخ را نداشتند به همین دلیل آن هایی آبشان را در آنجا خالی کرده بودند تجربیات خود را به جوانان انتقال میدادند همه روزه ملت همدیگر را قتل و عام میکردند و با خون یکدیگر نان میپختند و می خوردند و سپس برای آن سوراخ خودارضایی میکردند و میخوردند و می پختند و میکردند و شنا میکردند و میخوردند و می پختند و می کشتند و در نهایت می خوردند اهورا همان جهنمی را که از آن چماغی ساخته بودند اینجا جلوی چشمش میدید جرعه ای دیگر از آن بطری ای را که در کمد خود پنهان کرده بود نوشید و به نور خاکستری رنگی که ازپنجره ی اتاقش به داخل نغوذ میکرد خیره شده بود اهورا ضعیف بود تحمل هیچ چیز را نداشت ای کاش گونی را نساخته بودند اصلا ای کاش گونی اختراع نشده بود اهورا بیشتر اوقات دوست داشت بی دلیل گریه کند اما دوست نداشت برای گریه کردن تلاش کند اصلا او تلاش کردن را دوست نداشت بوی تلخ و تند الکل فضای اتاقش را پر کرده بود و باران هم همچنان بی رحمانه میبارید و به شیشه ی اتاقش برخورد میکرد و سپس ناپدید میشد 8 8 7 9 86 8 3 8 9 86 86 8 8 2 8 4 9 88 9 8 7 8 8 7 9 86 8 ادامه نوشته

Date: March 14, 2024

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *