دختردایی الناز

0 views
0%

سلام من پاشا هستم و 27 سالمه مادر بزرگ و پدر بزرگ من سن بالایی دارن و هر دو مریض هستند چند ماهی است پدر بزرگ از نوه ها و فرزند هاش خواهش کرده که هر شب یکی به خونشون بره و همه قبول کردند و هر شب یکی خونه اونها میره معمولا من و پسر خاله ها میریم پیششون بعضی از شبها با هم تا صبح فیلم نیگا میکنیم یا فیفا بازی میکنیم بعضی از شبها هم دختر دایی م با با با ش میره البته خیلی کمتر از ما یه شب خیلی حشری بودم رفتم سراغ دراور که کرم بردارم و به یاد سکس های قبلی یه کفت دست برم که چشمم افتاد به شرت و سوتیین دختر داییم وقتی تصور کردم الناز با این ست چه جوری میشه بد جوری حشری شدم با سرعت برداشتم و شروع کردم به حال کردن بعد گزاشتمشون سر جاش با دقت زیاد که کسی متوجه نشه جا به جا شده بعد از اون هروقت میرفتم اونجا سراغ شرت الناز هم میرفتم بعد از مدتها تعجب کردم از اینکه اونها هنوز اونجاست و الناز برشون نمیداره بعد از 1 ماه که از این داستان گذشت الناز تو مهمونی دیدم تحساس کرم بر خورذش تغیر کرده و همچون قبل خودشو نمیپوشونه جلوی من و احساس کردم خیلی به من نزدیک میکنه خودشو یه جاهایی کنارم می نشست قبلا از این خبرا نبود اینکه ما بشدت با هم رودر بایسی داریم شخصیت خود من جوری هست با همه خیلی رسمی هستم الناز منو شدیدا حشری میکرد از همه لحاظ خیلی معمولی بود ولی یه حسی به من میگفت خیلی حشری هست داستان رفتن به خونه مادر بزرگ شبها همچنان ادامه داشت و شرت و سوتیین به قوت خود باقی بود یه شب من با بچه ها داشتیم خونه مامان بزرگ فیفا میزدیم و بازی به شدت داغ بود یه هو صدای زنگ اومد هیچکی نمیرفت در باز کنه تا اینکه یه لگد به پسر خالم زدم تا رفت در باز کرد در ضمن خونه مامان بزرگ من قدیمی و پاتوق ما واسه بازی تو زیر زمین هستش چون بالا که میریم صر صدا باعث میشه مامان بزرگ خوابش نبره البته هر دو قرص میخورن و به سختی بیدار میشن ولی اونجا آزاد تر هستیم بعد از اینکه برگشت پرسیدم کی بود گفت الناز یهو چشام گرد شد گفتم اینجا واسه چی اومده گفت مامامن باباش رفت شهرستان امشب او مده اینجا چشام برق زد و رقتم تو فکر اینکه امشب چطوری همین فکر ها باعث شد بازی رو باخت بدم رفتم بالا دیدم بله الناز خانوم اومده و داره با پدر بزرگ صحبت میکنه سلام کردم و اون هم سلام کرد با خودم گفتم خدایا بعد از خوردن شام هر کسی یه جا به انتخاب مامان بزرگ واسه خودش تصاحب کرد من هم قرار شد تو حال بخوابم الناز تو اتاق چراق ها رو خاموش کردیم من هم چسبیدم به کنج جوری که اگه کسی اومد مونیتور رو نیبنه یه فیلم نیمه گزاشتم و ژص فیلم نیگا کردن گرفتم جوری که حواسم به هیچی نیست وبه این امید که الناز از اتاق بیاد بیرون و بپرسه چی داری نیگا میکنی تا اینکه الناز واسه مسواک زدن اومد بیرون و سوالی که منتظرش بودم پرسید گفت چی هست که اینقدر محوش شدی منم شروع کردم به تعریف کردن فیلم چنان تعریف کردم از فیلم که کارگردانش نمیتونست اینجوری تعریف کنه مسواک زدنش که تموم شد دیدم داره میاد سمت من تو دلم گفتم تعریف ها جواب داد و مثل من که دمر دراز کشیده بودم اومد با یه فاصله منتقی دراز کشید دمر و شروع کرد به تماشا من همم با اینکه زیاد نگذشته بود از فیلم زدم اولش واسش چون فیلم اولش با صحنه شروع میشه به صحنه که رسید گفت اینها چقد عجولن و با دقت نگاه کرد صخنه فیلم من داق شده بودم جوری که گوشام قرمز شده بود یه هو دیدم بلند شد من پرسیدم پاز کنم گفت نه دیدم با پتو برگشت و پتو رو انداخت روی دو تامون این کارو که کرد گفتم پاشا سیاست تو گاییدم و تو دلم داشتم میمردم از خوشحالی زیر پتو من خودمو بهش نزدیک کردم کم کم و بعد از مدتی پاهامو چسبوندم به پاهاش زیر پتو جفتمون داغ شده بودیم چند مین گذشت پاهامو می مالوندم به پا هاش و اون هم نمیگهت نکن تا اینکه جسور شدم و خودمو کاملا پسبوندم به بدنش خیلی استرس داشتم از اینکه کسی بیاد دیدم تو حال نمیشه با صدای لرزون و سر شار از شهوت بهش گفتم بریم ادامه ی فیلم تو اتاق بازی کنیم گفت بریم برای طبیعی کاری لبتاب رو روشن گذاشتم و چراق دستشویی تو حیاط هم روشن کردم که اگه کسی اومد فکر کنه من تو حیاط هستم رفتم تو اطاق و شورع کردو به در اوذن لباساش هیچی نمیگفت بعد از اینکه خودم هم لخت شدم شروع کردم به خوردن لباش همینطور که لباشو میخوردم با سینه هاش بازی میکردم زیاد بزرگ نبودن ولی من حشری شده بودم و غافلگیر کمکم اومدم پایین که به کسش رسیدم قصد داشتم بلیسم که سرمو بلند کرد و مانع شد همیشه خودمو فوش میدم چرا به حرفش کردم پشت شو به من کرد و گفت مواظب باش تو تاریکی سوراخ کونشو با نور موبایل پیدا کرم و کردم تو خیلی تنگ بود ولی همه حواسم به این بود کیرم از سوراخ در نیادش هر جور بود کیرم فشار دادم تو کونش و شروع کردم به گاییدن و عقب جلو کردن خیلی نرم بود و خیلی حشری پشت سر هم آروم میگفت بکن بکن تو کونم و صدای آرومش منو حشری تر میکرد نزدیک بود آبم بیاد ازش پرسیدم کجا بریزم گفت خالی کن تو کونم تا ته کردم تو کونش و آبمو خالی کردم توش بعد از گرفتن چند تا لب گفت بو رو تابلو نشه رفتم چراغ توالت حیاط خاموش کردم و دراز کشیدم چند مین بی حرکت دراز کشیده بودم صدای ویبره گوشیم اومد دیدم الناز اس ام اس زده و نوشته و این بدترین اس ام اسی بود که اونشب میتونست واسه من بیاد از این داستان گذشت و بعد ار اینکه همدیگرو میدیدیم تو مهمونی مثل قبلا با من بر خورد میکرد و برو خودش نمی آورد چند ماه بعد هم ازدواج کرد با یه پسر خیلی خوب و دوست داشتنی من هر وقت شوهر الناز میبینم حس بدی بهم دست میده نوشته

Date: August 21, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *