دانشگاه یا فاحشگاه

0 views
0%

سلام بر تمامی دوستان عزیزم من آرموند هستم متولد ۱۳۷۷ قد ۱۷۰ وزن ۸۵ و چشمای سبز و هیکل بسیار ماهیچه ای و درشتی دارم تابستان ۹۵ بود که فهمیدم از دانشگاه با رشته دلخواهم قبول شدم انقدر کیف کرده بودم که یه شام دست جمعی همه ی فامیل رو مهمون کردم البته من دو تا دختر دایی دارم که با اونا هم رشته بودم و با هم در یک دانشگاه بودیم خلاصه اوایل مدرسه شد با دوستای جدید به دانشگاه رفتیم فضای داشنگاه با بقیه جا ها کلا فرق داشت همه جا از هر نوع آدمی پر بود مذهبی ممتنی سکسی و داشتیم وارد دانشگاه میشدیم که اون دو تا فاحشه رو دیدم دختر دایی ها با اه و کوفت گفتن از بقیه جدا شدم و رفتم با اونا برم تو و وضعییتشو نو جویا بشم اونا هم طوری وانمود کردن که انگار من باهاشون رابطه دارم خلاصه رفتیم تو کلاس و نشستیم از اولین جلسه چشام به جایی خیره شد ردیف جلویی سمت چپ چند تا دختر نشسته بودند منه کسخل هم با فامیلای احمقم که آویزونم بودن نشسته بودم پسرا هم هی بهم اشاده میکردن و میخندیدند خلاصه کلام این که حسابی کفری شده بودم منم منتظر بودم که جلسه زبان انگلیسی فرا برسه تا بتونم خود نمایی کنم آخه من تافل دارم خلاصه لحظه ای که منتظرش بودم فرا رسید هنگام ورود استاد به کلاس یک سلام طولانی و ادبیاتی بهش احسان کردم بعضیا واقعا تعجب کرده بودند ولی بعضی ها هم بی خیال تو اون حلسه میتونم بگم که بیشترین کلام زندگیم رو زدم بعد از کلاس دخترای خر خوان کلاس اومدن و جند سوال پرسیدن و منم به تندی ردشون کردم بعد رفتم پیش اون چند تا دختر که دیدم اون جنده ها هم باهاشون حرف میزنن خلاصه وارد جمع شدیم و شروع کردیم به صحبت خیلی خودشونو گرفته بودند منم از زیر زبونشون اسمشونو کشیدم آیناز سارا لاله بعد هم فهمیدم که زبان رو در حد هیچ بلدن چند ماه گذشت پدر و مادر هی از وضع داشنگاه میپرسیدن منم میگفتم عادی و گذرا دور و بر آذر بود که استاد زبان خبر داد امتحان زبان داریم میخواشتم برم خونه که متوجه شدم دختر داییم داره با اون سه تا جیگر قرار میزاره که بیاین خونشون شب که رسید اون یکی دختر خالم بهم زنگ زد و گفت آرموند مشکل درسی داریم میایی کمک منم با یک بهانه عالی پدر و مادر و پیچوندم و زنگ زدم بچه ها و هماهنگ کردم که گندش در نیاد خلاصه خوشتیپ کردیم و آماده ی رفتن ماشین بابا رو هم گرفتم و راه افتادم تو راه چه فکرایی که از سرم نمیگذشت پنج تا جیگر اوفففففففف راستی اسم دختر دایی هام الهه و مینا است و هم سن من و بدن معمولی از هر لحاظ دارن رسیدیم رفتیم تو قبل از این که در خونه رو بزنم مینا در رو باز کرد رفتم تو گفت که ساکت باشم رفتیم طبقه بالا و در رو باز کرد دیدم جهار تا شون هم با لباس راحتی نشستن دارن درس میخونن و انگار دختر داییم بهشون نگفته بود که به من خبر داده که میام اینجا وقتی من رو دیدم شروع به دستپاچه شدن کردن همه دنبال روسری و شال و روپوش و اینا که مینا گفت بچه ها آرموند پسر خوبیه و راحت باشین رفته رفته شل شدن و کت و در آوردم و نشستم که درس رو ادامه بدیم هر یه کلمه که درس میدادم کیرم شق تر میشد از دخترا اجازه خواستم که برم دستشویی تا جلق بزنم رفتم تو و شلوار رو کشیدم پایین که شروع کنم که یکی در رو باز کرد و بست و دستشو از پشت چسبوند به کیرم منم که قد بلند نبودم راحت تر این کار رو میکرد نمیدونستم که کدوم یکی یه ولی کارش فوق العاده بود منو حسابی شل کرد و برد تو اتاق چشام مثل خمار ها بود که یا لحظه چشام رو باز کردم و دیدم دارن باهم لب میگیرن و لباس هم رو در میارن زود شلوار رو کشیدم بالا ولی این پنج تا دست از سرم بر نداشتن درازم کردن و شروع کردن به ساک زدن و لب گرفتن و خوردن تخم ها و غیره انگار در وسط بهشت فرود آمده بودم بعد از ۲۰ دقیقه خوردن و تعویض جا و غیره نشستن رو هم پنج تا دروازه به بزرگی دونه دونه خوردمشون و عرق هم ازم سرازیر کلا لخت شدم و از بالار شروع کردم اومدم پایین آخربش رو که کردم دیگه آدم داشت میومد زانو زدن و شروع کردن به ساک زدن بلد از ۳ ۴ دققه آبمون اومد مثل اقیانوس تا حالا اونوقت آب نریخته بودم بعد هم ۶ تایی رفتیم حموم و همدیگرو شستیم دستشون درد نکنه یه دست هم اونجا ساک زدن و آب خوردن و کلا کمر ما رو تخریه کردن و ساعت۱ اینا بود که رسیدیم خونه و دیدم سارا بهم اس ام اس داده هفته ی بعد مکان از من نوشته

Date: August 8, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *