دختر تو تاکسی

0 views
0%

سلام به همه دوستان شهوانی من خودم خیلی از داستان های دوستان رو میخونم وفقط با نایریکا و درسا و چند تا از غول های داستان نویسی سایت حال میکنم منظورم از این حرف اینه که منتظر نقد همه دوستان هستم بخصوص آمیرزا و پروازی و یه سری از دوستان که الان حضور ذهن کامل برای نوشتن اسمشون ندارم من نمیام بگم قدم فلان و در حد فلان بازیگر خوشتیپم ولی خوب نه خوبم نه بدم این خاطره هم برمیگرده به پاییز 88 من اونموقع حشیش مصرف میکردم و تو شهر جدید پرند کار میکردم یه روز برای خریدن جنس خواستم برم گلستان یه شهر کوچیک بود نزدیک پرند رفتم اونجا وقت برگشتن تو تاکسی کنار یه دختر نشسته بودم خیلی برام حس جالبی هستش که کنار یه دختر بشینم و احساس کنم اون دختر راحته و همیشه به این دلیل خودمو به در ماشین میچسپونم حالا نمیگم امامزاده ام تا اون راحت باشه و اونروز هم همون کار رو کردم که دختره برگشت گفت راحت باش آغا لباسم که روغنی نیست گفتم منظورم این نیست دلم میخواد شما راحت باشی گفت ممنون ولی من اینطوری راحتم راننده آینه رو یکم با دست جابجا کرد ما رو نیگا کرد منم راحت تر نشستم تویه یه دور برگدون راننده سریع فرمون رو پیچ داد من افتادم رو دختره یه بوی خاص و خوش آیندی داشت نمیدونم چرا ولی ناخودآگاه رو به دختره کردم و بوییدمش راننده که فکر کرد منظور بدی دارم گفت تو رو خدا نظافت رو رعایت کنید گفتم نه بوی بدی نمیاد که گفت کارآگاه رکس شما پوزتو میچرخونی منم ساکت سر جام نشستم چون گفتم الان حرفی بزنم فکر بد میکنن توی میدون استقلال پیاده شدیم ماشینای فاز 5 داشتن گلو پاره میکردن واسه مسافر گفتم کون لقش فعلا برم یه کس چرخ بزنم بعدا میام حالا راه افتادم سمت میدون آسمان دیدم دختر حدود 4 یا 5 متر جلو تر داره در حال تلفنی حرف زدن راه میره یه عادتی دارم من هر وقت از یه دختر خوشم بیاد اولین فکری که به ذهنم میرسه ازدواجه قدم قدم پشت سرش راه میرفتم تا تلفنشو قطع کرد و منم رفتم جلوش گفتم خانم ببخشید یه سوال شما مجرد هستید گفت آغا مزاحم نشو گفتم به خدا قصدم مزاحمت نیست گفت بزن به چاک بچه پررو حالا تو تاکسی یه کم بهت رو دادم داری بهم پیشنهاد میدی هیچی دیگه تا فحش داد و رفت منم برگشتم کارگاه ولی مثل مردای زن مرده خیلی ناراحت بودم تا رسیدم رفتم سر جام نشستم و هندزفری گذاشتم که کسی باهام حرف نزنه و اون یکی گوشیمو در آوردم کتاب رضا استادی رو دوباره شروع کردم به خوندن ممد دوستم اومد هندزفری رو درآورد گفت چیه بازم سگ شدی لونه گیری میکنی بهش گفتم ممد حال ندارم برو اونور پاچه مونو ول کن اعصابم خورده گوشی رو ازم گرفت یکم نگاه کرد گفت بازم نصرت و ستاره افشار و رضا استادی کسخل تو این داستان ماهیچوقت نامزد نبودیمو 10 بار خوندی چرا بازم شروع کردی ممد از بچه محلای قدیمم بود سال 84 از کوچه ما رفتن دیگه تا سال 87 ارتباطی نداشتیم تا باهم رفتیم برای کار تو اون شرکت و تو این 1 سال اون بجز حشیش کشیدنم از همه چیز من خبردار شد گفتم ممد گوشیو بده وگرنه ناموسن میزنم صدای سگ بدی گفت بیا ولی اون نگار مادرجنده رو از ذهنت پاک کن خودتو نیگاه عینه مرده ها شدی انقد به خودت فشار عصبی میاری گوشی رو ازش گرفتم و رفتم بیرون رفتم سمت دستشویی دوسه نخ سیگار خالی کردم تو مشتم و سیگاری بار دادم رفتم یه گوشه خلوت کارگاه کشیدمو رفتم غذاخوری دوستامو دیدم همه اومدن سمت میز من غذامو تموم نکرده رفتم بیرون فردا بعد از کار دوباره رفتم پرند برای دیدن دختره ولی حالا بیا تو انبار کاه دنبال سوزن باش یک ساعتی گشتم و راه افتادم سمت میدون استقلال کنار ماشینا وایساده بودم با یه داش مظفری بود اونجا رانندگی میکرد حرف میزدم که یه حسی میگفت همین دورو براست دورو برومو نیگاه کردم یهو اونور میدون دیدمش تو دلم گفتم بیخیال الان یکم دری وری دیگه بارت میکنه بعد میره ول کن پسر ولی دل سگ صاحبم مگه ول میکرد شده بود بت برام شده بود دختر آرزوهام راه افتادم دنبالش صدای داش مظفرم از پشت میشنیدم که میگفت فرهاد کجا میری الان حرکت میکنم یه دست براش تکون دادم یعنی بعدا میام رفتم توی یه کوچه که داشت میومد سمتش وایسادم تا رسید سر کوچه منو دید برگشت افتادم دنبالش گفتم به خدا من دوست دارم خداسر شاهده قصد بدی ندارم فقط نیگام کردو راه افتاد منم دنبالش تا رسیدم سر کوچه شون تو کوچه شون برگشت یه نگاهی بهم کرد و سرشو سمت یه دری چرخوند احساس کردم میگه اون خونمونه دیگه نیا برگشتم کارگاه بازم با همون اخلاق شب پیش یک هفته از ماه مهر رو به همین منوال گذروندم فقط میرفتم تا سر کوچشون ولی اون بازم بدون هیچ حرفی میرفت سمت خونشون دقیقا یادمه 25 مهر بود فرداش رفتم سر کوچه شون گفتم این بار آخر یا جواب میده یا میرم سمت خودم خرمو بچرونم سر کوچه شون نشسته بودم و آدما رو نیگا میکردم از جلوم رد میشدن دوتا بچه تو کوچه دوچرخه سواری میکردن هواسم رفت به اونا که یکی گفت بلند شو بریم یه صدا که انگار 10 سال بود منو میشناخت سرمو که بلند کردم خودش بود دنبالش راه افتادم تا رفتم تو یه کافی شاپ البته خیلی راه رفتیم ولی کلا تو سکوت رفتیم تو کافی شاپ گفت چرا هر روز میای اونجا میشینی گفتم به خدا عاشقت شدم برای همین میام ولی تو انگار ما تیر برقیم اصن اهمیت نمیدی گفت اهمیت میدم واسه همین نمیدادم دادشم له لوردت کنه گفتم از اینا بگذریم چی میخوری گفت شیر موزبستنی ولی بگو بستنیش میوه ای باشه رفتم دوتا از همون سفارش دادم خوردیم و باهم یکم دیگه حرف زدیم مکالمات رو به این دلیل که یه خاطرست حذف میکنم و هردو رفتیم سمت خودمون رفتم کارگاه ولی با یه حال دیگه دقیقا احساس میکردم که از زمین 2 هزار پا فاصله گرفتم شبا کارم شده بود اسمس بازی و تلفنی حرف زدن ولی با کی با خانم ایکس چون هیچ کدوممون اسممونو به هم نگفتیم تا ببینیم از همدیگه خوشمون میاد یانه روز جمعه کار نکردم بهش زنگ زدم بیاد همون کافی شاپ و باهم نشستیم و بهش گفتم اسم من فرهاده و تو هم اگه میخوای اسمتو بگو همراه با یه خنده ظریف دخترونه گفت حدس بزن گفتم خاطره یکم رنگش عوض شد و کمی اینور اونورو نیگا کرد و گفت نه یه مکث کوچیکی کرد و گفت آرزو گفتم خیلی اسم قشنگی داری حالا چی میگی مارو پسندیدی گفت آره پاشو بریم من دلشوره دارم رفتیم و هرکدوم تو راه برای اون یکی فقط اسمس بود که میفرستاد حدود دو هفته همین طوری باهم دوست بودیم تا اینکه یه شب من در مورد سکس باهاش حرف زدم و گفتم اگه میتونه یه برنامه جور کنیم گفت نه ولی با اصرار من قبول کرد گفتم آماده باش خودم بهت خبر میدم با یکی از دوستام که خونشون پرند بود حرف زدم و گفتم یه روز خانمت رو بفرست خونه باباش و مکان رو برام جور کن اینم دمش گرم نه نگفت بهم همین طوری گذشت تا روز موعود رفتم دنبالش با هزار ترس و لرز رفتیم خونه نادر دوستم اونجا من سیگار درآوردم که بکشم گفت یه نخم به من بده بکشم بینم چیه همه هی سیگاری میشن گفتم نه چیز خوبی نیست گفت حالا یه بار تجربه کردن سرطانزا نیست یکی دو نخ باهم کشیدیم و دست به کار شدیم گفتم ساک میزنی گفت نه چندشم میشه یه حسی بهم میگفت یه چیزی این وست جور در نمیاد ولی خب تو حال دیگه ای بودم اصلا توجهم به این نبودلباس هامونو درآوردیم و شروع کردیم به لب گرفتن و حال کردن حدود یه ربع بیست دقیقه ای طول کشید تا بخوابونمش ولی وقتی دراز کشید گفت تورو خدا یواش بکن اگه درد داشت نکنی باشه منم بهش قول دادم اگه دردش گرفت ادامه ندم و شروع کردم سر کیرمو تف زدم گذاشتم دم سوراخش یواش یواش داشتم فرو میکردم ولی اصلا واکنشی نشون نمیداد کل کیرمو کردم تو ولی بازم هیچ گفتم درد نداری گفت نه ادامه بده و همینطوری داشتم تلمبه میزدم گفتم میخوام بیام خواستگاریت یهو از زیرم خودشو تکون داد گفت چی گفتی منم گفتم خواستگاری دیگه صورتش حالت عجیبی داشت تلفیقی از خوشحالی و اضطراب گفتم چیه خوشحال نیستی یه لبخند مصنوعی تحویلم داد و گفت چرا خیلیم ادامه بده دوباره دمر شد منم فکر کنم 15 دقیقه میشد ادامه دادم که ارضا شدم تو مقعدش بلند شد گفت من کجا خودمو تمیز کنم دستشویی رو بلد نبودم گفتم برو پیدا کن منم بلد نیستم و یه سیگار از پاکت درآرودم و قتی دست کشیدم فندک رو بر دارم توجهم به کیفش جلب شد بازش کردم دیدم تو کیف پولش یه عکس دونفره هست کشیدمش بیرون دیدم پشت عکس نوشته شده بود خاطره جان تو را تا همیشه دوست دارم از طرف امیرحسین یه لحظه تمام بدنم کرخت شد احساس شرم میکردم از عکس پسره دیدم اومد تو اتاق داشت منو نیگا میکرد که عکسش رو تو دستام گرفتم و چشام داره ازش میپرسه چرا کنترلم رو از دست دادم رفتم چندتا سیلی بهش زدم و گفتم من به درک که عاشقت شدم اون بدبخت کیه که تو بهش خیانت میکنی سرش پایین بود و گفت به خدا فرهاد فقط میخواستم تجربه سکس و دوست پسر داشته باشم گفتم مگه نداشتی پس چطور کیرمو فرو کردم نه دردی نه چیزی ها گفت به خدا امیر حسین پسر عموم بود دیگه دوسال پیش منو براش نشون کردن بعدشم دوسه بار از پشت باهاش سکس کردم فقط همین سرشو انداخت پایین و گریه کرد منم اون لحظه حالیم نبود چیکار میکنم فقط زدم از اتاق بیرون و دو نخ سیگاری بار دادم بعد 5 دقیق رفتم تو اتاق دیدم لباساشو پوشیده داره روسریشو درست میکنه گفتم خانم کنجکاو بیا اینم تجربه کن یه سیگاری براش روشن کردم و دادم دستش گفتم قشنگ محکم کام بزن بعد بده تو سینه ات یه نفس عمیق بکش اول یکم سرفه کرد ولی خب تو سیگار دوم براش عادی شد داشت میخندید گفت تا ازدواج بکنم با همخ دوستیم هر وقتم سکس خواستی بگو تو دلم داشتم به خودم فحش میدادم چون من درسته که خیلی آدم پست و بی وجودی بودم و فقط بلد بودم مثل لاشیها رفتار کنم ولی تجاوز به ناموس یکی دیگه برام قابل هضم نبود گفتم نه سکسی دیگه در کار نیست و منم دیگه بهت زنگ نمیزنم وقت رفتن گفت میشه از اون سیگارها دو تا بهم بدی گفتم برای چی گفت اون سیگار آخریه خیلی حال داد سرمو گرم کرد گفتم اون حشیش بود اگه میخوای بهت بدم گفت باشه ولی من که بلد نیستم چطوری باهاش سیگار درست کنم نشستم براش درست کردم و بهش دادم بعد از اون خیلی باهم ارتباط داشتیم ولی همه برای گرفتن حشیش بود دوستان این یه خاطرست نه یه داستان ممنون که وقت گذاشتید و خوندید نوشته

Date: September 6, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *