سکس خانوادگی باحال از پدر و دختر خوشگل و شاه کس
با دستورش کیرش رو از دهنم درآوردم و تخماش رو لیس زدم . نالههاش بلندتر شد و از فرط لذت مدام آه میکشید. سعی کردم نهایت لذت رو بهش بدم کاری که هیچکس نتونه براش بکنه، کیرش رو دوباره توی دهنم فرو کرد و تند تر تلمبه زد. حرکاتم دیگه دست خودم نبود. ارباب امروز باید از ذره ذره تن من بیشترین لذت رو میبرد. از دهنم بیرون کشید و آمرانه نگاهم کرد. شلوار و شورتش رو از تنش بیرون آوردم و جلوش ایستادم. مثل بچه گربه ای منو از جا بلند کرد، روی دوشش انداخت و به وعده گاه برد. همه چیز مهیا بود…
بعد از ساک همیشه با اسپنک مهمونم میکرد …
ضربه های اسپنکش با کمربند پوستم رو می سوزوند. لب تخت قمبل کرده بودم و مطیعانه میشمردم سی و هشت …سی و نه …چهل…. و تمام!
از پشتم آتش بلند میشد. آروم نوازشش کرد و خیسی زبونش رو روی پوست ملتهبم حس کردم . درد و لذت، خیسی و داغی، لذتی هزار برابر بهم هدیه میداد. روی تخت دراز کشیدم. از زیر خط باسنم زبونش رو روی تنم بازی میداد تا کمرم…
به روی کمر برم گردوند. دست و پاهام رو از دو طرف به تخت بست. منتظر حرکت بعدی اشکان، نگاه سرگردونم رو روی اشیاء اتاق پرواز دادم. نمیخواستم فکر کنم بازی بعدی چی میتونه باشه. به سمت گیره،های لباس رفت و نوک سینه های من از فکر فشار اون گیرههای لعنتی درد گرفت! کاش امروز گیره نبود …
سردی فلز گیرهها نوک سینههام رو یخ کرد و دردِ فشار اونها به نوک سینههام منو به مرز جنون رسوند. اشکانگیرهها رو وصل کرد و دست به سینه لحظهای تن برهنه من رو نگاه کرد. رد نگاهش روی حلقه نافم ثابت موند. به سمتم اومد و از زیر گلو تا بین پاهام رو دست کشید. بین پاهام نشست و هاله قهوه ای رنگ دور سینم رو با زبون خیس کرد، فریاد میزدم، نمیدونم از درد یا لذت… فقط میدونم دوست داشتم تا آخر دنیا این بازی دردناک رو ادامه بده… نگاهی به پایین کرد وخیسی بین پاهام رو لیس زد. تنم پر از لذت شد. اونقدر که همه چیز رو فراموش کردم.
_آه همینه بلیسش…
با عصبانیت از جا بلند شد
_مگه نگفتم حرف زدن ممنوع؟؟ به سمت میز کنار تخت رفت. این بار واسه انتخاب تنبیه تاس ننداخت و مستقیم شلاق کنفی خودش رو برداشت. نارضایتیش و رهاکردنم تو اوج لذت خودش بدترین تنبیه برام بود ولی اون تو هر حالت به قوانین بازی و سکسمون پایبند بود و باید برده خودش رو بابت نافرمانی تنبیه میکرد.
فهمیدم کجا رو برای شلاق زدن نشونه گرفته و از فکر دردش تنم یخ کرد …