باسلام خدمت دوستان گلم من امیرم 18ساله ساکن هستم من دختر خاله ای دارم به نام مهشید که هرچی از زیبایی و کمالاتش بگم کم گفتم درحال حاظر مهشید 17سالشه اما این داستان برمیگرده به سه سال پیش یعنی زمانی که من 15و مهشید14سال داشت یک سال عید که همه به روستا خونه مادر بزرگ ها و پدر بزرگ هامون رفته بودیم قرار شد که همگی باهم یعنی خوانواده ما خالم اینا دوتا دایی ها و پدر بزرگ و مادر بزرگ به مسافرت بریم و قرار براین شد که مقصد ما شمال باشه ششم فروردین بود که میخواستیم راه بیفتیم اما مهشید گیر داد که باماشین ما بیاد که توراه با خواهرم سمانه باشن که تنها نباشه و بلاخره با اصرار زیاد و وساطت مادرم خالم قبول کرد و منم خیلی خوشحال شدم چونکه واقعا مهشیدو دوست داشتم نه از روی هوس اما نمیدونم چرا اینقدر بهش علاقه داشتم وقتی سوار ماشین شدیم خواهرم به علت بد ماشین بودن نشست کنار شیشه و مهشید وسط و منم سمت راست اونها بین راه کلی باهم حرف زدیم و گفتیم و خندیدیم و جوک های مسخره واسه هم میگفتیم و میخندیدیم وسطای راه نمیدونم کی خواهرم خوابش برده بود و مادرم جلو خواب بود و پدرمم برای اینکه خوابش نگیره صدای سیستمو زیاد کرده بود وشیشه را داده بود پایین منم داشتم از شیشه بیرون را نگاه میکردم که دیدم مهشید سرشو گذاشت رو شونم و گوشیم را گرفت و کلی باهاش ور رفت عکس ها فیلم ها پیام ها همه اونها را زیر و رو کرد تا خسته شد و گوشیما پس داد و بهم گفت امیر دوست دختر داری گفتم نه به دختر ها علاقه ای ندارم گفت حتی من گفتم تو حسابت با دخترای دیگه فرق داره گفت یعنی دوستم داری گفتم بیشتر از اون که فکرشو بکنی خندید و گفت منم تورو خیلی دوست دارم دیگه حرف مهمی بین ما رد و بدل نشد تا رسیدیم شمال اول از همه چی رفتیم یه خونه گرفتیم اخه دیگه دمه غروب بود و ماهم خسته بودیم وقتی به خونه رفتیم مادرم اینا مشغول غذا درست کردن شدن البته از سر راه خرید شاممونو کردیم تو اون خونه همه چیز پیدا میشد از ماهواره و تلوزیون بگیر تا مردا داشتن ماهواره نگاه میکردن و زنا هم تو اشپز خونه مشغول اماده کردن غذا بودن و دختر ها هم مشغول بازی بودن و منو رامین پسر دایی مسعودم که دوازده سالش بود داشتیم با گوشی من بازی میکردم دیگه اخرای شب بود که شام را خوردیم و برای خواب ما بچه هارا که چهار نفر بودیم منو مهشیدو رامین و ابجیم به اتاق خواب فرستادن خوشبختانه جمع ما خیلی خوب بود و همه باهم راحت بودیم اونجا هم کلی باهم گفتیم و خندیدیم تا بچه ها خوابشون برد من داشتم با اس بازی میکردم که مهشید بیدار شد گفت چرا نمیخوابی داری چکار میکنی گفتم دارم اس بازی میکنم از اونطرف پاشد اومد پیشه من گفت با کی شیطون گفتم نترس بادوستامم وقتی دید راست میگم تو تاریکی یه بوس کوچولو از صورتم کرد و رفت فردا صبح همگی برای خرید رفته بودن و تا ظهر بر نگشتن و منو گذاشته بودن خواب وقتی برگشتن دیدم غذا هم گرفتند خلاصه ناهارم خوردیم تا اینکه ساعت سه شده بود و همه میخواستن برن لب دریا از خونه ما تا لب دریا راهی نبود اما مهشید از خستگی خرید خوابش برده بود خالم گفت شما برید مهشید خوابه بیدار بشه میترسه من نمیام گفتم خاله من نمیخوام برم اگه میخوای تو برو من هستم وقتی خاله اینو شنید خوشحال شد و با اونا رفت منم رفتم سری به مهشید بزنم که دیدم باچهره معصومش خوابه اما نمیدونم چی شد که یه بوس کوچولو از لبش کردم و رفتم ده دقیقه بعد دیدم مهشید اومد تو سالن خوشحال شدم بیدار شده اخه دیگه حوصلم سر رفته بود اومد رو کاناپه نشست کنارم پرسید مامان اینا کجان گفتم رفتن کنار دریا سرشو گذاشت رو شونم و دستشو گذاشت رو پام تقریبا نزدیکای کیرم و چشاشو بست بهم گفت شیطون چیکار میکردی گفتم چطور گفت اونطوری بوسم کردی یکم جا خوردم گفتم مگه چیه خوب دوست دارم یهو دیدم نشست و خودشو لوس کرد و گفت الانم دوباره باید همونطوری بوسم کنی گفتم دیوونه شدی یا خواب زده سرت دیدم نشست رو پام و لبشو گذاشت رو لبم اما بلد نبود بخوره یا شایدم نمیخواست چندتا بوس از لب هم گرفتیم که صدای در اومد مهشید سریع رفت تو حیاط و منم رفتم به اتاق شب که شد مهشید گفت امیر بیا بریم تو حیاط یه سی دی تو ماشینمون هست بیاریمش منم باهاش رفتم نشستیم توماشین بهم گفت امیر خیلی دوست دارم منم با خنده بهش گفتم نه مثل اینکه واقعا دیوونه شدی یه خورده بهش بر خورد منم بهش گفتم شوخی کردم و یه بوس دیگه از لبش گرفتم که خیلی حال کرد ما که دیگه رومون بهم باز شده بود راحت همو میبوسیدیم که مهشید گفت یه چیز بگم ناراحت نمیشی گفتم نه گفت یه بار که داشتیم با ابجیت با کامپیوترت ور میرفتیم یه فیلمایی پیدا کردیم گفتم چه فیلمایی گفت نمیدونم ولی اولش زن و مرده مثل ما همدیگرو بوس میکردین فهمیدم که سکس بوده بهش گفتم خوب چطور بود که خجالت کشید دیگه اصرار نکردم و برای اینکه کسی شک نکنه سریع رفتیم بالا شب موقع خواب که همه خواب بودن دیدم مهشید بیداره گفتم چرا نمیخوابی گفت خوابم نمیبره گفتم پس پاشو بیا پیش من تنها نباشی اخه دخترا می خوابیدن پایین اتاق اومد پیش من و خوابیدو سرشو گذاشت رو بالشت من و دراز کشید گفت همش صحنه های صبح میاد به نظرم وقتی که تو خواب بوسم کردی و تو ماشینو اینا گفتم ناراحتی گفت نه منم نور گوشیمو انداختم رو صورتش که کامل ببینمش موهاش ریخته بود رو صورتش خیلی زیبا شده بود دوباره لبامون بهم گره خورد اما اینبار بوس نبود بلکه داشتیم از هم لب میگرفتیم مهشید بلد نبود اما معلوم بود خوشش اومده بهش گفتم میخوای مثل اون فیلمه که دیدی باهم حال کنیم گفت نمیدونم میترسم اما من دوباره لب گرفتم و دست چپم رفت رو کونش اخه هردو به پهلو خوابیده بودیم همزمان که داشتم لب میگرفتم بادستم باسنشو میمالیدم که داشت حال میکرد و هردو عرق کرده بودیم بهش گفتم چطوره ناراحت که نیستی گفت نه دارم حال میکنم گفتم تازه اصل کاریش مونده نفهمید چی میگم بهش گفتم اجازه هست دستمو بکنم تو شلوارت اول خجالت کشید و بعد گفت بکن منم دستمو کردم تو شلوارش و داشتم باهاش بازی میکردم و انگشت میانمو میکردم وسطش و در میاوردم در اوج لذت بود که دستمو اوردم جلو و زدم به کس کوچولوش یه خورده خودشو کشید عقب اما سریع خوشش اومد کسش واقعا داغ بود تمام کسش تو دستم جا میشد یه خورده باش ور رفتم و دستمو در اووردم و کردم زیر پیرهنش هرچی گشتم چیزی پیدا نکردم چون واقعا سینه هاش کوچیک بود تازه میخواست شروع به رشد کنه گفتم پس این کوچولو ها کی بزرگ میشه و اندازه ماله زندایی سوسن میشه گفت تا بخواد اونقدر بشه خیلی طول میکشه گفت و اروم خندید منم شلوارشو کشیدم پایین تا روی زانوهاش و خودم خیلی اروم رفتم پایین تارسیدم به کسش گفتم مواظب باش خیلی سر و صدا نکنی بچه ها بیدار بشوند اروم سرمو گذاشتم رو کسش و بالای کسشو بوسیدم یکم کسشو بو کردم واقعا بو بخصوصی میداد زبونمو کشیدم روش که یکم خودشو بلند کرد چند دقیقه این کارو کردم که گفت بسه رفتم بالا گفت منم میخوام اونجاتو ببینم منم که اول عید کیرمو اصلاح کرده بودم در اوردم و دادم بهش کیرم زیاد بزرگ نبود اما یخورده کلفت بود گفت چقدر خوشگل و ناز گفتم بخورش یکم رفت پایین و شروع به خوردن کرد اما بلد نبود و داشت اذیت میشد گفتم بسه باز خودشو کشید بالاتر و کیرم تو دستش بود یخورده باهاش بازی کرد دیدم کیرمو گذاشته لب کسش واقعا دختر چشم و گوش بسته ای بود گفتم چکار میکنی گفت میخوام بکنمش توش گفتم خره تو هنوز دختری پرده داری گفت پرده چیه گفتم بعدا برات توضیح میدم دو باره یخورده لب گرفتیم و با ماله همدیگه ور رفتیم که مهشید گفت اینطوری خوب نیست حداقل بکنش پشتم گفتم میترسم دردت بگیره گفت نترس و بعد به پهلو راست خوابید و به سمته من قمبل کرد و گفت بفرست تو منم یه تف غلیظ انداختم سر کیرم و با مکافات زیاد سرشو کردم تو که دیدم خیلی داره درد میکشه منم نمیخواستم زیاد اذیت بشه بخاطر همین کشیدمش بیرون و برگشت رو کرد بهم میخواستم شلوارمو بکشم بالا که گفت برا مرده داخل فیلم یه چیزه سفیدی ازش اومد بیرون گفتم اخه اون دیگه دیگه به اوج حالش رسیده بود گفت نکنه تو حال نکردی که برا تو نیومد گفتم توکه جلوت پرده داره عقبتم که نمیشه گذاشت دوست ندارم درد بکشی گفت اما من تا بهت حال ندم بیخیال نمیشم منم یه لبخند زدم و کیرمو انداختم بین پاهاش و مواظب بودم که نره تو کسش و دستمم گذاشتم رو کون گرد نرم و کوچولوش و بعد از چند تلمبه ابم اومد و ریخت بین پاهاش و گفت خوشالم که تونستم بهت حال بدم منم با گوشه ای از پتو بین پاهاشو تمیز کردم ودستی به کس گرم و کوچولوی تمیزش کشیدم و شلوارشو شرتشو کشیدم بالا و یه لب دیگه ازش گرفتم و رفت سر جاش که بخوابه این تازه شروع داستان های ما بود و بعد ازاین ما چند بار دیگه باهم حال کردیم اگه خوشتون اومد نظر بدید تا داستان های دیگر را هم براتون بذارم البته نمیشه گفت داستان چونکه عین واقعیت بود اگه خوشتون اومد نظر بدید اگه هم جالب نبود به بزرگی خودتون ببخشید اگه عمری بود در خاطرات دیگم با مهشید جونم سعی میکنم درستش کنم فقط انصافا فحش ندین خدا نگهدار نوشته
0 views
Date: October 11, 2018