ساعت 10بود که با صدای زنگ گوشیم از خاب بیدار شدم با چشمانی نیمه باز دیدم علی همکارمه بله دوباره یه روز دیگه قرار بود تکرار بشه ولی امروز با روزای قبل فرق داشت لباسامو تنم کردم ورفتم سوار ماشین شدم گف صبونه خوردی _ن _میخای بریم کله پاچه بزنیم _ن فقط بریم شرکت که کلی کار دارم بعد از بیست دیقه ایی راه رسیدیم شرکت انتظار داشتم همه چیز مثل روزای قبل باشه ولی دیدم نه در ورودی که رو باز کردم دیدم دختری باقدی متوسط و اندامی تراشیده و چشمانی ابی جلوی دفترم نشسته از شون سوال کردم ببخشید کاری داشتید و دخترجوان _منو یادتون نمیاد _با کمی تعلل و فکر که کی میتونه باشه گفتم ن _دنیای عجیبه ولی من شما رو میشناسم _خوش به سعادتتون ولی من نمیشناسم داشتم در دفتر باز میکردم که گفت من مهسام دختر رییستون برگشتم وبا تعجب نگاهش کردم گفتم واقعا تو همون مهسا کوچولویی گف اره همونم ولی دیگه بزرگ شدم از وقتی یادمه مهسا بعد از اینکه مادرش طلاق گرفت امریکا رفتن تا اونجا زندگی کنن ولی عشق دختر به پدر مهسا رو به ایران کشونده بود دعوتش کردم داخل وگفت که امروز صبح رسیده و هرچی به گوشی پدرش زنگ میزنه خاموشه گوشیش گفتم اره پدرت روزای فرد نمیاد و میره یه شرکت دیگه وخونتون هم عوض شده و رفته یه جای کوچیکتر گرم حرف زدن شده بودیم که علی بدون مقدمه و در زدن امد داخل اتاق گف پدرم در اومد تا جای پارک پیدا کردم منو مهسا بهم نگا کردیم و هر هر خندیدم بهش گفتم علی تو کارای منم بکن من مهسا خانوم رو ببرم یه دوری تو تهرانه اونم که با عقل نصفش قضیه رو یه جور دیگه برداشت کرد فکر کرد که این دوس دخترمه گفت باشه خلاصه سوییچ ماشین علی رو گرفتم رو رفتیم تو خیابون دور دور که گف خیلی خستم گفتم میخای ببرمت خونه جدیدتون گف بابام هس به نظرت گفتم قاعدتا نباید باشه گفتم میخای ببرمت هتل واست یه سوییت بگیرم که خودش گفت چه کاریه میام خونه شما البته اگر مزاحم نباشم تا پدرم بیاد منم از خدا خواسته قبول کردم خانوم چند روزی بود که با خواهرش رفته بودن کیش جنس بیارن که بفروشن خیالم از همه چی راحت بود تا وارد خونه شدیم گفت اینجا خونست یا بازار شامه گفتم خونه ایی که توش زن نباشه همین میشه دیگه بهش اتاق خودمونو نشون دادم گفتم اگر میخای دوش بگیری برو اونجا همه چی هم هست تا منم برم یه چی بخرم بخوریم تو فکر این بودم چجوری اینو بکنم بدجوری رفته بود رو مغزم داشتم واسه خودم داستان میچیدم وقتی برگشتم دیدم در نمیه بازه اول فکر کردم هنوز نرفته برای همین صداش کردم گفتم هنوز نرفتی دیدم هیچ صدایی نمیاد نزدیکتر شدم دوباره صدا کردم مهسا باز هیچی نگفت در باز کردم دیدم پتو رو کشیده دور خودش نشسته رو تخت بهش گفتم این چه کاریه گفت ابتون خیلی سرده یخ کردم منم دلمو زدم به دریا گفتم یا میشه یا بگا میرم نشستم کنارش گفتم عوضش صابخونش خیلی گرمه دیدم خودشو شل کرد تو بغلم و اروم اومد تو بغلم بدنش یخ بود کرده بود هیچی تنش نبود واااای بدنه سفیدش مثل مروارید میموند اروم به بغل خابیدم لبامو گذاشتم رو لباش شروع کردم به لب گرفتن دیدم داره با ولع لبامو میخوره دستمو اروم بردم رو کسش میمالوندم و کونشم با اون یکی دستم که خابوندمش رو تخت لباسامو در اوردم و افتادم روی ممه هاش وای هرچی میخوردم سیر نمیشدم خیلی گنده بود اومدم پایینتر کسشو به نیش کشیدمو لیس میزدم اه و اوهش رفته بود بالا که دیدم گفت بسه نوبته منه خابیدمو کیرمو همشو تا ته کرد تو حلقش فقط میخورد خیلی خوب ساک میزد رو ابرا بودم که اوردمش بالا و خابوندمش رو تخت دو تاپاشو دادم بالا کیرمو فشار دادم تو کسش وااااایییییی چقدر داغ بود ولی تقریبا گشاد بود معلوم بود امریکاییا زیاد کردنش بعد از 10دیقه تلمبه زدن دیدم نزدیکه ابم بیاد اومدم رو سینش کیرمو گذاشتم لب دهنش ابمو با فشار خالی کردم تو تو دهنش همشو مث چی خورد و کیرمو میک زد بغلش کردم تا عصر کنار هم خابیدیم بعدش رفتیم حموم خودمونو شستیم ویه بار دیگ اونجا ترتیبشو دادم و حاضر شدیم رفتیم بیرون پیش پدرش نوشته
0 views
Date: July 27, 2019