تابستان سال 56 من کلاس اول راهنمایی قبول شده بودم فردای اعلام نتیجه قبولی برای ما مهمان اومد دایی بابام با دختر بزرگش زهره و محمد پسر ش محمد که تقریبا با من هم سن بود دایی پدرم در یکی از شهرهای ساحلی جنوب شغل نجاری داشت و معمولا سالی یکی دو بار به شهرما که زادگاه اونها هم بود سر میزدن از صحبتهای بزرگترها که مشغول بگومگو بودن فهمیدم اتفاقی برای زهره افتاده چون همه درباره نامه و پسری که مزاحم او شده و اخراج زهره از دبیرستان حرف میزدن و زهره هم خیلی گریه میکرد اما من و محمد که بعد از عید همدیگه رو ندیده بودیم با بچه های محل توی کوچه فوتبال بازی میکردیم بعد از دو سه روز بعد محمد با دایی رفتن بندر ولی زهره خونه ما موندگار شد و من تازه فهمیدم که زهره که کلاس دوم نظری بود بابت عکس سکسی که من اون موقع نمیدونستم چی هست و نامه عاشقانه یک پسر که توی کیف د رسیش بوده از دبیرستان اخراجش کرده بودن بابت همین هم دایی برای اینکه زهره آبرو ریزی نکنه او را از بندر اورد پیش ما که سال جدید توی شهر خودمون درس بخونه و هوای اون پسره از سرش بره پدرم خیلی اطمینان داد به داییش که نگران نباش زهره مثل دختر خودم ازش مواظبت میکنم زهره روزهای اول خیلی گریه میکرد ونمیخورد وبد اخلاقی میکرد ولی مادرم و مادربزرگم که عمه زهره میشدخیلی با محبت و مهربانی با او رفتار میکردن درست یک هفته بعد اخلاق زهره عوض شد با من و خواهر بزرگترم خیلی صمیمی شد و با وجودیکه خونه ما قدیمی ساز بود و وسط خونه حیط و حوض داشتیم زهره خیلی از ابتنی خوشش میومد و در مواقعی که پدرم خونه نبود یا توی زیر زمین خوابیده بود بیشتر ظهرها با لباس زیر میپرید توی حوض و شنا میکرد شبها هم همه کنار هم روی پشت بام میخوابیدیم یکماه از امدن زهره میگذشت من هنوز توی علام بچگی بودم یک روز وقتی مادرم و دو خواهرم میخواستن به خونه یکی از فامیل برن زهره با اونها نرفت و گفت سردرد دارم و حوصله جایی رو ندارم میخوام بخوابم وقتی مادرم و خواهرام رفتن فقط من و مادربزرگم و زهره توی خونه بودیم پدرم طبق معمول رفته بود اداره زهره به مادر بزرگم گفت عمه جان میخوام برم زیر زمین که خنکه یه کم استراحت کنم تا سرم بهتر بشه مادر بزرگم گفت باشه عزیزم برو بخواب واستراحت کن تا بهتر بشی من هم به مادر بزرگم گفتم من هم میرم تو کوچه با دوستهام توپ بازی زهره که میخواست بره زیر زمین گفت خسرو جان بیا پیش من توی زیر زمین چون من از تاریکی اونجا میترسم و بدون اینکه نظر من رو بدونه دستم را گرفت و گفت خودت که توپ داری بیارش توی زیر زمین اونجا خودم باهات فوتبال بازی میکنم با خنده و روحیه بچه گانه خودم گفتم مگه دخترا فوتبال بلدند زهره که از خنده روده بر شده بود گفت حالا بیا ببین من چطوری فوتبال بازی میکنم و من هم مستاق بدنبالش رفتیم زیر زمین زهره راست میگفت تا نتونسته بودم چراع اونجا رو که داخل خود زیر زمین بود روشن کنم خیلی تاریک بود وقتی چراغ را روشن کردم زهره گفت حالا ببینم تو بهتر بازی میکنی یا من من تو عالم بچگی خودم بودم و نمیونستم زهره میخواد چیکار بکنه چون وقتی رسیدیم زیر زمین و چراغ روشن شد بلافاصله شلوار خودش رو از پاش بیرون اورد و با شورت صورتی رنگی که پاش بود با من شروع کرد بازی کردن و به من هم گفت مگه فوتبال بازا با شورت بازی نمیکنن خوب تو هم شلوارت را از پات بیرون کن من هم با خنده همین کار رو کردم و شورتم که خیلی تنگ بود و ظاهرا کیرم برای زهره قابل تشخیص بود مورد توجه زهره قرار گرفته بود اما بعد از چند دقیقه گفت من دیگه از فوتبال خسته شدم بیا یه بازی دیگه بکنیم من پرسیدم چه بازی گفت بازی زن و شوهری گفتم چجوری گفت مثلا تو سوهر منی و من زن تو هستم و مثلا تو از اداره اومدی خونه من برات غذا درست میکنم زهره در موقع گفتن این حرفها پراهنش را هم از تنش بیرون کرد و گفت ممکنه ممانت اینا زود بیان و نباید اونا و خواهرات بدونن ما با هم این جوری بازی میکنیم باشه من هم سرم را تکون دادم و گفتم باشه زهره دستم را گرفت گفت حالا که مثلا تو شوهر من هستی بیا منو ببوس من هم از تلویزیون دیده بودم چطوری زن ومرد همدیگه رو بغل میکنن و می بوسن من هم همونطوری رفتم تو بغل زهره و لبهاش رو بوسیدم او هم با نفسهای گرمش آروم میگفت با سینه هام بازی کن و دست من را برد روی پستونهای خودش که کرست یفیدی پستونهاش رو در بر گرفته بود زهره هم دستش را توی شورتم کرد و خیلی سعی کرد کیرم را شق کنه ولی نمیشد در همون حال دستم را برد زیر شورتش و گفت این چیه قبل از اینکه من بگم خودش گفت به این میگن کس و تو که یعنی شوهر منی باید اون را ببوسی و بلا فاصله شورتش را بیرون اورد و کس مودارش پیداشد و من را وادار کرد تا کسش را ببوسم و با زبونم اون رو لیس بزنم بعد از دو سه دقیقه با وجودیکه از این کار خوشم اومده بود ولی لذت جنسی برا نداشت اما زهره بعد اون که بمن گفت لب کسم را گاز بگیر وقتی من اینکار را کردم صدای ناله زهره بلند شد از ترس میخواستم بلند بسم ولی گفت نه عزیزم من دارم حال میکنم یه کم دیگه نازم رو لیس بزن و بعد چند لحظه زهره اروم شد نوشته
0 views
Date: August 23, 2018