دختری آهن پرست

0 views
0%

من سامان هستم ۲۳ سالمه دانشجو الکترونیک
زیاد خوشکل نیستم سبزم ولی بخاطر این که ۸ ساله دفاع شخصی کار میکنم بدنم فرم داره قد ۱۸۰ و وزنم ۷۴ من سکس کم نداشتم
چند تا شو میخوام بنویسم
من با خواهرم خیلی راحتم اون از جیکو پوکم خبر داره
خیلیم هوامو داره بیشتر اوقات خونه ما هستش یا شمال خونه پدر شوهرش زیاد مسافرت میره منم همیشه خونش تلپم و اونجا شده واسم خونه مجردی
خواهرم تک تک دوست دخترامو میشناسه ومیخوام داستان این اخریه که مورد تایید خواهرم و خودمه و با تمام وجود دوسش دارم واستون بنویسم
اگه زیاده معذرت ولی پیشنهاد میدم تا اخر بخونینش


اشنایی منو اون مربوط میشه به ۱.۵ سال پیش سر یه مسخره بازی با ماشین تو خیابون داشتم واسه خودم میچرخیدم که دیدم یه ۱۳۲ سفید آینه به آینه رد کرد و راهنما میزنه منم شروع کردم دنبالش رفتن دیدم یه دختر خانومه که از لحاظ فیس میتونستم نمره ۲۰ بهش بدم خلاصه بعد یکم ماشین بازی جلو یه مغازه پارک کرد رفتم پایین و شمارمو گذاشتم رو برف کن ماشینش داشت از تو مغازه نگاه میکرد وقتی اومد سمت ماشین انگار که ندیده برخورد کردو شمارو نگاه کرد یه نگاه بهم انداخت با اشاره گفتم برشدارو اونم گرفت یهمدتی منتظر بودم که تماس بگیره دیگه بیخیالش شده بودم که که دیدیم بعد دو ماه و نیم تماس گرفت
دانشگاه بودم اولش اذیتم کرد یه نیم ساعتی حرف زدیم این قدر زبون ریختم که خودم تعجب کردم که گفت کجایی میخوام ببینمت گفتم دانشگاه گفت ده مین دیگه اونجام با ماشین اومده بود دنبالم. معلوم بود تونستم مخشو بزنم ازش پرسیدم این مدت چرا تماس نگرفتی که بهم داشبردو اشاره کرد تو داشبرد یه اعلامیه فوت بود که تاریخش مربوط میشد به سه روز بعد اون شماره دادن که فهمیدم اعلامیه فوت باباشه خیلی ناراحت شدم
بعد اون روز تقریبا هر یک روز در میون با هم میرفتیم بیرون یه روزمن ماشین میاوردم یه روز اون میرفتیم سینما یه روز کوه یه روز کافی شاپو…..
تا اینکه خواهرم مریض شد یه چند باری خواهرم با مهسا تلفنی صحبت کرده بودن مهسا گفت بریم عیادت گفتم باشه دوتایی رفتیم عیادت
خواهرم مهسارو که از نزدیک دید چشماش گرد شده بود اخه مهسا واقعا خوشگله باهم خیلی شوخی کردن و اون روز هم گذشت
هر روز که میگذشت نگاه من به مهسا عاشقانه تر میشد با یه حس خاصی نگاش میکردم
یه سری گشت مارو گرفت با ماشین من بودیم کار داشت به جا حساس میکشید اخه افسره خیلی گیر بود مهسا گریه میکرد و من دیگه داشتم قاطی میکردم که یاد خواهرم افتادم یه زنگ زدم بهش اونم به جواد دامادم گفت دامادم تو نیرو انتظامیه دامادم سروانه خودشو رسوند خیلی حال کردم
یه ده ماهی گذشت و من و مهسا بیشتر بهم وابسته شدیم باهم شوخی زیاد میکریم و خیلی همدیگرو نازو نوازش میکردیم ولی هیچ وقت تو فکر این چیزا نبودیم
یه سری که باهم رفتیم کوه دیدیم یه جور دیگس این مهسا مهسا همیشگی نیس یهو یادم افتاد چند روز دیگه ساله پدرشه بدون این که بهش چیزی بگم رفتم سمت سر خاک باباش که دیدم با تعجب گفت مگه قرار نبود بریم کوه گفتم میریم ولی قبلش یه جایی باید بریم وقتی رسیدیم سر خاک تعجب کرد اونجا که رفتیم خیلی اروم شد خیلی گریه کرد منم تو بغلم گرفته بودمش دلداریش میدادم بعد انجا رفتیم کوه خیلی خوش گذشت اون روز
رسوندمش موقغ پیاده شدن دست که بهش دادم منو کشید سمت خودشو لبشو گذاشت رو لبم نفهمیدم چی شد انگار دنیارو بهم دادن یه چند دقیقه ای همون حات بودیم ازش جدا که شدم تو چشمام نگاه کردو گفت سامان دوست دارم نتونستم هیچی بگم لبخند زدمو اون رفت
چند بار با هم رفتیم خونه خواهرم یه بار ناهار یکی دو بار هم همینجوری البت همیشه خواهرم بود
تا این که بهم گفت سامان میخوام باهات… گفتم باهم چی ؟؟ دیدم سرشو انداخته پایین و میگه دلم میخواد ماله خودم باشی نگاش کردم گفتم برعکس شده اینو من باید بگم با حرص گفت سامان اینقدر جلبک نباش بگیر دیگه
خندم گرفت و گفتم باشه بذار سر فرصت نگاش و انداخت سمت بیرونو با یه حالتی خاص گفت یعنی وقتش نشده بعد یک سال نگاش کردمو گفتم عزیزکم منظورم اینه بذار موقعیتش جور کنم نگام کرد و گفت مکان میخوای خونه ما هستا بر گشتم نگاش کردم گفتم پرووو خودم جورش میکنم یه یه هفته ای گذشت هر بار مهسا رو میدیم با عتش بیشتری میومد سر قرارا و خیلی باهام ور میرفت ولی خیلی احساسی اینکارو میکرد
یه روز رفتیم بیرون اون روز با ماشین اون بودیم اون راننده بود یه لحظه هواسم رفت به گوشیم با جیغ مهسا سر اوردم بالا بله یه پاترول از بغل زد به ما از سمت راننده پیاده شدم اخه زده بود سمت شاگرد در سمت شاگرد داغون بود شیشه هم شکسته بود افسر اومد و برگه کوپن کند راسی تغصیر کار پاترول بودیهو مهسا گفت پشتت چی شده که دیدیم سر شونه سمت راستم خونیه اصلا نمیدونستم چیه مهسا نگاه کرد گفت بریم دکتر گفتم نمیخواد بریم خونه ساناز یکاریش میکنم
رفتیم زنگ زدم دیدیم جواب نمیدی با تلفن زنگ زدم که دیدیم میگه اره خونه مامان اینام کاری داری گفتم نه خواستم ببینم خونه ای بیام پیشت که گفت نه .. این چیزا قطع که کردم با کلید درو باز کردم مهسا چپ چپ نگام کرد و گفت کلید داری مثل اسکلا وایسادیم خندم گرفت گفتم حالا بریم تو مهسا جلوم رفت تو رفتیم تو بهش گفتم تو کابینت اولی اون کیف کمکهای اولیرو بیا من پیراهنو در اوردم دیدم مهسا گفت سامااااااااااااااااان گفتم چیه گفت کلا خونیه داغون شده چون خودم نمی دیدمو حسی نداشتم نگران شدم گفت وایسا خونارو پاک کنم یه دسمال اورد با یه ظرف اب شروع کرد به پاک کردنه خونه پشتم خیلی با این کارش حال کردم تو همین حین گفت سامان خیلی نامردی گفتم چرا گفت بدنت خیلی خشگله کفتت بشه
خندیدمو گفتم حسودی ؟؟؟ نوچ نوچ که اروم پشت گردنمو بوس کرد و گفت دوست دارم عزیزم گفتم ذار زنده بمونم بعد
با حرص گفت بی ذوق در ضمن یه کوچیک بیشتر نیس گفتم چی ؟؟ گفت بریدگی گفتم اها خندید گفت جلبک ۳ تا چسب زخم زد و گفت حله
اومد جلوم نشست دیدم داره نگام میکنه و لبو لوششو یه جوری میکنه گفتم هان چیه چته
یهم پرید روم شروع کرد به لب گرفتن گفت الان وقتشه نتونستم چیزی بگم اخه دوس نداشتم باهاش سکس کنم چون دوس دارم باهاش ازدواج کنم شروع کرد لبمو خوردن منم همراهیش کردم همزمان دکمه مانتشو باز میکردم مهسا موهای خیلی نازی داره یه دستمو کردم تو موهاش با دست دیگم کل بدنشو لمس میکردم به نفس نفس افتاده بودم زیر مانتوش یه تاپ همرنگ مانتوش بود قهوه ای رنگ اونو اروم از تنش در اوردم همه جاشو بوس میکردم اونم با دستاش بازو و همه جامو میمالیدو بوسم میکرد نمیدونم چطور گذشت که فقط من شرت پام بودو اونم شرتو سوتین جفتش سفید بود ست بود یه لحظه ازش جدا شدم تا خوب تماشاش کنم نمیتونم بگم چه حای داشتم انگار داشتم پرواز میکردم اخه با جونو دل دوسش دارم اروم سوتینشو در اوردمو بوسش میکردم با دستام سینهاشو میمالیدم اروم با بوس اومدم رو سینشو شروع کردم به خوردن سینش گاهی هم سر سینشو گاز میگرفتم اونم به خودش می پیچید و اروم اه میکشید از سینه هاش جدا شدمو امدم از رو شرت با دماغم با کسش بازی کردم شرتشو در اوردمو بدون معطلی شروع کردم به خردنو لیسیدنش مهسا واقعا تمزه حتی یه خال مو نداشت نه این که تمیز کرده باشه نه میتونم در نیاورده این قدر با ولع این کرو میکردم که بازوهامو فشار میداد ومیگفت سامان مردم و به خودش می پیچید دیدم لرزید و یه اهی از ته دل کشید اروم با بوس اومدم سمت صورتش به لباش که رسیدم یه لب خشگل گرفتم گفت سامان دوست دارم یه دستی به صورتش کشیدمو گفتم من عاشقتم نگاه کردم لبشو چسبوند بهم یه غلط زد جوری که من رفتم زیرش گفت نوبت منه شروع کرد گردنمو خوردنو با بوس پایین رفتن با دستاش کیرمو میمالوند شرتو از پام در اورد شروع کرد خوردن من که خیلی وقت بود سکس نداشتم داشتم بیهوش میشدم یه چند مین که خوردش بهم گفت سامان بیا شروع بذار خندیدمو گفتم پروووووو چشماشو خمار کردو گفت کی من؟ نگاش کردمو گفتم فدات شم بغلش کردم و خابوندمش یکی از بالشتکای مبلو گذاشتن زیر شکمش اروم کیرمو که کامل خیس کرده بودم گذاشتم در سوراخ کونش به زور سرشو دادم تو که دیدیم داره درد میکشه رفتم از تو اتاق کرم اوردم با انگشتام با سوراخش بازی کردم یکم که باز شد کیرک با فشار فرستادم تو دیدم مهسا داره از شدت درد مبلو گاز میزنه گفتم میخوای بکشم بیرون اروم با یه صدا خیلی اهسته گفت خفشو کارتو بکن من کم کم شروع کردم به تلمه زدن با دستام از زیر سینه هاشو گرفته بودمو پشتشو بوس میکردم که دیگه اونم دستش رو دستام بودو قربون صدقم میرفت دیدم داره ابم میاد بهش گفتم گفت بریز همون تو ابم که اومد اونم همزمان باهام ارضا شد برش گردوندم لباشو میخوردم نازش میکردم یه ۲ ساعتی تو همون حالت بودیمو همدیگرو نازو نوازش میکردیم
تو این یه ماهی که از اون روز میگذشت ۳ بار دیگه هم باهم سکس داشتیم که هر بار از دفعه قبل شیرین ترو زیبا تر بوده
امیدوارم خوشتون اومده باشه

Date: May 21, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *