مربوط میشه به چند ماه پیش من خیلی دختر داییم رو دوس داشتم اون 3 سال از من کوچیکتر بود اما رسیده وخوشگل ور وفرم بود گذشت تا زمانی مه تو اینستا گرام پیداش کردم و شمارشو ازش گرفتم اسمش الا بود ما روابط خانوادگیون خیلی کم رنگ بود وشاید در سال یه بار هم همو نمیدیدیم حالا بعد از کلی مخ زنی از الا تو اینستا وارد تلگرام شدیم و اونجا چت میکردیم من هم خیلی خیلی حس شیطونیم با اون گل کرده بود بین هر چند تا پیامی که میفرستادم یه سری شوخی های مثبت هیجده هم میفرستادم تا روش باز شه گذشت تا قرار شد یه بار همو ببینیم اونجا بود که فهمیدم اون چقدر داغ وحشریه گفتم کجا بریم گفت بیا بریم سینما رفتم بلیط گرفتم از عمد نشستیم بالاترین ردیف تو وی ای پی چون من تو اون سینما رفیق داشتم حالا بگذریم فیلمش که چرت بود اما اون لابه لا ها یهو دستمو میبردم سمتش رو شونه هاش واروم لمسش میکردم بعد دیدم چیزی نمیگه دستمو اروم بردم سمت سینه هاش 65 بود خیلی اروم داشتم لمس میکردم که دیدم هیچ عکس العملی نداره و یه ذره بدنش میلزه و گرم شده یکدفعه برگشت منو نگاه کرد من که قفل کرده بودم در گوشم گفت آرش دوست دارم و یه بوس از لبم گرفت و بهم تکیه داد منم که روم باز شد دود یک ساعت از فیلمم مونده بود اروم دست به کار شدم و سینه هاشو خیلی نرمم میمالیدم بعد دستمو از روی مانتو به داخل بردم اولش به نشانه اعتراض تکون خورد اما سریع راضی شد بعد دستمو بردم سمت سوتینش و سینه خوشگلشو از جاش در اوردم وشروع کردم به ور رفتن حسابی داغ شده بود تو همون حین یه لب مشتی ازش گرفتم دیدم خودش بیشتر داره همراهی میکنه و هی اه و ایی میکرد منم بیشتر داغ شدم یهو رفتم سمت سینه اش شروع کردم به مکیدن جفتمون داشتیم حسابی لذت میبردیم وقتی میخواستم دستمو ببرم سر اصل کاری یا عمون کوسش یهو عقب کشید و با یه صدای شهوتی و سکسی گفت برای امروز بسه سختمه و بعد که فیلم تموم د خواستیم بیاییم بیرون به یه بهانه ایی الکی دستمو بردم لای پاش فهمیدم خیسه خیسه تازه اینو بگم که جفتمون بار اولمون بود گذشت تا یه چند روز بعدش قرار شد به بهانه خرید کتاب بریم بیرو بردمش باغ کتاب بعد از کلی گشت و گدار تو اونجا به تاریکی شب رسیدیم و یه جای خلوت و دنج پیدا کردم و انجا هم حسابی مالوندمش و از لب گرفتم اما اینبار به راحتی از رو ساپورتش دستمو میمالیدم به کوس کوچولوش تا این که دیروز باهم بهم زدیم البته دلیل بهم زدن رابطمون این بود که براش یه خاستگار اومد که داییم یعنی باباش اصرار به ازدواج با اون مرد رو داره من خیلی الا رو دوس داشتم و برا این با هم راحت بودیم که مطمعا بودیم همو میگیریم تا جایی همون اوایل اشناییمون یه بار بردمش باهم صیغه محرمیت خوندیم این داستان واقعی بود تمام نوشته
0 views
Date: August 26, 2018