دختر تنها

0 views
0%

کلاس تموم شده بود مهسا روبه شیرین کرد گفت شیرین جون من با بچه ها میخوام برم بازار خرید دارم تو نمیای شیرن گفت نه من حالش ندارم میخوام قدم بزنم شیرین خیلی ارام بود سکوت عجیبی داشت که هیچ کس قادر به ترجمه کردنش نبود همیشه با مهسا بود با مهسا احساس راحتی میکرد اروم اروم داشت راه میرفت ونفس میکشید به پسرای که ازکنارش رد میشدن هیچ توجه نداشت از فصل پاییز لذت میبرد یه باد سرد گونه های شیرین نوازش میکرد برگهای پاییزی زمین رو برای قدم گذاشتن شیرین فرش کرده بودن وقطره های ریز باران لب های شیرین بوسه باران میکردن شیرن به سوپرمارکت نزدیک خوابگاه نزدیک شد یه خورده لواشک و نون وچیپس ونوشیدنی خرید ورفت بغض گلوش گرفته بود نمیتونست نگاه های امین فراموش کنه احساس خفگی میکرد قدمهاش بلند تر کرده بود وسریع میخواست به خوابگاه برسه سریع به سمت اتاقش رفت وحوله لباس ورداشت وبه سمت حموم رفت زیر دوش اب اونقدر گریه کرد تا کمی دلش اروم گرفت تو اون لحظه اگر اب احساس داشت سخت شیرین را دراغوش فشار میداد و همراه با او میگریست شیر اب بست وبه سمت اتاقش رفت مهسا برگشته بود داشت لباساشو عوض میکرد که نگاهش به شیرین افتادمهسا با تعجب پرسید شیرین جونم عزیزم چیزی شده کسی اذیتد کرده چرا گریه کردی شیرین گفت من که گریه نکردم شامپو رفت تو چشام مهسا تو گفتی من باورم شد هرجور که راحتی نمیخوای بگی نگو مهسا راستی شیرین گوشیت نبودی کلی زنگ خورد ببین کیه نگاه شیرین به گوشیش افتاد امین بود براش پیام داده بود فردا باید ببینمت باید یه دلیل برای اینکه منو نمیخوای بیاری وگرنه من ول کن نیستم باز دوباره همون حس مزخرف به سراغش اومد داشت خفش میکرد دوس داشت به امین بگه که دوسش داره اما نمیدونست چطور بگه شیرین از امین خوشش اومده بود صداش نگاش لبخندش دوس داشت اما نمیتونست به امین نزدیک بشه دوباره شب شد خاطرات به ذهن شیرین هجوم اوردن وبه شیرین تازیانه میزدند خاطراتی که تا چند سال پیش ذهن شیرین را نوازش وقلب اورا شاد میکردن حالا اورا شکنجه میکنن وشیرین ارزوی مرگ میکنه شیرین دوس داشت فکر کنه همش خواب بوده اما نه همش واقعیت داشت سه سال پیش پدرومادر شیرین به همراه برادر کوچیکش رفته بودن شمال شیرین رو چون امتحان زبان داشت نبرده بودن وگذاشته بودن تو خونه با برادر بزرگترش شاهین بمونه خونه ساعت 21شده بود وشیرین میترسید هوا تاریک شده بودتلفن برداشت وبه گوشی شاهین زنگ زد بعد از چند بار زنگ زدن بالاخره شاهین گوشی ورداشت الو چی شده شاهین هوا داره تاریک میشه من میترسم شاهین ای بابا تو چقد لوسی گند زدی به مهمونیم باشه الان میام 2ساعت گذشت ساعت 23شده بود شاهین هنوز نیومده بود شیرین چشاشو به ساعت دوخته بود داشت تولد ثانیه هارو نگاه میکرد اما هنوز خبری از شاهین نبود صدای باز شدن قفل در میومد امین بود قیافش تغییر کرده بود مست مست بود شیرین تا شاهین دید گفت به بابا میگم دیر اومدی خونه تا حالتو جا بیاره اما انگار قرار بود تو اون لحطه شوم زمین شاهد جنایتی دیگه باشه تاریکی هم از دیدن این صحنه وحشت داشت شاهین مست مست به سمت اتاق خواهرش رفت صدای جیغ شیرین رو فقط گربه کنار پنجره میشنید شیرین بلند فریاد میکشید خداااااااااااااااااااااااااااااااااااا شیرین تنش میلرزید اونقد بهت زده شده بود که سوزش گلو ودرد بدنش یادش رفته بود ارزو میکرد ای کاش در بیابانی طعمه گرگ ها شده بود نه اینطور لقمه برادر بیشرمش بشود که جوانیش را نابود کند اشک هاش پاک کرد وگفت فردا به امین همه چی میگم اما به شدت میترسید میدونست نمیتونه با دروغ زندگی کنه متنفر شده بود از دختر بودنش واینکه در این جامعه اگر باکره نباشی یعنی هیچ ارزشی نداری نمیخواست ابزار لذت مردها باشه شیرن هم دوس داشت طعم زیبای عشق رو حس کنه طعم مادر شدن اما باصدای الارم گوشی بلند شد ویاد قرارش با امین افتاد خیلی میترسید کم کم راه افتاد بعد از ده دقیقه به محل قرارشون رسید قلبش داشت از جا کنده میشد دوس داشت گریه کنه میدونست بعد ازاین دیکه امین تف هم بهش نمیندازه چه برسه به یه نگاه ساده امین ارام ایستاده بود تا شیرین دید یه لبخند رو لبش اومد سلام کرد وگفت ببین شیرین من تورو خیلی دوس دارم ومیخوام باهات ازدواج کنم من من میدونم تو هم منو دوس داری ولی اخه این دلیل لعنتی این لوس بازی مسخره چیه چرا با من بازی میکنی امروز باید برام یه جواب منطقی باید بیاری اینجا بده بیا بریم یه جای خلوت حرف بزنیم امین وشیرین باهم سوار ماشین شدن شیرین حرفی نمیزد امین باصدای بلند گفت میشنوم شیرین گفت چی رو امین صداش بلند تر کرده بود اون دلیل لعنتید رو میگم چشای شیرین خیس خیس بود امین کلافه شده بود ماشین نگه داشت گفت شیرین حرف بزن خواهش میکنم عذابم نده شیرین برای امین حرف میزد وامین فقط گوش میکرد حرفای شیرین تموم شده بود امین لال وگیج شده بود شیرین حس کرد که دیگه تموم شد اشکاش پاک کرد واز ماشین خواست پیاده شه که دستای امین اون به سمت بغلش کشید تا چند دقیقه هیچ کدوم هیچی نگفتن فقط تو بغل هم بودن امین اروم شیرین کشید عقب اشکاش پاک کرد گفت از الان تا ابد مال منی نوشته سایه

Date: February 25, 2020

One thought on “دختر تنها

  1. سلام خاله مهین هستم از تهران حضوری قیمتم برای شب تا صبح 400 برای ساعتی 200 نصف مبلغ کارتی قبول میکنم نصفشو داخل مکانم هر جام مکان داشته باشی و قابل اعتماد باشی میتونم بیام 27 سالمه سفید رو هستم قد وزنم 165-68 سایز سینه هام 65 از لحاظ ظاهری هم نسبتا خوبم از پشت جلو میدم ساک میزنم اگه واقعا پایه حال کردن باشی این شمارمه 09338617680 اگه واقعا پایه حال کردن هستی زنگ بزن اونایی که شک دارن یا کلا خیال میکنن سرکاری به قصد مزاحمت زنگ میزنننن بی قید بند بلاک میکنم

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *