این داستان گوشه ای از واقعیتی بود که برايم اتفاق افتاده بدون هیچ تغييري برایتان می نویسم امیدوارم خوشتان بیاید رضا هستم تهران که دانشجو بودم سکسم بیش از اندازه بود و چندین دوست دختر داشتم آخرای تحصیل ازدواج کردم و تا حدودی بجز یه دوست دخترم بقیه را کنار گذاشتم و رفتم شهرستان اونجا دانشگاه درس گرفتم و بعنوان استاد تدریس کردم بیشتر دانشجويان دختر بودند و تعدادی از شهرستان آمده بودند یکی از دانشجویان دختر که خیلی هم خوشگل و دختری ریزه حدود 169سانت قد اما کمر باریک و باسن و سینه های عالی داشت خیلی راحت اومد دفترم و در مورد درس عملی و نظری سوال کرد گفتم برای خودت می پرسی یا برای دانشجویان یکی ار دخترا که همراهش بود گفت ایشان خانم سميه هستند و نماینده دانشجویان گفتم پس هر سوالی دارید توی کلاس بپرسید تا همه دانشجویان اطلاع پیدا کنند سمیه خنده ی شیطنت آمیزی کرد و گفت استاد حالا برای خودمان بپرسیم چی من هم لبخندی زدم و نگاهی به چشمان زیبایش کردم و موهای تازه رنگ شده اش کردم و گفتم اون هم به وقتش بعد از چند سوال الکی رفتند فردای اون روز خانم نماینده با آرایش نازی که داشت اومد داخل دفتر و نشست پس از احوال پرسی شروع کرد از همه دری صحبت کردن حدود یه ساعتی شد که دیگه با هم راحت تر شده بودیم گفتم من باید بزم سر یه پروژه ساختماني که دارم می سازم با یه حالت ذوق زده گفت استاد مگه داری خونه می سازی گفتم آره داره کارای آخرش را به پایان می رسونند و چند روز دیگه تحویلش میدهند گفت چه خوب مبارک باشه با یه حالت عشوه نگاهی بهش کردم گفتم الان ساعت آخر اداری است اگر کلاس نداری افتخار بدهی با هم برسر پروژه گفت استاد مزاحم نباشم گفتم نه افتخاره رفتیم بطرف ماشین خواست بشینه عقب گفتم نه تشریف بیارید جلو گفت استاد برایتان بد نشه آخه شهر کوچکت گفتم نه بچه ها رفتن مسافرت من تنها هستم با این حرف خواستم عکس العملش را ببینم نگاهی بهش کردم دیدم برقی توی چشمانش نمایان بود و با حالت نازی گفت چه خوب گفتم چی چه خوب لبخندی زد و گفت هیچی همینطور گفتم توی راه از همه دری صحبت شد و گفت نامزد داره که بعدها معلوم شد دوست پسرش را می گفته رسیدیم ساختمان درب زدم از شانس ما کارگران اون روز تعطیل کرده بودند همه جای ساختمان را نشانش دادم تا رسیدیم زیر زمین که یه تشک اونجا پهن بود و همان موقع یه فکری به سرم زد که این که خودش اومده پس ببینم چند مرده حلاجه دم در یک کم اجر ریخته بود من از کنارشان رد شدم دستم را دراز کردم که دستم را بگیره و راحت رد بشه دستم را گرفت دستش لطلافت خاصی داشت و من تا نزدیکی تشک که حدود سه متری می شد دستش را گرفته بودم و کنار تشک آرام به خودم نزدیکش کردم و از لبش بوسه کوچکی گرفتم که چیزی نگفت و دوباره گونه اش را بوسیدم و فقط گفت مرسی وقتی دیدم راحته گفتم سمیه خانم می تونم یه چیزی بگويم گفت بفرمائید گفتم من اینجا غریب هستم و تنها حالا که با هم آشنا شدیم افتخار می دهی با هم دوست باشیم با پیشنهاد یکباره من کمی جا خورد و در حالی که کمی سرخ شده بود گفت خواهش می کنم افتخار می کنم اینرا که گفت من هم هر دو دست را روی شانهايش گذاشتم و به خودم نزدیکش کردم و در حالی که لباس را می بوسیدم بغلش گرفتم و آرام مقنعه اش را از سرش در آوردم و موهایش را باز کردم و دستم را لای موهایش کردم و از زيباييش تعریف می کردم و قربون صدقه اش می رفتم سمیه تند تند نفس می کشید و به خودش می پیچید و فقر با ناله می گفت مرسی استاد ممنون استاد وقتی حالش را دیدم دستم را بردم و دکمه های مانتويش را باز کردم و دستم ار گذاشتم روی سینه اش و آرام آرام فشار می دادم و صدای سمیه بلندت شد آه آه آه استاد استاد و با دستش آسان را گرفته بود و بیشتر به سينه اش فشار میداد این وضعیت را که دیدم تاب و کرستش را با هم با لا دادم چشم افتاد به دو سینه اش که مثل انار سفت و نوک هر دو سینه اش تیز و بر جسته شده بودند سینه اش حدود 75بودمد اما خیلی سفت و دست نخورده بودند در همان وضعیت نوک سینه اش را برایش زبان زدم و در دهانم کردم که یکباره بلند بلند گفت استاد استاد جانم فدات بشم آه آه آنه جانم سرم را بلند کردم و آرام آوردم روی تشکی که بود و بغلش کردم و گذاشتم روی تشک و کیف و کفشش را گذاشتم کنار و خودم هم کنارش دراز کشیدم و در حالی که سینه ایش را می خودم لباسش را بالا تنه اش را در آوردم و شروع کردم با ولع خوردن سینه هایش و می گفتم جون جون فدای سینه های نازا تا حالا کجا بودی عزیزم او هم می گفت بخود عشقم مال خودته استاد بخور بخور دهانت منو کشت آرام دستم را بردم گذاشتم روی کسش و یواش یواش نوازش می دادم وقتی عکس العملی نداشت دکمه شلوارش را باز کردم شلوار جین چسبان و از پایش در آوردم و شروع کردم به لیس زدن سینه ایش و آرام از بین سینه هایش با نوک زبان تا بالای صورتش کشیدم که با ناله و آه آه می گفت جانم استاد دست گذاشت روی صورتش که خیس خیس خیس بود آرام از بالای شورت دستم را بردم زیر صورتش که یه کوس کوچلو در حالی که خیس خیس بود آرام برایش مالش دادم و اون فقط آه می کشید و ناله می کرد و می گفت جانم استاد و به خودش می پیچید با انگشت درب سوارخ را نوازش می دادم کمی فشار دادم که انگاشتم او برا خودش را جمع کرد و با یه جیغ کو تا در حالی که دستم را گرفته بود گفت نه استاد من دخترم و با حالتی التماس گنه گفت خواهش من در حالی که می بوسيدمش گفتم چشم عزیزم گفت استاد هر کاری میخواهی بکن فقط فعلا دخترم بخودم فشارش دادم و لبش را مکیدن باز شروع کردم به خوردن لبها و مالیدن سینه هایش و با زبان رفتم بطرف گلو و سینه هایش و آرام رام با نوک زبان رفتم بطرف کسش و گفتم سمیه جون میخوام بخورمش گفت مال خودته فقط به دختربم رحم کن من هم در حالی که لبخند زدم گفتم چشم عزیزم و کویش را کردم توی دهان و برایش مک میزدم فریادش بلند شده بود یکباره بدنش سفت شد و موهایم را گرفت و با لرزش بدنش گفت استاد استاد مرسی مرسی بعد چند لحظه شل شد فهمیدم ارضا شد موقعیت را اینطور که دیدم آرام دست بردم طرف مونس و انگاشتم را گذاشتم درب مونس و آرام مالش دادم و با دهان خیسش کردم و در حالی که کویش را لیس میزدم بند انگشتم را داخل مونس کردم یه آخ گفت و گفت استاد و باسنش را بالا داد فهمیدم دوست داره از کون بده اومد لباش را بوسیدم گفتم ارضا شدی لبخندی زد و چشمانش را بعنوان بله چسبید لبش را بوسیدم گفتم تو نميخواهي ما را ارضا کنی و در همین حال دستش را گذاشتم روی کیرم کمی جا خورد و من سریع شلوارک را باز کردم و در حالی که شورت و شلوار را با هم در آوردم کاملا خودم را لخت کردم و اینبار کیرم را آورد جلوی صورتش با تعجب و وحشت خودش را کمی عقب کشید گفت استاد چقدر گنده است وايييي استاد من اینرا کما جا بدم آرام دستش گرفت و در حالی که دستش را بالا و پایین می کرد من گفتم بمی خوری دهانش را باز کرد در حالی که می خندید گفت استاد توی دهانم جا نمیشه چطور ميخاد برا مای دیگه سرش را کرد توی دهان و من با یه فشار نصفش را کردم توی دهانش عق زد و خودش را عقب کشید و در حالی که سرفه می کرد گفت استاد دهان من همش تا حلیم ده سانت بیشتر نیست چطور بیست و پنج سانت را بکنم توش دوبار بردم جلوی دهنش و آزارم شروع کرد به لیسیدن گفتم بخور گفت میترسم دوباره فشار بدی گفتم باشه هر طور خودت میخواهی انجام بده شروع کرد از بیضه هام به لیس زدن و آرام آرام آمد بالا تا رسید به سر کیرم تو دهانش کرد و می مکید با میک هایی که میزد فهمیدم قبلا ساک زده حدود ده دقیقه خورد گفت پس چرا آبت نمیاد گفتم تا تو نره آب پس نمیده بصورت نوازش زد روی کیرم گفت ای بجه ی بد گفتم تو که تکراری برا تو گفت استاد آخه من دخترم از نوع حرف زدنش فهمیدم دوست داره از کون بده گفتم حالا که جلو بسته است اجازه می دی از عقب بره در همین حال بغلش کردم و گفتم بصورت سجده قرار بگیره و خودم رفتم پشتش گفت استاد درد داره گفتم قول میدم خوشت بیاید به صورت التماس گفت استاد با آب دهان سوراخ کونش را کمی ترم کردم سر کیر را گذاشتم و فشار دادم باز شدن مونس را احساس کردم و سر کیرم داخل رفت که سمیه جیغ کشید و می گفت آخ استاد آخ آخ دارم می کیرم ترا خدا دیگه نکن خودش را جلو می کشید که از دستم فرار کنه اما من از اول با یه دست که روی شکمش قرار داده بودم سفت گرفتمش و حالا که سرش رفته و چیزی نشده بود فشار دیگه دادم و نصف کیرم را داخل کردم سمیه فقط التماس می کرد و ديگه داشت گریه می کرد اما من دیگه توجهی به گریه اش نکردم و با یه فشار دیگه تا ته کیرم را تو کردم و و به التماس و تکان های سمیه توجهی نکردم و چند ثانیه در همان حال نگه داشتم و تلمبه زدنم را شروع کردم و سمیه اولش که با گریه بود حالا که جا باز شده بود فقط ناله می کرد و آخ آخ استاد آخ آخ مردم مردم زود باش بخدا جر خوردم می گفت من هم شدت تلمبه را زیادتر کردم و آبم که داشت میآمد داخل کونش خالی کردم و روش ولو شدم و از پشت آرام با موهایش بازی کردم و پست گردنش را بوسیدم و کیرم که در حال جمع شدن بود آرام از کونش بیرون کشیدم و با شورت خودم کون او و کیر خودم را پاک کردم سمیه نای بلند شدن نداشت و فقط با هر تکانی ناله می کرد من لباسم را پوشیدم گفتم سمیه می تونی لباس بپوشی گفت با جرس که مونم خورد بنطرت می تونم تکان بخورم که بتونم لباس بپوشم دستش را گرفتم و لباس تنش کردم اما از شدت درد نمی تونست راه بره زیر بغلش گرفتم و آوردم سوار ماشین کردم و آدرس خونشان را داد تا درب خونه یه کلمه هم حرف نزد فقط از درد گریه می کرد درب خونشان رسیدیم گفت من به مادرم می گویم از پله افتادم و شما هم لطف کردید مرا رسونديد من هم از پياده شدم زیر بغلش را گرفتم و تا درب منزلشان که طبقه هم کف بود بینندگان زنگ زدم مادرش که چادر سرش بود اومد دم درب و ماجرای سقوط از پله را برایش گفتم و با کمک مادرش تا روی تختخوابش رساندنش نگاهی به ساعت کردم حدود ساعت 16بود من داشتم خداحافظی می کردم که مادرش تعارف کرد که نهار حاصره در همین حال صدای شبیه ناله سمیه را شنیدم که دست به دیوار گرفته بود و دم درب اتاقش اومده بود و گفت استاد خواهش می کنم شما هم که نهار نخوردی خوشحال می شویم خدمت باشیم من هم قبول کردم نهار را با هم خوردیم و من خداحافظی کردم رفتم تا سه روز بعد که نوشته رضا دنباله
0 views
Date: August 19, 2019