داود و ثریا خانم

0 views
0%

تازه دانشگاه قبول شده بود فکر می کردم چون دانشگاه خوبی قبول شدم حسابی تحویمون می گیرند تو اردوی آشنایی کلی بروشور و کاغذ برای معرفی بخش های مختلف دانشگاه بهمون دادن که از همه جالبتر تعریف و تمجید از امکانات خوابگاه دانشگاه بود که مزین به انواع عکس های زیبای از محوطه و اتاقها بود خیلی زود متوجه شدم انگار تعداد خوابگاه کافی نیست و نمی دونم رو چه حسابی پدر کارمند ما رو جزو مرفهین بی درد حساب کردند و امتیاز ما نرسید به حد نصاب و به من خوابگاه تعلق نگرفت. وضع مالی بابا ما هم چندان خوب نبود و این شد که مجبور شدیم نزدیک دانشگاه تو یک خونه قدیمی که خیلی برام جالب بود چرا میراث فرهنگی آن رو ثبت جهانی نکرده یک اتاق از یک زن و شوهر پیر که خودشون کم از قدمت بنا نداشتن رو اجاره کردم همان روز اول پیرمرده در حضور پدرم بهم گفت رفیق بازی و سایر قرطی بازی ها ممنوع است و اگر دست از پا خطا کنم وسایلم رو میریزه تو کوچه ! ما رو باش فکر می کردیم مثلا برای خودمان کسی شدیم این باباه حسابی رید به هیکلمون. بنده خدا بابام گفت نه حاج آقا داود پسر خوبیه اهل هیچ برنامه ای نیست شما خیالت راحت – اولش همشون همین اند ولی شش ماه نشده هار می شن حسابی بهم برخورده بود ولی چکار می تونستم بکنم ؟ چند ماهی از ساکن شدن من در نزد آن زوج مسن گذشت و من هم حسابی سرم به کار خودم بود و درس هامو می خوندم آهسته می آمدم آهسته می رفتم و تو اون مدت عملا با هیچ کدام از اهالی محل رو در رو و آشنا نشدم و در تمام آن مدت هیچ کدام از دوست هام رو هم به خونه دعوت نکردم تا این که یک روز زنگ در زده شد پس از کمی دوباره زنگ در صداش در آمد ، معمولا صاحب خونه خودش در رو باز می کردند ، اصولا من منتظر کسی نبودم و اگر کسی در می زد بامن کاری نداشت ، دوباره صدای در آمد ، احتمالا خونه نبودند هر چند خیلی کم پیش می آد هر دو خونه نباشند ، رفتم در رو بازکنم گفتم شاید پستچی ، مامور آب و برقی چیزی است در رو باز کردم یک خانم میانسال با چادر نماز و دم در بود سلام کردم ،معلوم بود تعجب کرده – سلام ، منصوره خانم نیستند ؟ – نه فکر کنم نباشند ، نمی دونم ؟ – شما کی شون هستید ؟ – من مستاجرشونم – جدا ؟ نمی دونستم ! آها همون پسر دانشجوه ؟ – بله – اینقدر سرتون تو کتاب است که کسی شما رو ندیده – ممنون لطف دارید کمی مردد نگاهم کرد و بعد گفت : ما چند روزی نیستیم و منصوره خانم یک امانتی پیشم داشت گفتم بهشون بدم اگه می شه بدینش به هش و یک کیسه نایلونی به من داد – باشه ، بگم کی آورده ؟ – خودش ببینیه می فهمه . بگید ثریا آورده بود و بعد رفت یکی دوساعت بد صدای در آمد رفتم پایین کیسه امانتی که انگار توش لباس یا پارچه بود رو بدم به صاحب خانه دیدم هر دو باهم اند و خیلی هم قیافه هاشون شاکی است پیغام ثریا خانم رو دادم و کیسه رو تحویل منصوره خانم دادم کیسه رو خیلی کلافه پرت کرد کنار دیوار و رو به شوهرش گفت این بنده خدا هم گرفتار این شوهر الاغش شده و همسرش هم اخمی کرد و زیر لب فحشی داد نه دوست داشتم و نه شرایط جوری بود که بپرسم داستان چیه از آن ماجرا گذشت تا این که شاید نزدیک به یک ماه بعد تو کوچه ثریا خانوم رو دیدم که دو تا کیسه بزرگ دستش بود من هم تو رو در بایستی قرار گرفتم و کمکش کردم و بارش رو تا در خونهشون بردم بعد اون تاریخ چند بار دیگه گذر تو خیابان ثریا خانم رو دیدم انگار تنها آشنایی من بود تو اون کوچه سلام و احوال پرسی خیلی مختصری می کردم و می رفتم دنبال کارم تا این که یک روز تو اتاقم بودم که منصوره خانم از پایین صدام کرد – نگفته بودم اتاقی که من اجازه کرده بودم یک جورایی بالا راه پله بود و از بقیه خانه تقریبا جدا بود و یک حمام دستشویی فسقلی داشت رفتم پایین دیدم ثریا خانوم هم هست منصوره خانم گفت این تلویزیون ثریا خانم اینا تصویر نشون نمی ده گفتم بری یک تک پا بری ببینی چشه – منصوره خانم من چه کار می تونم بکنم ؟ – انگار خراب شده برو ببین می تونی درستش کنی ؟ – من که از تعمییر تلویزیون سر در نمی آرم ! – پس تو چه مهندسی هستی ؟ – من تازه ترم دوم هستم – بهر حال از من و ثریا که بیشتر سر در می آری برو ببین چشه دیگه حالا چطور می شد به این ها حالی کرد که اولا من رشته ام برق است و تازه اگه رشته ام هم درست بود چه انتظاری می شود از یک دانشجو ترم دومی داشت ؟ دیدم فایده ای نداره گفتم برم یک نگاهی بکنم و بعد بگم نمی دونم چشه با ثریا خانم راه افتادیم به سمت خونه شون خونه اون ها هم کم از ساختمانی که من توش بودم نداشت یک ساختمان قدیمی و درب و داغون بود. رفتیم تو و من رو یک راست برد سر تلویزیون که اون هم عتیقه ای بود برای خودش اصلا نمی دونستم چکار باید بکنم شروع کردم به ور رفتن با دکمه هاش و ثریا خانم هم یک ریز حرف می زد برگشتم بهش بگم که والا من سر از این چیز ها در نمی ارم که دید چادر سرش نیست البته نه این که لخت شده باشه ولی خوب انتظار داشتم با لباس خونه که یک بلوز دامن بود جلو وایسه نمی خواهم بگم آخر شاه کس بود و سینه اش سایز هزار بود کمر باریک بود کپل آن چنانی ولی در هیکلش بد نبود با توجه به سن و سالش خوش هیکل محسوب می شد طوری که من که اصلا تو این جور فاز ها نبودم نظرم جلب شده بود از همه بیشتر ساق های پرگوشت و خوش فرمش بود که نظرم رو جلب کرد خیلی زود به خودم آمد و سرم رو پایین انداختم و بهش گفتم والله من که سر در نمی آرم مشکلش چیه به نظرم بهتر است یک تعمیرکار خبر کنید ولی نمی دونم چرایک مرتبه گفتم البته شاید فیوزی چیزیش سوخته باشه که باید بازش کنم و جعبه فیوزش رو نگاه کنم خودم کف کردم از چرتی که گفتم ، از کی تا حالا تلویزیون جعبه فیوز داره !!!! بی خود و بی جهت یک پیچ گوشتی برداشتم افتادم به جون تلویزیون ، تا اون روز هیچ وقت این کار رو نکرده بودم داخلش کلی آت و آشغال بود که اسم هیچ کدومش رو هم بلد نبودم از شانس بد هم ثریا عین آمد بالا سرم وایساد دیگه زیاد حرف نمی زد و خانه حسابی ساکت شده بود ، جرات نداشتم بپرسم کسی تو خونه هست یا نه هر چند به من هم ربطی نداشت پشت تلویزیون نشسته بودم و الکی به قسمت های مختلفش دست می زدم اون هم کنار دستم سرپا ایستاده بود ساق های گوشت آلودش خیلی نزدیک صورتم بود و بد جوری حواسم رو پرت کرده بود بعد مدتی انگولک کردن دیدم هیچ بهانه ای ندارم و گفتم والله بازهم سر در نیاوردم ، کار من نیست و از جام پاشدم ثریا رو تلویزیون تکیه داده بود و از بالا داشت داخل اون رو نگاه می کرد وقتی پاشدم سینه هاش که بین بازو هاش جمع شده بود و درشت تر از قبل به نظر می رسید دود از کله ام پروند طور که خودم هم نفهمیدم دارم چی می گم بین نگاه کردن به صورتش و سینه اش چشم هام دو دو می زد روسریش کمی عقب رفته بود و قسمتی از گردن و سینه اش که از یقه لباسش پیدا بود بدجوری جلب نظر می کرد دوباره خودم رو جمع جور کردم و درپوش پشت دستگاه رو برداشتم که بذارسرجاش و ببندمش ثریا همچنان با همان پوزیشن بالای سرم ساکت ایستاده بود در تمام مدت داشتم حالتش رو تو ذهنم تجسم می کردم یک مرتبه به خودم امدم یعنی که چی این که سن و سالی ازش گذشته چرا این جوری شدی ؟ پاشدم و دوباره عذرخواهی کردم . چرا ؟ خودم هم نمی دونم اون هم ایستاد و بلوزش رو صاف کرد با این کار دوباره با حرکتی که به سینه های درشتش داد حال منو دوباره خراب کرد دست پاچه شدم و گفتم خوب با اجازه شما من دیگه برم ببیخشید که کاری از دستم بر نیومد – نه اختیار دارید زحمت کشید حالا بفرماید بشینید یک چایی بیارم خدمتون بعد – نه دیگه مزاحم نمی شم – چه مزاحمتی این چه حرفیه چای دم کردم خلاصه انگار ول کن نبود وباید چایی رو می خوردم رفتم خیلی مظلوم یک گوشه نشستم منتظر چایی اون هم رفت تو آشپزخانه چایی بیاره وقتی برگشت عملا روسریش از سرش افتاده بود دور گردنش ، یک ریز حرف می زد که راستش اصلا متوجه نمی شدم چی می گه وقتی جلو من رسید خم شد تا از روی سینی استکان چایی رو بردارم . وای چیزی که نباید می دیدم ، دیدم از بالایی یقه اش دوتا سینه های شود دیدیم که گوشت آلود و درشت به من نگاه می کردند من ساده و بی دست پا که آن موقع به همه چیز فکر می کردم بجز سکس و زن و … چیزی رو دیده بودم که باورم نمی شد خشکم زد همین جوری ذل زده بودم تو یقه اش که دیدم می گه آقا داود؟ آقا داود؟ حواست کجاست ؟ به چهره اش نگاه کردم که به فاصله نزدیکی از صورتم قرار داشت لبخند معنی داری رو لباش بود چیه چی دیدی حواست پرت شده – هیچی یک لحظه ذهنم رفت جای – کجا ؟ خیلی دور است بعدش بلند خندید بعد رفت رو بروی من با فاصله نچندان زیاد نشست ، هول شده بودم فرتی استکان چایی رو برداشتم بخورم که دهنم صاف شد – چیه بابا چرا عجله داری ؟ صبر کن خیلی داغه – باشه ببخشید – چرا اینقدر عذر خواهی می کنی داود جان داود جان ؟ حالم خیلی خراب شده بود انگار تب داشتم و داشتم هزیان می دیدم – خوب چه خبرا ؟ قصد ازوداج ندارید ؟ – نه هنوز خیلی برام زوده – چند سالته ؟ – هنوز 20 سالم نشده – راست می گی خیلی زوده دوست دختر نداری ؟ خون به کله ام هجوم آورد – نه اهل این برنامه ها نیستم – اره معلوم دو کلمه داری با من حرف می زنی تمام سرو کله ات قرمز شده بعد با صدای بلند شروع کرد به خندیدن یک مرتبه لحنش عوض شد لابد تا حالا تجربه سکس هم نداشتی ؟ ریدم به خودم و گفتم نه گفتم که اهل این کار ها نیستم – یعنی دوست نداری ؟ نمی دونستم چی باید بگم به سمتم آمد کنارم نشست و دستش رو گذاشت روی رانم ضربان قلبم وحشتناک بالا رفته بود – چی شد ؟ دوست نداری امتحان کنی ؟ می خواهی یادت بدم ؟ داشتم از ترس سکته می کردم شما متاهل هستید … شوهر دارید – خوب که چی مگه گفتم بیا ازدواج کنید ؟ – خوب نیست – تو به اونش چکار داری دستش رو روی پام می کشید آرام برد به سمت کیرم تازه متوجه شد که چقدر ترسیم کیرم رسما مرده بود برخلاف همه که تو داستان هاشون می گن تو اولین سکس کیرشو داشت می ترکید و … من اصلا راست هم نکرده بودم :)) کمی دست به کیرم از روی شلوار کشید ولی افاقه نکرد خودش رو کامل کنارم کشید دامن از روی پاهاش کنار رفت و بخشی از رانهاش پیدا شد عجب سفید بودند جورابی سیاهی که پوشیده بود باعث شده بود ران ها خیلی خیلی سفید به نظر برسند دستم رو گرفت گذاشت روی رونش اولش یخ کردم ولی یک مرتبه انگار گر گرفتم با دستش دستم رو می کشید رو رونش بعد ازچند لحظه دامنش رو بالا تر زد دیگه خودم داشتم به پاهاش دست می کشیدم آروم گذاشت هر چه دوست دارم به پاهاش دست بکشم کم کم دل و جراتم داشت بیشتر می شد دامنش رو بالاتر زدم شرت آبی رنگش رو دیدم پاهاشو جوری جابه جا کرد که راحت تر بشه لا پاشو ببینم کسش تو شورتش قلمبه زده بود آرام دستم رو زدم به کسش البته از روی شورت مثل مسخ شده ها داشتم لاپاشو نگاه می کردم که ثریا بلوزش رو در آورد نمی خواهم بگم خیلی خوش هیکل و سکسی بود ولی برای من که تا اون روز هیچ تجربه ای نداشتم محشر بود با نگاه همه بدنش رو داشتم می خوردم سوتینش رو در آورد دو تا سینه بزرگش افتاد بیرون . هر چند الان که فکر می کنم به هیچ عنوان نمی شه گفت خوش تراش و سر بالا و گرد و قلمبه بود ولی این جور هم نبود که رسما تبدیل شده باشه به مشک و دو تا کیسه آویزون ولی در اون لحظه برای من سکسی ترین چیزی بود که تو عمرم دیده بود دو دستی سینه هاشو تو مشتم گرفتم جنسش برام غیر قابل توصیف بود نرم و لطف بود کمی مالی دمشون که گفت نمی خواهی بخوری ؟ اول به صورتش نگاه کردم دیگه خبری ازلبخند و پوز خند نبود آرام هلش دادم رو زمین ، نوک یکی از سینه ها رو تو دهنم گذاشتم و آرام شروع کردم به میک زدن کم کم سرعت میک زدنم زیاد شد دوست داشتم سینه شو گاز بگیرم که دیدم داره دادش در می آد آروم تر درد می گیره دوباره به صورتش نگاه کردم یک قطره عرق روی پیشانیش بود متوجه شدم خودم خیس عرق شدم دوباره سرم رو گذاشتم روی سینه هاش نمی دونستم کدامش رو بخورم نمی دونم چقدر از سینه هاش خوردم تا این که خودش گفت نمی خواهی بکنی ؟ گفت این جا زمینش سفت بریم تو اتاق خواب دستم رو گرفت و باخودش بر تو اتاق خواب همین جوری عین دسته هونگ وسط اتاق وایساده بودم که گفت شلوارتو در بیار تازه متوجه شده بود که هنوز سفت شلوار پام است ولی این بار از روی شلوار هم معلوم بود که راست کردم شلوار رو در آوردم رفتم رو تخت کیرم رو گرفت تو دستش و سر سه سوت تا دسته کردش تو دهنش بینهایت لذت بخش بود بینهایت کیف داشت خدایش خیلی قشنگ ساک می زد بعد ها متوجه شدم که هیچ کس نمی تونست به اندازه ثریا خوب ساک بزنه کم کم داشت آبم میومد که ثریا دست از ساک زدن برداشت و شورتش رو در آورد و من رو به پشت هل داد و نشست رو کیرم دوست داشتم کسش رو ببینم ولی فرصت نداد کیرم تا دسته رفت تو کسش شروع کرد به بالا و پایین کردن حرکت کس روی کیرم و دیدن صحنه داخل و خارج شدن کیر محشر بود هنوز چند دقیقه نگذشته بود که داشت آبم می آید که نمی دونم از کجا فهمید یا حس زد که از روی کیرم پاشد و آمد روی روی سینه ام و رانهاش زیر بغلم قرار گرفته بودن با دست لای کسش رو باز کرد و چوچوله اش رو گذاشت جلوی دهنم الان که فکر می کنم می بینم عجب کس درب و داغونی بود و عمرا الان حاضر باشم اون جور کسی رو بخورم ولی خوب ، خوبی جوجه خروسی شوتی مثل من این بود که تا حالا اصلا کس ندیده بود که خوشگل و بدگلش رو تشخیص بده کسش خیسش رو گذاشت جلوی دهنم من شروع به خوردنش کردم از اون پایین به ثریا نگاه می کردم معلوم بود خرکیف شده سرش رو داده بود بالا و کسش رو هی فشار می داد تو دهنم کسش رو ول کرد و شروع کرد به مالیدن سینه هاش کم مانده بود خفه بشم کل دهن و دماغم لای کسش بود و اون هم همین جوری فشار می داد فشار کسش کم بود که یک شروع کرد با ران هاش به من فشار دادن راستش تو اون حالت بیشتر از این که کیف کنم دیدن حالت های حشری ثریا برام لذت بخش بود خوشبختانه قبل از این که خفه بشم کسش رو از روی دهنم برداشت و برگشت روی کیرم این بار با هیجان بیشتر و باشدت بیشتر بالا و پایین می شد چند دقیقه همین جور روی کیرم بالا پایین می شد دوباره داشت آبم می آمد که باز از روی کیرم پاشد گفتم نه ادامه بده که گوش نکرد آمد بالا که دوباره کسش رو بذار دهنم که دیگه طاقت نداشتم و هلش دادم به پشت افتاد خودم رو از زیرش بیرون کشیدم و سعی داشت که بلند که دوباره هلش دادم روی تخت و رفتم بین پاهاش و کیرم رو تا ته کردم تو کسش گفت نه این جوری زود آبت می آید گفتم به درک دارم می ترکم . خودم هم از این لحن حرف زدنم تعجب کردم و ثریا دیگه مقاومت نکرد افتادم روش و شروع کردم به تلمبه زدن شدید که آبم آمد یک مرتبه تمام انرژی تمام شد و روی ثریا ولو شدم چشم هاشو نگاه کردم حالتی بین خستگی و رضایت توش موج می زد اون هم آرام شده بود نمی دونم چقدر تو همان شرایط بی حال کنار هم دراز کشیدیم ثریا گفت چرا آبت رو ریختی توم گفتم دست خودم نبود سعی کرد از زیر من بیرون بیاد من هم از روش پاشدم گفت کم کم پاشو تا الان است که بچه ها بیان

Date: April 28, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *