سلام دوستان اسم من امیررضا هستش و این داستان مربوط میشه به 3 سال پیش زمانی که من 16 سال داشتم و عاشق سکس بودم ولی غیر از چند بار هم جنس بازی با دوستام با هیچ دختری رابطه نداشتم اوایل تابستان بود که خالم با شوهر و دخترش به قصد زیارت از تهران به خونه ما در مشهد اومدن دختر خالم 18 سال داشت و خیلی هم ناز و بدحجاب اسمش هم نازی من باهاش یکم صمیمی بودم با من مثل بچه ها رفتار می کرد یک موبایل جدید خریده بود ازش گرفتم تا یکم با موبایلش بازی کنم اما موبایلشو برداشتم و رفتم داخل اتاقم و رفتم داخل گالریش دیدم چند تا فیلم سکسی داره فیلم ها رو نگاه کردم باورم نمی شد اهل این حرف ها باشه اما بهش چیزی نگفتم و موبایلشو پس دادم نزدیکای ساعت 8 شب بود که مامان بابای من و خالم با شوهرش تصمیم گرفتند برن حرم بعد بابای نازی رفت پیشش گفت چرا تو آماده نمیشی گفت حوصله ندارم می خوام فیلم نگاه کنم پدرش خیلی مذهبی فکر کنم دوست نداشت من با دخترش تنها تو خونه باشم ولی با اکراه گذاشت خونه بمونه البته خواهر کوچیکم که فقط هفت سال داره هم با ما خونه موند من داشتم داخل اتاقم گیم بازی می کردم نازی هم روی مبل لم داده بود و داشت فیلم نگاه می کرد ناگهان یک فکری به سرم زد یک فیلم داشتم که قشنگ بود ولی وسطاش صحنه سکسی داشت رفتم بهش گفتم یک فیلم خیلی قشنگ دارم برات بزارم گفت بزار نشستیم فیلم رو نگاه کردیم خواهرم اولای فیلم رو مبل خوابش برد تا این که صحنه سکسی رسید من هیچ کار نکردم یک دفعه نازی گفت این چیه خاموش کن گفتم کنترل پیش تو بعد یواش یواش به سمت کنترل رفتم اونم روش به دیوار کرده بود کیرم بزرگ شده بود رفتم جلوش واستادم باورم نمیشه که این کارو کردم دست خودم نبود خیلی شهوتی بودم بهم گفت داری چیکار می کنی داشت به کیرم که از پشت شلوار برجسته شده بود نگاه می کرد گفتم نازی ما تنهاییم هیچکس نیست من ارزوم همچین موقعیتی یک دفعه پاشد داد زد تو داری چی می گی این حرفا چیه که می زنی دیوانه خواهرم از خواب پرید بعدش نازی رفت توی یکی از اتاق ها و درو بست و خوابید من هم که خیلی ترسیده بودم سریع رفتم تو اتاقم و خوابیدم فردا صبح که از خواب پاشدم خیلی می ترسیدم گفتم نکنه منو لو بده یا به پدرش بگه بهش نگاه نمی کردم اونم با من حرف نمی زد خلاصه اون روز هرچی بود گذشت صبح بود نزدیکای ساعت 7 دیدم یک نفر داره بهم می گه بیدار شو بیدار شو از خواب پریدم دیدم نازی اولش واقعا فکر کردم دارم خواب می بینم بعدش نازی یک لبخند زد بهش گفتم چکار داری یواش گفت می خوام دوباره اون فیلم رو نگاه کنم من واقعا شک شده بودم بعد بهش گفتم مامان بابامون کجا هستند گوفت همشون رفتند دوباره حرم و بازار منم سریع پاشدم و فیلم رو گذاشتم و باهم نشستیم صحنه های فیلم رو تا اخر نگاه کردیم بعدش بهم گفت چقدر اونجای کیر مرده بزرگ فکر نمی کنم مال تو خیلی بزرگ باشه منم خندیدم بعد نازی اومد پیشم گفت میشه اونجات ببینم منم سریع درش اوردم بعد نازی گفت به هیکلت نمی خوره اینقدر اونجات بزرگ باشه بعدش من با ترس گفتم ساک می زنی نازی گفت یعنی چی گفتم یعنی کیرم رو لیس می زنی بعدش نازی گفت باشه ولی اول برو موهای دور کیرت رو بزن بدم میاد منم چون می دونستم زمان کم سریع رفتم و اون کارو انجام دادم و تمام لباس هایم رو در آوردم و بعد دوباره رفتم پیشش دیدم داره دوباره فیلم نگاه می کنه من بهش گفتم فیلم رو ولش کن زمان کمه بهم خندید و با تعجب پرسید لخت کردی گفتم اره تو هم باید لخت کنی بعد نازی گفت برو بابا بهش گفتم خواهش می کنم و بعد کلی التماس رفت تو اتاق و لخت اومد بیرون اما شرت و کرست داشت خیلی می ترسید نمی دونستم چرا منم دفعه اولم بود که یک دختر لخت رو از نزدیک می بینم بعد نازی کیرم رو برداشت و شرو کرد به لیس زدن اصلا یاد نداشت و فقط زبونش رو می زد به کیرم و اب من سریع تر از همیشه داشت می اومد سریع آب رو ریختم کف دستم خیلی خوشش اومده بود گفتم آبم می خوری گفتش نه بدم میاد فقط بوش کرد تا ببینه چه بویی می ده بعدش گفتم حالا نوبت کوسه نازی سریع گفت حرفشو نزن من باکره هستم بعد من گفتم یعنی چی گفت یعنی هنوز پردم پاره نشده من منضورش رو نفهمیدم ولی اصرار نکردم سینه هاش زیاد بزرگ نبود تصمیم گرفتم کیرم بکنم لای پاهای سر خش از همجنس بازی خیلی خیلی بیشتر کیف می داد بعدش گفت این دفعه می خوام اب منی تو بخورم ببینم چه طوری منم خیلی خوشم اومد دهنش وا کرد و ابم ریختم تو دهنش اونم سریع رفت به سمت دست شویی گفتم چی شد گفت از اونی که فکر می کردم بدمزه تر بود منم خیلی ناراحت شودم بعدش نازی گفت فکر کنم تا چند لحظه دیگه مامان بابامون پیداشون بشه تو بره داخل اتاقت خودت به خواب بزن کسی شک نکنه الان تقریبا 3 ساله که از بهترین خاطره زندگی من می گزرد و هنوز که هنوزه من دوباره با هیچ دختری نتونستم رابطه برقرار کنم نازی هم که فکر کنم تو تهران سرش شلوغ باشه ممنونم که داستان منو خوندید زبان داستان هم زبان عامیانه بود با تشکر امیر کینگ
0 views
Date: August 8, 2018