سلام من اولین باره که داستان مینویسم داستانی که مینویسم به سکس ختم نمیشه ولی گفتم بد نیست بنویسم بنویسم من علی هستم به فرض من یه پسر هفده ساله ام لازم هم نمیبینم عین اسکلا بیام بگم داستان واقعیه یانه من تو شهرستانم و حالا دختر عموهام و جقایی واسشون زدم به ماند اما تو فامیلای مادری فقط یه دختر خاله داشتم که خیلی سکسیه اسمش فاطمه است هیکلش سفید ممه هشتادو پنج با یه کون خوش فرم و نسبتا بزرگ اون تا یه شهر دیگه از استان بودن اینم بگم که رفته بود تهران و خیلی جنده بازی در میاورد منم قبلا بچه خیلی ساده و با نمکی بودم با وجود یکو هشتاد قدو ریشی که داشتم هیکل ظاهر خوبی دارم هنوز منو و حتی داداش بزرگمو که دوسال بزرگتر از من بود به چشم بچه میدید خودش ۲۶سالش بود خلاصه از وقتی واسه جنده بازیاش رفته بود تهران دیگه ببین جلو ما که انقد به چشم بچه نگامون میکرد چه جوری داداش بزرگم دیگه کفرش در اومده بود که این دختر حتی جلوی ما نصف کونش از شلوارش میزنه بیرون و با تاب جلوی ما میگرده وقتی پیشمونه ولی منو خیلی وسوسه کرده بود طوری که تو کلمات نمیگنجه معمولا با خالم و داداش کوچولوش سر میزدن بهمون ولی خالم اینا تو شهرستان بودن و اون تو تهران بود بعد از دانشگا قبول شدنش معمولا هم یهویی سر میزدن که غافلگیرمون کنن خلاصه یه شب زنگ ایفونو زدن یادم نیست چی گفت یه جوری گفت که انگار غریبست رفتم جلو در که ببینیم کیه یهو دیدیم دختر خالم اومده شهرستان دیگه سلامو احوال پرسیو اومد داخل همین رویه عادی اما گویا سر قضیه مشکل مالی و واسه کارای خانوادگیشون اومده بود شهرستان از نمیدونم دقیق یه بار که داشت پشت تلفون صحبت میکرد بحث وام بود خلاصه نربم تو حاشیه دختر خالم همینجوری رفته رفته ده داوزده روزی خونمون بود از وقتی تهران بود خیلی جنده بازیاش بیشتر شده بود بابام کفرش در اومده بود به مامانم میگفت بهش بگه بهتر لباس بپوشه اینجا پسر بزرگ داریمو این حرفا شاید اون دختر خالم مارو کوچولو میدید ولی من خودم تو کلاسمونم به عمو جانی معروف بودم حالا بگذریم اولش خیلی مشکلی نبود پنج شیش روز که گذشت یه بار تو حموم بودم داشتم صابون میزدم بدنمو شیر ابو اینارم بسته بودم خلاصه سرو صدایی نبود که سرپا داشتم صابون میزدم و روبه روی در حموم وایساده بودم که یهو دیدم فاطمه درو بی حواسی باز کرد فک کنم میخواست وسیله بزاره تو حموم در که وا کرد منو که دید سریع با خجالت دروبست پشت در کلی عذر خواهی اینا راجب پوشش جنده بازی در میاورد ولی مطمینم هنوزم باکره بود مطمینم که میگما حتی الانم هست ولی پیش ما دیگه خیلی راحت بود خلاصه جندگیو دوسپسر بازیو دادنو این حرفا حتی تو تهرانم از این کارا نمیکرد قیافشم انقد خوشگل بود که مامانم به کل فامیل بابام پزشو میدادو و کلیم خواستگار داشت اما به خاطر مشکل خانوادبگی که داشت اجبارن جواب رد میداد باباشو داداشاش انقد منم میگم انقد تخمی بودن که روش نمیشد اینارو با این وضع نشون کسی بده چه برست به این که بخواد نشون شوهر ایندش بده خلاصه هی رد میکرد و این حرفا سه چخار روز اولی که بود مشکلی نبود ولی از وقتی قضیه حموم پیش اومد که مطمینم نگاهش ناخواسته به کیرمم افتاده یکم تو فکر فرو رفتم روش به شدت نظر پیدا کرده بود شبا به نودم میپیچیدم و از حشر دو سه بار که تنها بودیم جق میزدم از دستش که کاری نکنم باهاس حتی یه بار تو خونه کامل تنها بودیم پای کامپیوتر بودم اونم گفت اهنگ میزاری منم گفتم باشه چند تایی گذاشتمو بعدش بلند شدم تا بشینه روصندلی یه سوتین پوشیده بود یه تاب زردم روش با شلوار تنگتا مچ پا هی جلوم با ممه های کمه کم هشتادو پنجش جلوم راه میرفت وقتی نشست رو صندلی حواسش به کامپیوتر بود اون لحظه وایساده بودم پشت سرش و همونطور که دستم به روی صندلی بود داشتم روانی میسدم که همینجور که وایسادم ممه هاشو از پشت بگیرمو شرو کنم به مالیدن و انقد با خودم کلنجار رفتم که دیونه شدم واسه همین رفتم تو حالو سریع از شدت حشر تو پنج دیقه تو اشپز خونه جق زدم تا اروم شم خلاصه جر خوردم از دستش شب شیشمی که پیشمون بود داشتم ساعت های حدود یک یا دو راجب جشنواره خوارزمی تحقیق میکردم خسته شدمو رفتم یکم فیلم پورن دیدم یکم که گذشت یهو یاد فاطمه افتادم از اتاقم اومدم بیرون دیدم که با یه لحاف نازک و لباسای گشادو نازک وخیلی نرم مث لباس حاملگی خوابیده رو کاناپه رفتم بالای سرش و دیدم که زیر اون لباس خاکستریه گشادش یه سوتین نارنجی بسته همین الان که دارم مینویسم راست کردم و چاک ممه هاش معلومه من قبلا تو زیست شناسی مدرسه راجب سازش اعصاب خونده بودم مخصوصا اعصاب تماس ولمس شمام خواستید بخونید قبلا هم واسه یه یه مدل مالیدن تو خواب طوری که طرف بیدار نشت تمرین کرده بودم و بیدار نشد دیگه تو مالیدن طرف در حین خواب حرفه ای شده بودم وقتی با این وجود نگاهم به ممه هاش افتاد انگار بزرگ ترین شانس زندگیم بود که سکسی ترین کسیو که میشناسم بمالم واسه همین شرو کردم له مالیدن ممه هاش اون لحظه که دستم خورد بهش و وفتی با فشار نرمیشو حس کردم انگار دنیارو بهم دادن از روی سوتین بود ولی همونم غنیمت بود تازه خووب دختر خالم تقریبا سبکه اون فشاری که گفتم در حد یه میلی متر بود منم حرفه ای بودم کم کم چهنای بیشتری از دستامو روی ممه هاش میزاشتم و میمالیدم بعدش که مطمین شدم با این چیزا بیدار نمیشه جسور تر شدم دوتا دستمو گذاشتم رو ممه هاش و جفت ممه هاشو به بازی گرفتم انگار دنیارو بهم دادن تا پنج شیش دیقه که بهترین پنج شیش دیقه عمرم بود کارم همین بود در ضمن من گوشای خیلی تیزی دارم همین موقع ها بود که یه صدای سوتی تو سرم پیچید سریع دستامو برداشتم به اطراف نگاه کردم دیدم گوشیش که روی لبه کاناپست صفحش روشن شده غیر ارادی سریع بلند شدم رفتم نشستم روی مبل کناری ماناپه سرو ته بلند کانوپا باعث میشد معلوم نباشم که الارم گوشیش شرو کرد صدا دادن نمی ثانیه نگذشت که دیدم مث جن از جاش پریدو با چشم خواب الوده صداشو انداخت نمیدونم چرا اون ساعت ولی شاید واسه درس خوندنش و این که بیدار بمونه ساعت گذاشته و یادش رفته قطعش کنه در ضمن ما خونمون سه طبقست کلش برا نودمونه بابامو داداش کوچیکم ت اتاقشون خواب بودن منم بعدا فهمیدم که مامانمو داداش بزرگم طبقه بالا بودن داشتن حرف میزدن ساعتشو که قطع کرد یکم داشتم نفس نفس میزدم صدامو شنید پرسی کیه منم همونطور که پشت کناره های بلند کاناپه نشسته بودم با صدای اروم گفتم منو این مرفا بعد ازم خواست که وایسش رخت خواب پهن کنم رو زمین بخوابه چون سنگین بود زور خودش نمیرسیده دیگه واسه خمین همینجوری ر کاناپه خوابش برده ازم خواست واسش بیارم پهن کنم منم همین کارو کردم بعدشم به خواست خودش یه لبوان اب یخ واسش اوردم خورد بعدم دوباره خوابید ولی این دفعه رو شکم خوابید یعنی محرومیت از ممه بعد یه پتوی کلفتم که هنوز یه تاش باز نشده بود و دولایه بودو انداخته بود روی کمرشو پشتش ولی از زانو به پایین پاهاش بیرون بود منم به خنسی خوردم دت دیقه تو اتاقم به خودم پیچیزم از حشر تا خوابش سنگین شه بعد دوباره رفتم بالا سرش ولی ممشو که در دسترس نبود واسه همین رفتم سراغ کونش دست گذاشتم روی پتو با این که دولای پتو روش بود بازم میتونستم یکم باهاش بازی کنم و حال کنم ولی اینکه قدری فشار بدی کت هم بیدار نسه هم حال کنی خیلی سخته یکم ادمه دادم یه لحظه واسه این که یکم بیشتر حس کنم یکم زیادی فشار دادم روبه داخل یهو دیدم سریع بیدارشدو مث جن چرخیدو با ترس نگا کرد که کیه وقتی منو دید تا چند دیقه هنگ بود اخه من بچگیم خیلی با نمکو ساده بودم اونم همین تصورو ازم داشت که گفت چیکار میکنی اینجا با رته پته خواستم به بهونه جور کنم به پت پته زیر لبی و کجو کوله گفتم پشه و سوسکو این حرفا بعدم یهو پاشدم رفتم تو اتاقم نمیدونم چرا از از روصداش تو اتاق فهمیدم رفته طبقه بالا که یهو یادم افتاد مامانمو دازاش بزرگم اونجان نمیدونستم چی میشه بعد بیست دیقه اومدم تو حال که یه ابی بخورم تصمیم گرفتم طوری وانمود کنم که انگار هیچی نشده با این امید باطمه هیچی بهشون نگفته باشه اومدم برم تو اتاقم که مامانم اومد پایین و با یه اخم شدیدی نگام کرد چارتا حرف به تیکه بهم گفت منم با پوز خند طوری رفتار کرزم انگار هیچی نمیدونم مامانم رفت دستشویی منم رفتم تو اتاقم حسابی گیر کرده بودم تا این که یه سناریو برای توجیهش نوشتم تو ذهنم که من وسط تحقیق درباره جشنواره خوارزمی یه سوسک المانی دیدم و تا توی حال دنبالش کردم و دیدم که رفته زیر رخت خواب فاطمه با مشت چند بار روی رخت که سوسکه اون زیر له بشه و چون جای دقیقشو نمیتونستم اومدم اومدم هی پشت سر هم رو جاهای مختلف رخت مشت میزدم تو له بشه و فاطمه به خاطر مشتا بیدار شده صبح فردا این قضیه ساختگیو در گوشی به داداش بزرگم گفتمو و با این حالت گفتم که انگار چه قضیه خیتی بوده و اره مثلا بین خودمو داشم که اره دیشز اینطوری کردم فاطمه هم از خواب بیدار شدو این چیزا داداشمم یهو مامانمو صدا زدو یهو گفت که مامان قضیه دیشب فلان بوده و اینا یهو مامانمم تعجب از همون ح ف اول زاداشم فهمیدم که فاطمه رفته گذاشته کف دستشون حتی سر اخم دیشب مامانمم کامل مطمین نب ودم ولی اینبار فهمیدم خود دختر خالم دیشب گویا از ترس رفته بود طبقه بالا خوابیده زود نمیدونم کی بیدار شد ولی تا دوازده نیومد پایین قبل ناهار اچمد پایین داستان ساختگیمو بهش گفتم و در مورد تته پته کردن دیشبم وقتی پرسید چیکار داشتم گفتم دنبال سویک بودم ولی گفتم فاطمه دیشب که دنبال سوسک بودم خیلی ضایع بود بهت بگم دو نیم نصف شب افتادم دنبال سوسک و حسابی خیت بود واسه تمین چیزد پگفتم اونم گویا باورش شد و این قضیه به نوبی جمو جور شد داداشم بعد ها گفت رضا تو اون شب دنبال سوسک بودی ولی اگه بهس تجاوزم میکردی من بهت حق میدادم راستم میگفت داداشم خیلی تو خونه ایی که دو تو پسر بزرگ هست سکسی رفتار میکرد از وون موقع تا حالا دیگه خونمون نیومده یه سری مامانم دعوتش کرد گفت نه لباس ندارم فک کنم منظورش لاسایی پوشیده بود انگاری دبگه ادم شده بود که خودشوجمو جور کنه خخخ ولی خیلی خو شد یه دست ممه و کونم مالیدیم راستی یادم رفت بگم اون شب از پایین پتو که به لا پاش راح داشت کلی از روی شرت انگشت کشیدم روی کسش خیلی حال داد لباسش انقد نازک بود که اصن حساب نمیشه واسه همین میگم از روی شرت خلاصه کلی حال کردیم از اون موقع هر وقت بدون فیلم زدم همش فاطمه تو ذهنم مجسم میشه و خیلی حس خوبی داشت یه کس ممه ایم مفتی مالیدیم و اگه هنورم بیاد به خونمون اگه شرایط مناسب باشه میرم سراغ ممه هاش چون با ممه بیدار نشد و سکسی ترین هیکلی بود که هنوزم چشم به راهشم تا دوباره اون ممه هارو دستم بگیرم اصلا دوست نداشتم واسه داستانم که سکسی توش نبود انقد تایپ کنم و شمام انقد بخونید اگه اشکالی تو املا بود ببخشید خیلی تند و بدون چک کردن متن نوشتم با هر حال نوشتم دیگه دیگه گذشت خخخ ممنون که تا اینجا خوندید خدا حافظ دوستان حشری نوشته
0 views
Date: November 15, 2018